بدون شک وقتی جایزهای به نام یک ادیب برجسته مثل فریدریش گوندولف باشد و بهخصوص از جانب یک نهاد معتبر یعنی آکادمی زبان و ادبیات آلمان اهدا شود، ارزش این جایزه را مضاعف میکند.
30 مهر 1402
اگر اجازه بدهید،من باب مقدمه ابتدا به یک موضوع عام فرهنگی بپردازم و بعد راجع به دولت آبادی صحبت کنم که این رویه تقریبا به صورت سبک من در آمده.
02 فروردين 1396
بی التفاتی غربی ها به ادبیات داستانی معاصر ایران حاصل دو واقعیت تلخ است: حمایت از نوشته هایی که من آن ها را شبه ادبیات می دانم و محدود کردن نوشته هایی که به گمان من در زمره ادبیات قرار می گیرند
01 دی 1392
ادبیات جدید ایران سکوی پرش خود را در نقطه ی قرار داد که اساسا ربط زیادی به ادبیات خلاقه نداشت و هدف ملعون این پرش چیزی نبود جز تغییر وضعیت! و تاویل آن در ذهن نویسنده ایرانی فقط یک طنین داشت: تغییر حکومت .
01 مهر 1390
در کودکی های من برلین با نام کوچه ای پر ازدحام همراه بود؛ کوچه باریک و درازی که پر بود از غوغای فروشندگانی که مرغوبیت و ارزانی کالای خود را فریاد می کردند.
29 ارديبهشت 1388
چنین ادبیاتی تا كجا بر بستری طبیعی رشد می كند و تا كجا به نیازهای این جامعه ی منقبض پاسخ می دهد؟
30 بهمن 1387
از اپرای"ژولیوس سزار در مصر" کار هندل، آهنگساز بزرگ آلمانی، نمی شد گذشت. اجرایی مدرن؛ تا آنجا که ضبط صوت و یخچال و ویسکی بر صحنه حاضر بود، سربازان سزار که در شروع پرده اول به صحنه وارد شدند مثل سربازان آمریکایی لباس پوشیده بودند و برخی حتی طپانچه بر کمر بسته بودند؛ میدانیم که از مصر تا عراق فاصله ای نیست، یک خوانش انتقادی و امروزی از اپرایی که به قرن هیجدهم تعلق دارد. نقش سزار را یک زن بازی می کرد، همچنین نقش سستو را؛ تولومئو (Tolomeo) برادر کلئوپاترا چکمه های زنانه قرمز رنگ به پا کرده بود، چیزها از اشیا گرفته تا آدمها در فضایی هجوگونه شناور بود؛
11 خرداد 1386
شهر کلن را گویا رُمی ها بنا نهادهاند و بعدها این شهر صاحب برج و بارویی شده است و دروازه هایی برای آمد و شد؛ برخی از این دروازه ها باقی ماندهاند که با توجه به گسترش شهر طبیعتا حالا در داخل آن قرار گرفتهاند، نام یکی از آنها آیگل اشتاینEigelstein است که در دل دیوارهای کناری آن راه پله ای درآوردهاند که به اتاق هایی بر بالای دروازه میرسد. داخل شدم و گشتی زدم؛ راه پله ای زیبا با حفظ استیل معماری گذشته.
09 خرداد 1386
صبح دیروز برای تماشای فرشته بارلاخ (Barlach)، مجسمه ساز مشهور و معاصر آلمانی به کلیسای آنتونیتر(Antoniter) می رفتیم که دوستم گفت همین جاها من یکی دو دقیقه نگه می دارم تا این را به دست صاحبش برسانم و با اشاره سر و ابرو بسته ای را که روی صندلی پشتی ماشین اش بود نشانم داد. جایی برای پارک ماشین پیدا نمی کرد و همهاش می گفت یکی دو دقیقه بیشتر طول نمیکشدها!
08 خرداد 1386
امروز دوباره به دور و بر کلیسای دُم (Dom) سری زدم، از یک ساختمان زیبای قدیمی عروس و دامادی بیرون آمدند که به سرشان برنج پاچیدند لابد به نشانه برکت؛ در ایران به سر عروس و داماد نقل می پاچند به نشانه شیرین کامی. همان نزدیکی ها بقایای کشف شده حمامی نظرم را جلب کرد که به یهودیان تعلق داشته است؛ حمام در زیر زمین قرار داشت که اینک با سقفی شیشه ای- همسطح خیابان- از آن محافظت می شد؛ پله ها و ستونها!
07 خرداد 1386
پارتمان کوچکم در " جنوب-شهر" (Südstadt) کلن واقع است، محله ای پر از کافههای بی تجمل و پاتوق های قدیمی، شاید- چنان که از برخی شنیدهام - منطقه ای با آتمسفر چپ.
07 خرداد 1386
در دو سه روز گذشته در پرسه زدنهای صبحگاهی صفحات برنزی چهارگوشی در پیاده روهای کلن و در برابر برخی خانه ها نظرم را جلب کرده بود، امروز کنجکاوی نشان دادم و کوشش کردم نوشته حک شده بر آنها را بخوانم؛
31 ارديبهشت 1386
یروز صبح از صدای گربه های همسایه بیدار شدم، راستش صدای پارس سگ هم میآمد، پیرزن انگار که با بچه هایش سر و کله بزند به صدای بلند چیزهایی میگفت، دستوراتی کوتاه و مؤکد صادر می کرد.
31 ارديبهشت 1386
تا به حال در این دو سه روزه همه چیز به خیر و خوشی گذشته است. مثل ناصرالدین شاه (۱) بد قدم نبوده ام و به احدی آسیبی نرسیده است
29 ارديبهشت 1386
زادگاه گوته از بالا همان چیزی ست که مخبرالسلطنه هدایت (۱) در خاطراتش خبر آن را داده است:گوشه ای از ارم ذات المعاد!
بس که سبز و زیباست و این سر سبزی برای همه کسانی که از سرزمین تقریبا خشک ایران می آیند بیش از هر چیز نشانه ای از بهشت موعود است. بامهای سرخ سفال پوش همچون شعله های کوچک آتش بر پهنه سبز می درخشید.
در فرودگاه فرانکفورت
من معمولا رنگ و روی شرقی ام را فراموش می کنم، واضح است که در وطنم ایران نیازی به یادآوردن آن نیست. در فرودگاه فرانکفورت و در میان خیل مسافرانی که چمدان هایشان را بیرون می بردند با اشاره دست مرا متوقف کردند و از من پرسیدند در چمدانت چیست. پاسخ دادم لباس و کتاب.
این پاسخ قانعشان نکرد، از من خواستند تا در آن را باز کنم. یکی از آنها به وارسی پرداخت و آنوقت جسم قلمبه ای را که درون کیسه نایلونی سیاهرنگی قرار داشت از ته چمدان بیرون کشید و پرسید این چیست؟ من در عکس العملی ناگهانی پاسخ دادم نمی دانم. در آن لحظه براستی نمی دانستم که چه چیزی درون آن کیسه سیاهِ نایلونی ست. و آنوقت او لبخند پیروزمندانه ای بر لب آورد، جسم مشکوک را بالا آورد و گفت: چطور نمی دانی!؟
من پاسخی ندادم و در عوض به او کمک کردم تا گره کیسه نایلونی را باز کند و آنوقت گوشه لیوان سرامیکی که در زوریخ خریده بودم هویدا شد. مثل آدمهای واقعا گناهکار با عجله پاسخ دادم این فقط یک لیوان است و انگار تا او را متقاعد کرده باشم افزودم زنم عاشق لیوانهای سرامیک است.
غائله ختم به خیر شد، می توان تصور کرد همه چیز کاملا تصادفی بوده است.
به سوی کلن
من مسافر قطار سریع السیر بین شهری فرانکفورت- کلن نگران چمدانم بودم که تقریبا دور از نگاهم قرار داشت و هر بار که از تونل های مسیر عبور می کردیم یاد مظفرالدین شاه(۲) را تازه می کردم که در خاطرات سفرش به آلمان در سال ۱۹۰۰ نوشته است هروقت به تونل می رسیدیم مثل آن بود که یک دفعه شخص از هوا و فضای مثل بهشت داخل سوراخ جهنم شود.
در ایستگاه همکارم "گی هلمینگر" منتظرم بود باران می بارید و ما بی چتر و بی کلاه در حالتی نزدیک به دویدن به سمت ماشین گی می رفتیم؛ من لحظه ای به عقب برگشتم تا دُمِ (کلیسایِ) زیبای کلن را یک نظر ببینم:عظیم، تیره رنگ،بهت آور!
مجسمه داوود، منتها کمی مشکوک
مجسمه داوود، منتها کمی مشکوک
--------------------
پانویس:
(۱) خاطرات و خطرات، چاپ ششم ۱۳۸۵ انتشارات زوار- مخبرالسلطنه هدایت (۱۹۴۶-۱۸۶۱) یکی از رجال برجسته و قدیمی ایران است که طی سالهای ۸-۱۸۷۶ برای تحصیل در آلمان اقامت داشته است.
(2) سفرنامه فرنگستان، مظفرالدین شاه، انتشارات شرق،چاپ دوم۱۳۶۳- مظفرالدین شاه پنجمین شاه قاجار است که از۱۸۹۶ تا ۱۹۰۶در ایران سلطنت کرد و در سال ۱۹۰۰در تور اروپا از آلمان گذشت.
28 ارديبهشت 1386
نقدی بر سفرنامه اولئاریوس
یکی از آثار آمد و رفت اروپائیان در عصر صفوی سفرنامه هایی ست که درباره ایران نوشته اند.سفرنامه های شاردن، تاورنیه و کمپفر که تصاویر آن روزگار را از چشم یک غربی به نمایش می گذارند از شهرت مناسبی برخوردارند اما سفرنامه اولئاریوس به دلایلی که شاید از "کمیاب بودن کتاب و کهنه و مغلق بودن نثر آن" ناشی می شود نسبتا مهجور مانده است.ترجمه فارسی اثر از روی ویراسته آن که سه قرن بعد در برلین شرقی به چاپ رسیده به عمل آمده است.
آدام اولئاریوس در مقام منشی یک هیئت آلمانی که ریاستش را اوتو بروگمان بعهده داشت در اکتبر 1635 از جانب فریدریش سوم دوک ایالت شلسویگ، شاهزاده نشین مستقل پروس،از هامبورگ به جانب دربار شاه صفی روانه می شود تا ابریشم خام مورد نیاز کارخانه های نساجی هامبورگ را از ایران تامین کند. مترجم در مقدمه کتاب یادآور می شود:"ماموریت هیئت مزبور به سبب انحصار طلبی هلندیان و نفوذ فراوان آن ها در امر بازرگانی با شکست روبرو می شود"
آنها با پشت سر گذاشتن طوفان های مکرر دریا عاقبت در نوامبر سال بعد برای یک سال و نیم اقامت در ساحل دریای خزر پا به خاک ایران می گذارند،از اولئاریوس که با زبان فارسی آشنا بود و مترجم گلستان سعدی به زیان آلمانی است دائره المعارف بروکهاوس به عنوان بنیانگذار سفرنامه نویس علمی یاد کرده و گوته نیز او را برای سفرنامه آموزنده و محفوظ کننده اش ستوده است.او در مقدمه سفرنامه می نویسد "امروز ایران را بایستی در خود ایران جستجو کرد و نباید امیدوار بود که ایران باستان را با شرحی که مورخان داده اند بازیافت،مانند ما که....دربار شاه صفی (جانشین شاه عباس کبیر)را شخصا دیده و به این واقعیت پی برده ایم."
او ابتدا برخی از اطلاعاتی را که در نوشته های پتریوس سردار رومی یا کورتیوس مورخ رومی در باره دریای خزر آمده است مورد تحقیق قرار می دهد و آنها را رد می کند.اما اولین کشف مهم او نفت است:" نفت روغنی است که... به طور دائم و به مقدار زیاد از چشمه بیرون می جوشد و توسط خیک و مشک درون ظرف های مخصوص ریخته و بار گاری می شود" او سپس از ماهی بلعنده ای یاد می کند به نام ناکا که برای صیادان فوق العاده خطرناک است و با ضربه دم خود می تواند قایقی را واژگون کند.
در شماخی نخستین شهر قلمرو ایران آنها از جانب حاکم مورد استقبال رسمی قرار می گیرند:" خان به سفرا نزدیک شد... خوش آمد گفت و دستور داد جام سیمینی را از شراب پر کردند و او آن را به سلامتی سفرا نوشید" در ادامه حاضران پیاپی به دستور خان شراب می نوشند تا آنکه به قصر وارد می شوند آنجا ضیافت نهار برپاست. او سپس از نقاشی های تالار، قالی های زیبا و حوض و فواره آن سخن می راند و از بطری های پر از شراب که در اطراف حوض چیده شده بود. در حین صرف غذا دو پسر بچه نیز می رقصیدند.
فصل بعد با شرح مرگ ایرانی محترمی آغاز می شود که در ضیافت خان تا سر حد مرگ شراب نوشیده بود و حال جنازه اش را به کوفه می بردند تا نزدیک" امامان یا قدیسین بزرگ" دفن شود. روزهای بعد خان در محل اقامت سفرا از آنها دیدار می کند، برای آنها شیرینی و شراب می برد و"اظهار تمایل کرد که موسیقی ما را بشنود."
در گذر از یک مدرسه معلم آن"هنگامی که عصای مرا دید و واژه الله را که تکیه کلام آنهاست باز شناخت... کلمه الله را که تمثیلی از هستی است از روی عصا کاملا تراشید و تراشه های آن را در کاغذی پیچید و گفت:پسندیده نیست که انسان نام خدا را بر چوبدستی که با ناپاکی تماس دارد نقش کند."
او همچنین شاهد"روز گرامیداشت شهادت حضرت علی قدیس بزرگ و رهبر مذهبی و مرشد ایرانی ها" نیر هست و گزارش دقیقی از مراسم آن ارائه می دهد، همچنین از مراسم عید غدیر ، چهارشنبه سوری ، نوروز و عید قربان که در جشن ها همه جا پسربچه های بالغ می رقصند. و آنگاه در شهر شماخی از کاروانسرایی صحبت می کند که در آن اسب، زن، پسربچه و دختربچه می فروختند.
فصل بعد شرح ورود هیئت به اردبیل است، کلانتر شهر از آنها استقبال می کند در این مراسم دو پسربچه اشعاری در مدح حضرت محمد و حضرت علی و شاه صفی می خوانند و سپس برای پذیرایی به منزل خان می روند"ابتدا شخصا به هر کدام از ما که همراه او بالا رفته بودیم در جامی زرین شراب تعارف کرد."
روز بعد از آشپزخانه شیخ صفی برای سفرا غذای تبرک می آورند و سپس توضیح می دهد"شیخ صفی بنیانگذار و رهبر مذهب کنونی ایرانیان است" اولئاریوس سپس از جیره غذای روزانه ای که خان برای شان می فرستد خبر می دهد؛ صد من شراب یکی از این اقلام است.
از اردبیل به سلطانیه و بعد به قزوین می روند و در آنجا از میدان تجارت و معاملات شهر سخن بمیان می آورد؛در این میدان پس از فرو رفتن خورشید قحبه ها کالای خود را برای فروش به تماشا می گذاشتند"پشت هرکدام از این فواحش یک پیرزن نشسته است و تشک و لحافی بر کول خود و چراغی خاموش در دست دارد"
هیئت سپس از راه قم ، کاشان و نطنز سرانجام به اصفهان می رسد. راجع به قم می نویسد" ما در هیچ کجا دزد به اندازه مردم اینجا ندیدیم"در کاشان از کاروانسراهای با شکوه و وفور عقرب داد سخن می دهد و در دارالسلطنه اصفهان پس از گزارشی از ناخشنودی نماینده حکومت هلند از حضور آنها در ایران از نزاع خونین میان خود و هندیان آنهم بیخ گوش شاه ایران سخن به میان می آورد( شاید به تحریک هلندیان که انحصار تجارت ابریشم را به دست داشتند)و هندیان همه اموال آنها را غارت می کنند.در این نزاع از آلمانی ها پنج نفر و از هندی ها بیست و چهار نفر کشته می شوند،برخی از مجروحان بعدا می میرند.
در بارعام شاه و مراسم پیشکش هدایا در طرف راست شاه" بیست نوجوان ایستاده بودند که غلام بچه هایش بودند"،در هنگام پذیرایی"چند بار شراب عالی شیراز را دور چرخاندند"و به موقع صرف غذا و جهت سرگرمی میهمانان چند کشتی گیر ماهر کشتی می گرفتند.
روز بعد آلمانیها با شاه ایران به شکار می روند"پس از آنکه راه نسبتا زیادی پیمودیم و شکاری نیافتیم ما را به باغ وحش بزرگی بردند"و سلطان ایران در باغی که گوزن و آهو و گورخر در آن موج میزد به شکار می پردازد.
آنها سپس به ضیافت صدراعظم دعوت می شوند،او در آنجا از صحنه حیرت انگیزی خبر می دهد:رقاصه ای کاسه بزرگی را میان دو پای خود گرفت و به رقص پرداخت. گاه"میزبان از میهمانان خود می خواهد که برای اطفای شهوت خود از این زنها استفاده کنند"
او در دفتر دوم سفرنامه اش به آب و هوا،تنوع میوه ها،آرایش باغها،احشام و چارپایان،خورد و خوراک،مشاغل و حرفه ها،نحوه پوشش و مراسم عروسی و طلاق، زبان،خط و علوم رایج در ایران می پردازد و معلوم می شود که او هنوز چای را نمی شناسد:"در چای خانه آب داغ ناشناخته ئی می نوشند"او ادعا می کند"ایرانی ها بیشتر از هرچیز از بیماری سفلیس می نالند"که آنرا " رنج کاشی می نامند، زیرا بیش از هرجای در کاشان رایج است"و در جای دیگری می گوید"شراب ایرانی عالی ست و در تمام ایالات می توان آن را یافت"
اولئاریوس در دفتر سوم به شرح بازگشت هیئت از ایران به آلمان می پردازد،در پایان سفر بروگمان رئیس ناکام هیئت را که "مرتکب کوتاهیهای در خور مجازات شده" به میدان اعدام می برند و او"با یک ضربه شمشیر مرگ را پذیرا شد."
سفرنامه اولئاریوس
ترجمه احمد بهپور
سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار
چاپ اول 1363
تیراژ 7000 نسخه- 423 صفحه
16 بهمن 1385
نامه سرگشاده امیرحسن چهلتن به دبیرخانه کتاب سال در مورد خروج کتاب سپیده دم ایرانی از مسابقه کتاب سال ایران.
12 بهمن 1385
در حاشیه ی سطوح سایه وار بجا مانده از حجم های هندسی ، که در حالتی از تعلیق ناگهان به مرز تصعید می رسند
10 آذر 1385
" گرچه بیشتر عمرم را خارج از ایران گذرانده ام، ایران هنوز در رگهای من جاری ست."
23 فروردين 1385
رقـص روی طناب لغزنده
آنتولوژی داستان فارسی به سوئدی
ترجمهء جان کارلسون و سعید مقدم با مقدمهء امیر حسن چهل تن
آنتولوژی داستان معاصر فارسی با عنوان«رقص روی طناب لغزنده»به زبان سوئدی تـوسط انتشارات ترانان منتشر و در آخـرین نـمایشگان بین المللی کتاب در گوتنبرگ عرضه گردید.
این آنتولوژی با ارائه ده داستان از ده نویسنده معاصر ایرانی و مقدمهای جامع و نسبتا مفصل به قلم امیر حسن چهل تن چشماندازی از سر داستاننویسی معاصر ایران را در معرض قضاوت خـوانندگان سوئدی زبان قرار میدهد.ده داستاننویسی که نمونهای از آثارشان در این آنتولوژی ارائه گردیده عبارتند از:سیمین دانشور،احمد محمود،گلی ترقی،جواد مجابی،محمود دولت آبادی،نسیم خاکسار،شهرنوش پارسیپور،منیر و روانیپور،امیر حسن چـهل تـن و شهریار مندنیپور.
این آنتولوژی همچنین حاوی بیوگرافی کوتاهی از نویسنده هریک از داستانها و نیز بررسی اجمالی آنها به قلم امیر حسن چهل تن است.
شهرنوش پارسیپور،منیر و روانیپور و امیر حسن چهل تـن هـمزمان با انتشار این کتاب و به دعوت کانون نویسندگان سوئد در شهرهای گوتنبرگ،استکهلم و مالمو به ایراد سخنرانی پرداختند.
یان کارلسون و سعید مقدم مشترکا ترجمه این آنتولوژی را عهدهدار بودهاند.نشریات ادبـی سـوئد نقدهای متعددی بر این آنتولوژی نوشتهاند که از استقبال خوانندگان خبر میدهد.
Iran beratar: Dans pa slak lina Elva noveller urval och forord Amir Hassan Chelheltan Oversattning janne Carlsson och Said Moghadam Redaktor stefan Foconi این آنتولوژی نخستین معرفی جامع از ادبیات داستانی معاصر فارسی به زبان سوئدیست. در ضمن سوئد کشور جایزه نوبل ادبـی هـم هـست.چهل تن امیدوار است انـتشار ایـن آنـتولوژی کنجکاوی خوانندگان سوئدی زبان برای آشنایی بیشتر با آثار دیگری از داستاننویسان معاصر ما را فراهم آورد.
آناهالگرن در روزنامه پرتیراژ عصر سوئد(افتون بـلادت Aftonbladet دربـارهء ایـن کتاب یادداشتی نوشته که با ترجمه نامدار نـاصر مـیخوانید:
امیر حسن چهل تن در مقدمه مفصل خود به دور دورنمایه که در اغلب داستانها به چشم میخورد اشاره میکند.نخست بـر سـر دو راهـی قرار گرفتن انسان مدرن است.زندگی کردن در جامعهای پیش سـرمایهداری با شرایط قبیلهای از سویی و در جامعهای فردگرا،شهری و مدرن از سویی دیگر.و یا به گفتهای دیگر ستیز میان شهر و روسـتا.بـهطور مـثال در داستان«بزرگ بانوی روح من»نوشتهیگلی ترقی که در حول و حوش انقلاب اسـلامی اتـفاق میافتد،یک استاد، دانشگاه تهران را ترک میکند و در خانهای قدیمی در کویر و دور از مظاهر تمدن به آرامش دست مـییابد.خـانه در ایـنجا هم شاعرانه و هم بدوی است،دور از هرچیز و زیر پنکهی آسمان میباشد و در آن روزهای جـنجالی مـکانی بـرای تسلی یافتن مرد میشود.
داستان«تصادف»سیمین دانشور داستانی تراژدی-کمدی درباره انسان مـدرن و نـقش در حـال تغییر زن و مرد میباشد.در این داستان که از زاویه دید یک شوهر تعریف میشود مـیبینیم،
وقـتی زنی گواهینامهی رانندگی میگیرد چه اتفاقی میافتد،و یک ماشین تا به کجا مـیتواند یـک زن خـانهدار را از آغوش خانه و خانواده دور کند.
دورنمایه دیگر داستانها اتفاقات مربوط به تاریخ معاصر ایران مـانند انـقلاب 1978 و جنگ هشت سالهی میان ایران و عراق میباشد.
داستان«فصلهای برزخ»شهریار مندنیپور تـصویر قـویای از جـنگ است.داستان نمایشگر زندگی یک گروه سرباز ایرانی است که با گذشت هر روز که در سـنگر بـه سر میبرند به تدریج از شور و شوق زندگی آنها پس از گذشت سالها در جبهه،خـاموش مـیشود و تـماسشان با خانوادههایشان قطع میگردد.
بدون امید و ترس.
تعداد دیگری از داستانها با طنز و کنایه به مـسائل زنـدگی در جـمهوری اسلامی ایران میپردازند.بهطور نمونه در داستان شهید نوشتهی خود چهلتن،زنی مـسن،بـرای دختر جوانی توضیح میدهد که زندگی بازیگران بر پردهء سینما،زندگی چندان پر زرق و برقی نیست.
«گفت:ایـن گـور و کچلها که من میبینم ریختهاند به اسم هنرپیشه!(بعد شکلکی درآورد) بهطور کـلی مـیتوان گفت داستانهای این کتاب رسانندهی احساس سـردرگمی دربـارهی دو آلتـرناتیو است.بازگشت به گذشته یا رفتن بـه سـوی آینده!دو تجربه متفاوت در عصر حاضر و هر دو در فقدان؛کدامیک از این دو کمتر بد است؟و علیرغم آنـکه شـخصیتهای داستانها در تفکرات و احساسات خود دچـار سـردرگمی هستند بـاید جـواب درسـتی به این سوال بدهند چون در فـقدان آزادیـ این موضوع میتواند مسئلهی مرگ و زندگی باشد.
نکتهی جالب از نقطه نظر سـبکشناسی،سـهم زیاد به کارگیری تمثیل در داستانها مـیباشد. همانطور که«استفان فـوکونی»در سـخن پایانی کتاب مینویسد،تمثیل یـعنی بـهطور غیرمستقیم گفتن آنچه که نمیتان بهطور مستقیم بیان کرد در نقش مهمی دارد.طوفانی کـه یـک ده را ویران میکند،شهری که در آنـجا هـمگی نـاگهانی دچار سیفلیس مـیشوند،و یـا مثل داستان «ما فـقط از آیـنده میترسیم»نوشتهی منیرو روانیپور،یک زن هنرمند که ظاهرا بدون آنکه خودش هم بداند بـاعث مـیشود یک گروه پسر جوان همچون مـوجودات بـیجانی رفتار کـنند.
نـوشتن دربـاره زندگی امروزه در ایران حـقیقتا باید همچون«رقص روی طناب لغزنده»باشد. و با اینحال کاری است که نویسندگان داستانهای این کـتاب ایـنچنین زیبا و زنده،گاهی اوقات با طـنزی تـلخ و گـاهی اوقـات بـا طنزی سرگرمکننده،از عـهدهی آن بـرآمدهاند.
از حالا در انتظار مجموعهی دیگری که نشر ترانان قصد انتشار آن را دارد،مجموعهی شعر شاعران معاصر ایران،هـستم.
ویدا شاهرخی
مجله بخارا
دی و آذر 1384
هیئت داوران كوشیده است تا این جایزه در سطحی برگزار شود كه شایسته ی نام هدایت باشد و همچنین بتواند هویت مستقل و متمایزی از دیگر جوایز مشابه در این حیطه كسب كند
01 ارديبهشت 1383
بهار امسال نیز همچون همه ی بهارهای پانزده سال پیش شاهد برگزاری ی نمایشگاه بین المللی ی كتاب در تهران است.در جامعه ای كه به شدت با فقر كتابخوانی روبروست این البته حادثه ی فرخنده ای ست؛بخصوص از این جهت كه مسئولان فرهنگی ی كشور با تاكید در رعایت شان كتاب و كتابخوانی با اهل فرهنگ همگام می شوند و این در میان مردمی كه خاطرات تلخ بسیاری از كتاب ستیزی حاكمان را به حافظه ی تاریخی ی خود سپرده اند،مایه ی امیدواری ست.
اما كسانی كه با چشم باز سرنوشت پر رنج كتاب و كتابت را در این دیار دنیال می كنند با تناقضاتی مواجهند كه در چشم ایشان آن همه كوشش را كه از هفته ها پیش در برگزاری ی این مراسم به عمل آمده،به هیایویی تبلیغاتی بدل كرده است.ناگزیر یادآور می شویم:
1-شان نویسنده از شان كتاب جدا نیست.اگر این نویسندگانند كه آثار عرضه شده در نمایشگاه كتاب را پدید آورده اند آیا این بی حرمتی ی آشكار نیست كه ایشان و یا ناشران آثار ایشان را برای صدور مجوز چاپ پشت درهای بسته در انتظار بگذارند؟و بر كدام اساس ثمره ی كوشش اهل قلم باید در ترازوی داوری ی حكومتگران نهاده شود؟
2-بخش مهمی از ادبیات جدی ی معاصر از كتاب های درسی غایب است.تقریبا همه ی كارشناسان معتقدند شوق كتابخوانی در یك ملت پدید نخواهد آمد مگر آنكه برای آن آموزش ببینند.و مگر كتاب های درسی جنبه ی آموزشی ندارند؟اگر كودكان و نوجوانان را در دبستان و دبیرستان با هدایت و شاملو و فروغ آشنا نكنیم،آشنایی با ادب معاصر كجا و چگونه میسر خواهد شد؟
3-ادبیات معاصر تنها مورد غفلت كتاب های درسی نیست،از تحریم صدا و سیما نیز رنج می برد.در جامعه ای كه وجه شنیداری ی ارتباط همچنان بر وجه مكتوب آن غلبه دارد، با وجود این تحریم مصرانه تبلیغ پیرامون اشاعه ی كتابخوانی هرگز جدی تلقی نخواهد شد.
4-بخشی از ادب كلاسیك ما همچنان در محاق سانسور مانده است.سعدی و عبید و ایرج و دیگران جزا و كلا تحت سانسور قرار دارند.حذف مهم ترین آثار هدایت برجسته ترین چهره ی كلاسیك معاصر هر ادعایی راجع به حرمت به ادب معاصر را بی اعتبار می سازد.در این میان سانسور آل احمد كه بزرگراه و مدرسه به نامش می كنند،جدا مایه ی شگفتی ست.
5-بخشی از ادبیات معاصر فارسی خارج از مرزهای ایران تولید می شود.تكریم و تعظیم راستین ادب فارسی به محل جغرافیایی ی تولید آن بی اعتناست.لازم است از ناشران ایرانی ی خارج از كشور نیز برای شركت در نمایشگاه دعوت به عمل آید.
01 ارديبهشت 1382
احمد محمود قصه گوی توانا، راوی ی دل آزرده ی رویاها، اوهام، نگرانی ها و آرزوهای ما از پس شكوه ای دائمی از احساس خفگی، عاقبت از میان ما رفت. كنایه ی تقدیر را ببین كه رنج روحی او را به صورت دردی جسمانی در آخر عمر بلای جانش كرد!
14 مهر 1381
آیا همه ی ما،همه ی ما نویسندگان پس از هدایت،از “تاریكخانه”ی او بیرون آمده ایم؟ میراث او چیست؟پیوند ما با او كدام است؟
14 تیر 1381