پارتمان کوچکم در " جنوب-شهر" (Südstadt) کلن واقع است، محله ای پر از کافه‌های بی تجمل و پاتوق های قدیمی، شاید- چنان که از برخی شنیده‌ام - منطقه ای با آتمسفر چپ.

 

چایخانه ترکی

در نگاه اول این را از سلوک مردم نمی توان فهمید، از لوکس نبودن اشیا چرا و هم از رگه های محوی از یک جور اشتیاق پنهان برای ایجاد ارتباط؛ این چند روزه این را از نگاه خیلی ها توانسته ام بفهمم. اما نیمه‌شب گذشته در کافه کوچک نزدیک خانه‌ام با صحنه عجیبی روبرو شدم.

 

کافه آلمانی (کنایپه)

وقتی که کافه خلوت شده بود و فرا رسیدن زمان تعطیلی آن احساس می‌شد، عاقله مردی، که قلاده یک سگ سیاه و گنده را در دست داشت، وارد کافه شد و یکراست به سمت پیشخان رفت. گفتگوی کوتاهی در گرفت، دختر کافه‌چی انگار به حضور سگ در آنجا معترض بود و شاید هم موضوع تعطیلی قریب الوقوع کافه در میان بود. از لحن مرد به نظرم رسید که در صدد متقاعد کردن اوست. به‌هرجهت دختر کافه‌چی لیوانی آبجو به دستش داد، اما رفتارش توأم با نارضایتی و حتی خشم بود، مرد نیمی از لیوان را یک نفس سر کشید. بعد به سمت حیوان برگشت، با لبخند به او چیزی گفت، شاید از چیزی شکایت کرد ، آنگاه نیمه دوم لیوان را سر کشید و به سمت در رفت. پولی نداد، دختر جوان کافه چی هم البته چیزی طلب نکرد و مرد یک لحظه پیش از آنکه از در بیرون برود مکث کرد، به سمت من برگشت و چیزی گفت. من در سکوت نگاهش کردم، اطمینان دارم نگاهم در آن لحظه بخصوص کیفیتی انسانی و دوستانه داشت. مرد شانه ها را بالا انداخت و دوباره چیزی گفت، بعد به من نزدیک شد و دستش را بر لبه صندلی روبرویم گذاشت، انگار می خواست بنشیند و انگار از من سراغ کسی را می گرفت ، نمی دانم چرا احساس کردم او در تمام طول روز در جستجوی کسی بوده است تا به حرفهایش گوش دهد؛ آیا غریبه ای مثل من آخرین شانس اوست؟ او دوباره به سمت سگش برگشت، خطاب به او چیزهایی گفت. احساس کردم صدایش به یکباره خشدار و شکسته شد. فریاد بلند دختر کافه چی پایان ماجرا بود؛ او و سگش فی الفور و در سکوت کافه را ترک کردند. پشت در یک لحظه برگشت و دوباره از شیشه مرا نگاه کرد. او چهره یک الکلی را نداشت؛ ظاهرا به چنین تحقیری خو گرفته بود، بی آنکه آن را پذیرفته باشد.

 

ویترین های آلمانی

یکی از سرگرمی هایم نگاه کردنِ ویترین مغازه‌هاست، اغلب چیدمان اشیاء پشت ویترین با خوش سلیقگی تمام توأم است. امروز یکی دو ساعتی در مرکز شهر وقتم به چنین تفریحی گذشت. زیبایی، تنوع رنگ و کیفیت مرغوب؛ این‌هاست خصوصیات بارز جنس آلمانی.

 

میدان استرمن

بعد به میدان کوچک استرمنOstermann رسیدم، در وسط آن مجسمه های زیبایی برپاست، آدمهایی با ماسکها و شکلکهای مختلف و نقش حجاری شده ای ازWilli Ostermann؛ دوست همراهم او را شاعر کارناوال معرفی کرد.