آیا همه ی ما،همه ی ما نویسندگان پس از هدایت،از “تاریكخانه”ی او بیرون آمده ایم؟ میراث او چیست؟پیوند ما با او كدام است؟
راوی ی تاریكخانه در مورد شخصیت اصلی ی داستان می گوید“آیا با یكنفر مجنون وسواسی یا با یك آدم فوق العاده سر و كار پیدا كرده ام؟”آیا ما نیز در مواجهه ی با هدایت رو در روی چنین پرسشی قرار نمی گیریم؟
همو در جای دیگری می گوید“مثل اینكه می خواست از جریانات دنیای خارجی و تماس با اشخاص محفوظ و جدا بماند.”


این البته كمی اغراق آمیز است.اما آنچه او احتمالا برای نخستین بار در ادبیات بر آن انگشت گذاشت،تفكری عجین شده با احساس بود؛ واقعیتی دیگر! واقعیتی درونی كه در برابر واقعیت بیرونی عقل محور از خود مقاومت نشان می دهد.
در جای دیگری از تاریكخانه همان شخصیت در باره ی محیط دنجی كه بر گزیده است،می گوید “ببین،پنجره های منبت كاری،خونه های مجزا داره.آدم بوی زمینو حس می كنه،صدای زنجره و پرنده های كوچیك،مردم قدیمی ساده و موذی،همیه اینا یه دنیای گمشدیه قدیم رو به یاد میاره و آدمو از قیل و قال دنیای تازه بدورون رسیده ها دور می كنه!”


تازه به دوران رسیده ها چه كسانی هستند؟همان هایی كه هدایت در آخرین روزهای عمرش خطاب به دوستی كه سعی كرده بود،دست نوشته های چاپ نشده و پاره پاره ی او را از سطل زباله بیرون بیاورد،در باره شان گفته بود“عقم می نشیند كه دست به قلم ببرم،به زبان این رجاله ها چیز بنویسم…یك مشت بی شرف….یك خط هم نباید بماند”


بوف كور كه مشهورترین و بی شك یكی از معتبرترین رمان های معاصر فارسی ست،خارج از ایران و فقط در 200نسخه منتشر می شود.هدایت می گوید“از معلوماتم به زور پنجاه تا،صدتا ، و فوقش دویست نسخه چاپ می كردم،بیشترش رو دستم می ماند.گاهی به دوست و آشنا حقنه می كردم.خوانده و نخوانده….طبق معمول حرفش را هم باهام نمی زدند.”


این سرگذشت تمثیل وار،سرنوشت نویسنده ی ایرانی تا به امروز است.
غزاله علیزاده رمان نویس كه در بهار 75در جنگل های شمال ایران خود را حلق آویز كرد در نامه ای به دوستی می نویسد“یك جوری انگار در خلاء می نویسم.قلم كه روی كاغذ می گردانم این كلمات هیچ مخاطبی ندارد.در ذهنم حتی تصور یك خواننده هم نیست”

آیا نویسنده ی ایرانی همچنان برای سایه اش می نویسد؟
شخصیت اصلی تاریكخانه در جای دیگری از داستان می گوید“از همیه این اشكالات مهم تر جوال رفتن با آدم هاست.شر جامعه ی گندیده،شر خوراك و پوشاك،همه ی اینا دائما از بیدار شدن وجود حقیقی ی ما جلو گیری می كنه.یه وقت بود داخل اونا شدم،خواسم تقلید سایرین رو در بیارم،دیدم خودمو مسخره كرده ام.هرچی رو كه لذت تصور می كنن همه رو امتحان كردم،دیدم كیف های دیگرون،به درد من نمیخوره،حس می كردم كه همیشه و در هر جا خارجی هسم.هیچ رابطه یی با سایرمردم نداشتم.من نمی تونسم خودمو بفراخور زندگی سایرین در بیارم.”


هدایت نیز مانند همین آدم تاریكخانه به هیچكس شباهت نداشت،نه در زندگی اش و نه حتی در مرگش.و به قول محققی آدم های نوشته های هدایت خود او هستند؛نه به خاطر آنكه همه مانند او خودكشی می كنند یا كشته می شوند،بلكه در تمامی تار و پود شخصیت خود،روزنامه شخصی به جا مانده از هدایت اند.
شخصیت تاریكخانه می گوید“دردهایی كه من داشتم، بار موروثی كه زیرش خمیده شده بودم اونا نمیتونن بفهمن”
و در جای دیگری می گوید“بالاخره تصمیم گرفتم كه اتاقی مطابق میلم بسازم،محلی كه توی خودم باشم،یه جایی كه افكارم پراكنده نشه.”
اتاق امن هدایت كجا بود؟داستان هایش؟اتاق امن ما كجاست؟


امیر حسن چهل تن
14/4/81