بین نویسنده‌های معاصر ایران امیرحسن چهل‌تن یک نویسنده‌ی ویژه، حرفه‌ای و تمام‌وقت است. از سال 1384 که «سپیده‌دم ایرانی»‌اش اجازه‌ی انتشار پیدا کرد رمانی از او مجوز نگرفت. با این حال، در 13 سالی که گذشت رمان‌های دیگری نوشت که بیرون از ایران منتشر شدند ـ اما نه به فارسی. آخرین رمانی که به اداره‌ی کتاب تحویل داد «تهران، آخرالزمان» بود که سال‌هاست بلاتکلیف است. سال 1393 در یک روز بهاری برای گفت‌وگو با او به خانه‌اش رفتم. تغییرات سیاسی امیدوارش کرده بود که شاید روزهای بهتری در انتظار ایران باشد. اما مطمئن نبود، چون موانع را زیاد می‌دید. با این حال، اطمینان داشت که ایرانی‌ها ناچارند یک روز به دنیای آزاد وصل شوند.
وقتی درباره‌ی سانسور صحبت کردیم گفت نسخه‌ی اصلی رمان «تهران، شهر بی‌آسمان» حدود 200 صفحه است. اما چیزی که در دسترس خواننده‌ی فارسی‌زبان است حدود 120 صفحه است. «ناگزیر شدم آن را کوتاه کنم.» و من تازه فهمیدم که چرا فهم آن رمان برای خواننده‌ می‌تواند سخت باشد. اما همین ناگزیری او را به مرد گفت‌وگو تبدیل کرده تا امیدوار بماند و روزنه‌ها را نبندد. چندی پیش در روزنامه‌ی شرق خواندم که باز به اداره‌ی کتاب رفته تا با مدیرش گفت‌وگو کند، هرچند گفت‌وگوهاشان چیزی در برنداشته است. یک‌سالی‌ست که محمدجواد مرادی‌نیا مدیر اداره‌ی کتاب شده و چهل‌تن او را مدیری محترم می‌داند. با این حال، به او گفته‌اند فعلاً از مجوز خبری نخواهد بود. در سوله‌ی شریف‌آباد که پرسه می‌زدم رمان «تهران، شهر بی‌آسمان» هم بود. اُفستی‌ها لابد شنیده‌اند نسخه‌ی انتشارات نگاه 80 صفحه کم دارد و برای همین به آن دستبرد زده‌اند و آن را به اسم «نسخه‌ی کامل» می‌فروشند. اما نسخه‌شان یک واو هم کم و زیاد ندارد.
سانسور حربه‌‌ای‌ست که بساط اُفستی‌ها را زنده نگه می‌دارد. از کسی که در پرونده‌ی موسوم به «قاچاق کتاب» متهم است پرسیدیم آینده‌ی اُفستی‌ها را چگونه می‌بیند. گفت «من چه باشم چه نباشم این بازار خواهد بود.» ناشران زیادی هستند که می‌گویند مخاطب به کتاب‌هاشان بدبین‌اند و عمده‌ی دلیلش را در سانسور می‌بینند. اما آنچه را مخاطب از کنار پیاده‌رو می‌خرد لزوماً دست‌نزده نیست. در سوداگریِ پر سودِ اُفستی‌ها که در فضای سانسورزده شکل می‌گیرد کسی که بازنده است در وهله‌ی اول مخاطب است که می‌خرد و در وهله‌ی دوم نویسنده است.

ماهنامه تجربه

دی ماه 1397