اپرای کلن

از اپرای"ژولیوس سزار در مصر" کار هندل، آهنگساز بزرگ آلمانی، نمی شد گذشت. اجرایی مدرن؛ تا آنجا که ضبط صوت و یخچال و ویسکی بر صحنه حاضر بود، سربازان سزار که در شروع پرده اول به صحنه وارد شدند مثل سربازان آمریکایی لباس پوشیده بودند و برخی حتی طپانچه بر کمر بسته بودند؛ می‌دانیم که از مصر تا عراق فاصله ای نیست، یک خوانش انتقادی و امروزی از اپرایی که به قرن هیجدهم تعلق دارد. نقش سزار را یک زن بازی می کرد، همچنین نقش سستو را؛ تولومئو (Tolomeo) برادر کلئوپاترا چکمه های زنانه قرمز رنگ به پا کرده بود، چیزها از اشیا گرفته تا آدمها در فضایی هجوگونه شناور بود؛

 

مجلس عیش کلئوپاترا

موسیقی اجرایی قوی و فوق العاده تاثیر گذار داشت، اجرا در سه پرده بود و سه ساعت طول کشید و من برعکس مظفرالدین شاه تا آخر اپرا مشتاق باقی ماندم، او در خاطرات سفرش به آلمان می نویسد:

بعد رفتیم به تماشاخانه. امپراطور قبل از ما رفته بود تا دم پله استقبال کرده به اتفاق رفتیم در تاتر نشستیم هوای خیلی گرم بدی بود یک پرده که بالا رفت و بعد پرده افتاد دیگر میل نکردیم بنشینیم عذر خواستیم باز تا دم کالسکه امپراطور مشایعت کرده خداحافظی کردیم و آمدیم بگار راه آهم سوار ترن شدیم و آمدیم بمنزل آقاسیدحسین روضه خواند و خوابیدیم.

 

ترکهای کلن مسجد بسازند یا مسجد نسازند؟

جامعه ترکهای ساکن کلن تصمیم گرفته اند یک مجتمع بزرگ اسلامی در کلن بسازند احتمالا شبیه آنچه ایرانیها در هامبورگ دارند. دست راستیهای کلن خبردارشده‌اند، طومار درست کرده‌اند و از شورای شهر خواسته‌اند با تصمیم ترکها مخالفت کند؛ بحث پیرامون آن در مطبوعات محلی بالا گرفته است. از سر اتفاق در دومین نشست بحث و گفتگو که به‌همین منظور برپا شده بود شرکت داشتم؛ افرادی از شهرداری در مورد پروژه توضیحاتی دادند، از جمله از تنوع فرهنگی- مذهبی شهر دفاع کردند و آماده شدند تا گفتگو را سامان دهند؛ نماینده ترکها هم البته در پانل حضور داشت. دست راستی ها هیاهویی کردند و از سالن بیرون رفتند، سر و کله دو سه پلیس هم پیدا شد و بحث بخوبی پیش رفت، نمایندگان رسانه ها هم حاضر بودند؛ جمعیت موقع گفتگو اغلب هیجان نشان می داد. فضای جلسه آشکارا از ساخت مسجد حمایت می کرد؛ نمونه مطلوبی از ساخت و ساز یک جامعه برای حل و فصل مشکلاتش.

به پایان آمد این دفتر

ده یادداشتی را که با دویچه وله وعده کرده بودم با این یادداشت به پایان می رسد.اگر نخستین باری بود که از یک کشور اروپایی دیدن می‌کردم این یادداشت ها صاحب حال و هوای دیگری می شد،این نکته نیز موثر است که من در خانواده ای تربیت شده ام که برای فرهنگ غرب احترام قائل است. روشن است که من از درون یک مجموعه فرهنگی دیگر به فرهنگ و تمدن غرب نگاه می کنم اما همواره کوشش صمیمانه ای داشته ام تا آن را بفهمم. غرب جامعه ایده آل من نیست در این جامعه چیزی که مورد تحسین من است کوشش نخبگان بخصوص دانشگاهیان، روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان آن است که از ابداع مکانیزم هایی که کاستی های این جامعه را به حداقل برساند یک لحظه باز نمی ایستند.

در ضمن تصور می‌کنم نگاهم به این مجموعه فرهنگی از سر بهت، تعصب یا ساده لوحی نیست، این البته کلیشه ابدی"شرقی مسلمان" را می‌شکند و غربی‌هایی که به این کلیشه خو گرفته‌اند شاید این نگاه را مشکوک تلقی کنند؛ اینطوری‌هاست که حکایت شرق و غرب همچنان باقی ست.