توضیحات
قرار است دو شخصیت داستان که هر دو نویسنده هستند خاطرات بانویی پیر را بنویسند. نویسنده نخست، در بحرانیترین لحظات از ادامه کار سر باز میزند و آن را به نویسنده دیگری میسپارد. اما امکان دیدار با بانوی پیر برای نویسنده جدید پیش نمیاید و او خود تصمیم میگیرد تا برای داستان، پایانی بیندیشد. ولی در این میان چند پرسش اساسی در ذهن او مطرح میشود:
اینکه آیا این بانوی عاشق از آغاز، وجود خارجی داشته است؟
آیا او ساخته ذهن نویسنده نخست نبوده است؟
آیا این خاطرات انبوه پیچیده، رازی را در خود پنهان کرده اند؟
آیا اساساً هدف از نوشتن، رسیدن به حقیقت است یا پنهان کردن آن؟
در ایجاد ارتباط خلاق انسانی، آیا عرف، اخلاق، عادت و سنت مانع ایجاد میکنند؟
در جهانی که مردان را به شیطنت جنسی تشویق میکند آیا چنین شیطنتی را از جانب یک زن به رسمیت میشناسد؟
از سوی دیگر، دشواری "نوشتن"، دیگر موضوع مورد بحث این رمان است.
در ادامه تکه ای از رمان که در صفحه ی معرفی کتاب در فیدیبو آمده است را می خوانید:
ایستاد. پیش خودش گفت چقدر سخت است آدم پدر و مادرش را به یاد نیاورد. باید از همین جا شروع کند. باید بگوید ممکن نیست کسی بتواند از تجربهی او حسّ روشنی داشته باشد. فقط ممکن است بگویند خُب البته سخت بوده است. فقدانِ کانونِ گرم خانواده و نمیدانم چه!... فقط همین. کافی نیست. کمی شبیه این است که آدم هیچ ملّیتی نداشته باشد و همهاش نگران است از او بپرسند اهل کجاست.
کی بود روزی که از پلهها بالا دوید، روی ایوان خودش را به حشمت رساند و گفت: یعنی از آن خانه هیچی باقی نمانده است؟ لااقل دو سه شیشه عکس. میخواهم بدانم آنها چه شکلی بودهاند.
دوباره با پنجهها شالِ روی شانه را نوازش کرد، گفت، پس چی؟ پیش از آن که به یاد بیاورم باید فراموش کرده باشم... و آن چیزها... آن چیزهایی که با یادآوریاش میتوان شاد شد؟
عموجان تلختر از همیشه به شنهای راه نگاه میکرد. گفته بود: بیا ملک، بیا عموجان. بیا همهیِ کس و کارَت منم.
آهی کشید. نگاهش روی چیزها دوید. آن گوشه از سبد رختهای شسته بخار بلند میشد. بوی خوشی در هوا موج میزد. جهانبانو رختها را تکهتکه در باد میتکاند و روی بند میانداخت. گفت چه جانی دارد ماشااللّه؛ توی این سنّ وسال!
نقد ها
نقد و بررسی کتاب عشق و بانوی ناتمام
10 مرداد 1397یک کتاب پر و پیمان در نقد لمپنیسم و زندگی سرکوبشدهی زنان و دختران؛ «عشق و بانوی ناتمام» یکی از آثار موفق و تحسینشدهی ادبیات معاصر و اثری از «امیرحسین چهل تن» است. این کتاب صد و چند صفحهای، نمایندهی کوچکی از مردمی است که در فضای ادبیات ایران کمتر شناخته شدهاند و چندان به آنها پرداخته نشده است. با وجود کتابهایی مانند عشق و بانوی ناتمام، هنوز هم میتوان به خواندن یک اثر ارزشمند و ماندگار ایرانی در بازار آشفتهی کتاب امیدوار بود. این کتاب در سال 97 در انتشارات نگاه منتشر شده است.
این رمان در پنج فصل نوشته شده است. در فصل اول با داستان زندگی زنی مسن و سالخورده به نام «ملک» همراه میشویم. ملک در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و از همان زمان با عمویش زندگی میکند. هنگامی که ملک فقط ده ساله است، عمویش او را به نامزدی با پسرش «فرخ» درمیآورد. فرخ همان فردای روز نامزدی به لندن میرود تا دو ماهه برگردد، اما بازگشتش ده پانزده سال طول میکشد و ملک تمام این سالها در خانه به انتظار فرخ مینشیند. این داستان را قرار است یک نویسندهی جوان بنویسد و حالا ملک منتظر آمدن این نویسنده است.
فصل دوم داستان را از زبان نویسنده میخوانیم. حالا او باید حرفهای ملک را کنار هم بگذارد و به یک داستان منسجم برسد، اما ملک او را متهم میکند که داستان زندگیاش را تحریف کرده است.
در فصل سوم داستان ملک و فرخ را از دید نویسنده میخوانیم. این بخش از کتاب میخواهیم که چطور زن چطور پرشور همسرش را دوست دارد و مرد کاری جز تحقیر و توهین او ندارد. مرد او را متهم به ابتذال و بیبند و باری میکند. اینجاست که زن میشورد و در یک مهمانی با حضور دوستان مرد، رفتارهای مبتذل و بیشرمانهای از خود نشان میدهد.
فصل چهارم را از زبان نویسندهی دوم میخوانیم. نویسندهی اول داستان را نیمه کاره گذاشته و حالا آن را به یک نویسندهی دیگر سپرده است. این نویسندهی جدید چیزی از داستان زندگی ملک نمیداند و حتی نمیداند چطور باید از او بخواهد داستانش را تعریف کند.
در بخش پنجم کتاب نویسندهی جدید نمیتواند آدرس و نام و نشانی از ملک پیدا کند. او هیچ وقت این زن را نمیبیند و داستانش را نمیشنود، اما از آنجا که روزنامهنگاری حرفهای است، سعی میکند با شمِّ ژورنالیستیاش، نقاط تاریک و مبهم زندگی ملک را از میان داستانی که پیش از این تعریف کرده، پیدا کند و پایانی بر این داستان بنویسد.
لمپنهای تحصیلکرده و بانوهای ناتمام
امیر حسین چهل تن استاد سبک لمپنیسم است. او یکی از معدود چهرههای برجستهی ادبیات معاصر ایران است که در کنار «غلامحسین ساعدی» و «هرمز شهدادی» در آثارش از افراد خرده طبقهایِ جامعه میگوید و لمپنها و جاهلها را قهرمانان، یا در واقع ضدقهرمانان، پوشالی داستانش میکند. «حسین نوشآذر» در نقد لمپنیسم در ادبیات ایران معتقد است که نویسنده در آثاری مانند شب هول و گور و گهواره، در واقع همان روشنفکر ایرانی است که طبقهی جاماندهای از زندگی شهری و اجتماعی را سوژه قرار داده است. این روشنفکر سرانجام در کتابهایی مانند عشق و بانوی ناتمام میتواند در فاصلهی امنی از لمپنها قرار گیرد و از سازش یا شورش دوری کند.
قلم کتاب عشق و بانوی ناتمام مانند سایر آثار این نویسنده، قدرتمند و نافذ است. در این کتاب هم با زن و زنانی سروکار داریم که زیر دست و پای مردان تحصیلکردهی لمپن، تلف میشوند. این زنان تمام قدرتهای درونی، عزت نفس، شخصیت و غرور خود را از دست میدهند و چیزی جز یک پوستهی خالی و پوسیده از آنها باقی نمیماند. شورش اغواگرانه و فریبندهی زن در بخش سوم یکی از نقاط عطف این داستان است. جایی که تمام آن دردها و رنجها سر باز میکند و زن همان چیزی میشود که شوهرش همیشه او را دیده است: یک هرزهی پنج قِرانی. اما حتی همین نمایش شوم و مبتذل هم آنقدر از سرِ بدبختی و ناچاری است که زن هنوز هم موجودی معصوم و پاک میماند و باز هم به گوشهی سرد و تنهای رختخوابش پناه میبرد. بانوی ناتمام نمایندهی تمام زنان و دخترانی است که کسی داستان زندگیشان را نشنید و ننوشت، همان کسانی که حتی امروز هم در گوشه و کنار خیابانها سر در گریبان دارند، آرام میروند و میآیند، یا در پستوی خانه خودشان را از درون خفه میکنند، مبادا فضای آرام و پر صلح و صفای خانه ملتهب و مشوش شود.
این کتاب در قالب یک داستان خاطرهوار، دو جریان عمده را بررسی میکند، یکی وضعیت نابهسامان زنان و دیگری زاویه دید مختلف از یک روایت و برداشتهایی که ممکن است از همان یک روایت وجود داشته باشد. در این کتاب هیچ چیز قطعی و مسلمی وجود ندارد. برداشت نویسندگان از چیزی که ملک تعریف میکند گنگ و چندگانه است. سرنوشت آدمها مشخص نیست. حتی وجود پیرزن و داستان زندگیاش هم از آن چیزهایی است که قطعیت ندارد. روایت داستان سیال ذهن است و زاویه دید در بخشهای مختلف مدام تغییر میکند. هنر چهل تن در نوشتن این کتاب آنجاست که بدون این که دخل و تصرفی در تعیین خوب و بد آدمها داشته باشد، مانند یک دانای کل در گوشهای ایستاده و داستان را تعریف میکند، طوری که انگار خودش هم آن را از کس دیگری شنیده و بدون هیچ قضاوتی آن را برایمان تعریف میکند.
چهل تن نویسندهی جسوری است که توانسته در فضای محافظهکار و ظاهرا اخلاقگرای ادبیات ایران، از مضامین و واقعیتهایی حرف بزند که کمتر نویسندهای توان آن را دارد. چیزی که تقریبا همیشه در آثار چهل تن دیده میشود و این اثر هم مستثنا نیست، خشونت، مردسالاری، اقتدارگرایی و زنان آسیب دیده و محکوم به ظلم این مردان است.
وقتی که بانو ناتمام می ماند
19 خرداد 1383در همه دنیا نوعی از کتاب وجود دارد که برای بازار تولید نمی شود؛کتاب هایی هستند که پیش از خوانندگانشان پا به عرصه وجود می گذارند.در عرصه هر زبانی می توان نمونه های آن را نشان داد.شاید“عشق و بانوی ناتمام” یکی از همین دسته کتابهاست.
در این رمان زنی به نام“ملک” در آخرین سال های عمرش نویسنده ای را به خانه دعوت می کند تا زندگینامه او را بنویسد و لذا در جلساتی مکرر و در حضور نویسنده به بازگویی زندگیش می پردازد.از او می خواهد گفته هایش را ثبت کند تا توانایی فراموش کردن آنها برایش فراهم شود.انگار که بخواهد از آواری ذهنی خلاصی بیابد.اما شخصیت نویسنده بر تناقضات گفته های او انگشت می گذارد؛ چنین کشفی“ملک”را به شدت عصبانی می کند.نویسنده پی می برد که نویسندگان دیگری بهمین خاطر به این خانه پا گذاشته اند و هیچیک نتوانسته اند پروژه مربوطه را به پایان برسانند و بدتر آنکه جان به سلامت از این خانه در نبرده اند.
ملک به شیوه ای مخصوص همه آنها را یکی یکی از بین برده است تا عاقبت بتواند روایت تبرئه کننده خود را از زندگی به کرسی بنشاند.رمان با مرگ کسی پاپان می گیرد که موجب سرنوشت زن است.
شخصیت های رمان با فرا رفتن از مرزهای آدم های معمولی،حالتی نمادین به خود می گیرند و روابط موجود در رمان به آنچه در یک جامعه می گذرد،قابلیت تعمیم پیدا می کند.
-عنوان رمان ترکیبی ست از دو عنصر“عشق” و “بانوی ناتمام”.واضح است که “بانوی ناتمام” اشاره ای ست به شخصیت اصلی رمان یعنی“ملک”.به دلیل رفتار شوهر ملک یعنی فرخ،عشق دور از دسترس قرار می گیرد.پس آیا ملک عشق را گم کرده است؟
-ملک در جستجوی عشق است و آن را نمی یابد.چه کسی قرار است آن را به او هبه کند؟ شاید شوهرش فرخ،آدم بسیار معقولی که فقط در ارتباط با ملک رفتاری بیمارگونه و نامعقول از خود بروز می دهد.فرخ بیشتر مایل است به زنش تجاوز کند.در این لحظات او را روسپی ارزانی می بیند که از کنار خیابان با خود به خانه آورده است.رابطه ای طبیعی به نازل ترین شکل خود سقوط می کند.
-به نظر می رسد ملک از قد و قواره یک بانو فراتر می رود. فاکت های تاریخی و سیاسی رمان در این مورد حکم نشانه هایی را دارند که ما را مرتبا به روابطی خارج از رمان ارجاع می دهند.
-منطقا نباید و نمی توانم در این باره نظری داشته باشم.در عین حال نمی توانم و نباید با نظر شما مخالفت کنم.فقط می توانم اعتراف کنم که حوادث اجتماعی قرن اخیر ذهن مرا اشباع کرده است.انگار که جزئی ترین حرکات این جامعه از یک کلیت بزرگ ناشی می شوند که همه چیز را در تسلط مطلق خود نگهداشته است.این اولین باری نیست که من با چنین قضاوتی روبرو می شوم.
-به نظر می رسد،“ملک” وطن است،سرزمین است،مام میهن است!
-نمی دانم.من با تعبیر شما مخالفت نمی کنم.
-شخصیت مهم دیگری هم در رمان وجود دارد که مهندس مقیمی ست.چرا او مبهم و درک نشده باقی مانده است؟چرا به اندازه کافی به او نپرداخته اید؟
-مهندس مقیمی صرفا از منظر ملک روایت شده است.او از طریق واقعیتی محدود به خواننده عرضه می شود.او ممکن است یک تصور و حتی توهم باشد.و این تصویر یک “دیگری”ست.
در فرهنگ ما ایرانیان،“دیگری”بودن خود حاوی معنای روشنی ست.
-آشکار می شود که ملک آدم های متعددی را استخدام می کند تا روایت او را مکتوب کنند. اما آنها در برابر روایت او مقاومت می کنند و متوجه می شوند که در آن چیزی غیرعادی وجود دارد.
-دروغ برای آن است که ما همه چیز را عادی نشان دهیم و خود نشانه ی آن است که در این میان چیزی غیرعادی وجود دارد.در عین حال دروغ مفهومی ست سیال،گسترده و متنوع. در یک سر این این گستردگی دروغی ست که کودکان می گویند که خود روایت بخصوصی ست از واقعیت.در سر دیگر آن، دروغ سیاستمداران است که به اندازه دروغ کودکان آشکار است و مثل کودکان متوقع اند همه آن را باور کنند.منتهی اینجا تفاوتی در میان است:هر که دروغ آنها را باور نکند،مجازات می شود.
-پس ملک صاحب یک شخصیت دو وجهی ست.
-از بیرون که نگاه کنیم او را دو وجهی می بینیم.اما توجه کنید که دولت ها در سراسر دنیا خود را مظهر اراده ملی و نماینده تام الاختیار آن معرفی می کنند و این بحث البته ربطی به رمان من ندارد.
-چرا اتفاقا ربط پیدا می کند.اگر ملک را نشانه مام میهن بشمار بیاوریم؛آنوقت کسانی که بر او حکم می رانند…
-ببینید نمی توانیم اساس بررسی این رمان را پیش فرضی قرار دهیم که دست بالا تنها یکی از قرائت های این رمان می تواند بحساب بیاید.
-بسیار خب؛پس من از راه دیگری وارد می شوم.چرا ملک می خواهد خودش را روایت کند؟
-خب معلوم است،او می خواهد خودش را تبرئه کند.او البته زندگی فاجعه باری را پشت سر گذاشته است،اما نمی خواهد باور کند که خود در ایجاد این فجایع نقش یا حتی نقش اصلی را داشته است.او همه اش می خواهد خودش را منزه نشان دهد و تمام کسانی را که روایت دیگری را در مقابل روایت او قرار می دهند از بین می برد.
-ملک از سه عشق بخصوص حرف می زند؛دو تای آنها مربوط به دوران نوجوانی اوست و یکی از این عشق ها البته به شوهرش فرخ مربوط می شود که عشقی ست یکسویه و حتی جنبه ای از نفرت هم در آن می توان سراغ گرفت.و آنوقت مهندس مقیمی را داریم که در حد یک وسوسه کننده باقی می ماند و موجب فاجعه نهایی رمان یعنی قتل فرخ می شود.شما با خوانش موضوعی من از این رمان موافقید.
-بله؛البته.
-پس چطور وقتی من آن را به حوادث اجتماعی قرن اخیر ربط می دهم،شما زیر بار نمی روید؟
-معلوم است که نمی روم.من با هر کوششی که که در جهت محدود کردن معنای یک اثر هنری بکار رود،مخالفم.
-مهندس مقیمی در انتهای رمان توسط ملک و به وسیله قهوه مسموم از بین می رود.البته این قسمت از رمان بسیار گنگ است.
-بله؛همینطور است.
-و به این ترتیب شما به پیشگویی تاریخی دست زده اید.
-ببینید معلوم است که شما این رمان را به دقت و مکررا خوانده اید.اینطور که خودتان به من گفتید بیش از چهار پنج مرتبه.اما من نمی توانم تطبیق مکانیکی این رمان را با تاریخ اجتماعی اخیرمان از شما بپذیرم.
-بر می گردیم به رمان.قتل فرخ به وسوسه ی مهندس مقیمی انجام شده است.حالا ملک از مهندس مقیمی بیزار است اما با این وجود آخرین کسی که برای نوشتن زندگی نامه ملک پا به خانه او می گذارد فرستاده مهندس مقیمی ست.چرا؟
-این پارادوکس نشانه استیصال است.آدم در شرایط استیصال ممکن است خود را به نیرویی تسلیم کند که او را نمی شناسد یا حتی از او بیزار است.
-شما این استیصال را چگونه معنا می کنید؟
-ملک آدم منفعلی ست و این یک پارامتر شخصیتی ست.او مسئولیت سرنوشتش را نمی پذیرد و می خواهد بار گناه فاجعه زندگیش را به گردن دیگران بیندازد.او از ایجاد یک رابطه معقول و منطقی با دیگران عاجز است و منفرد، تنها و ناتمام می ماند.
-ملک خدمتکاری دارد به نام حشمت که سالیان سال خدمتکار وفادار او بوده است و وقتی
ملک او را جواب می کند شما فضای بسیار موثری آفریده اید.وداع حشمت از آن خانه به وداع از زندگی شباهت پیدا می کند.
-بله ملک یک “خود ویرانگر” هم هست.و حشمت کسی است که همه زندگیش را به پای ملک گذاشته است و ملک او را از خود می راند.
-در رمان صحنه ای هست که ملک ناگهان وارد میهمانی شبانه شوهرش می شود.او در این جشن مردانه شروع به استریپتیز می کند و حتی در صدد عرضه ی خود به مردان دیگر بر می آید.
-شاید این عکس العملی ست که موجبات آن را بخش ناخودآگاه او فراهم آورده است ولی نباید فراموش کنیم که فرخ در خصوصی ترین لحظات زندگی زناشویی او را لکاته و حتی روسپی صدا می زند.
-ما در این رمان بعد از “تهران،شهر بی آسمان”بار دیگر با نشانه های لمپنیسم مواجهیم.منتهی این نشانه ها این بار نه در تیپ های لمپن بلکه در آدم های عادی و حتی اشرافی خود را به نمایش می گذارند.و در این رابطه باز هم به سینما اشاره می کنید.
-ببینید سینما در جامعه ایران یک عامل مهم اجتماعی ست.سیاست و ورزش هم از مقولات مهم همین عرصه اند.سینما مروج شیوه های زندگی ست و آنها را در فضاهایی مخلوق و بعضا جذاب به بینندگان خود پیشنهاد می دهد.آن شیوه هایی که از بستر جذب مناسب برخوردار باشند به سرعت پذیرفته می شوند.
-پس این باز تولید مکرر را باید بحساب بستر مناسب اجتماعی گذاشت.
-قطعا.
-چرا سینما مقوله ی جذابی ست؟
-برای اینکه شهرت و پول در آن وجود دارد و هر کسی که از این دو برخور دار باشد قدرت پیدا می کند.البته یک ستاره سینما در موقعیت صحنه ای همواره صاحب یک اقتدار کامل است. و در اینکه مردم همواره دوست دارند آدمهای قدرتمند را ستایش کنند و حتی الگو قرار دهند ممکن است عاملی فرویدی هم وجود داشته باشد.
- این رمان مرتبا ما را با ارجاعات سیاسی روبرو می کند اما هر وقت من به آن اشاره می کنم شما آن را در جهت تقلیل رمان می بینید.اما صحنه ای وجود دارد که دوستان دوره ای ی فرخ مشغول بحث سیاسی اند.در این باره چه نظری دارید؟
-سیاست امری حاشیه ای ست.چیزهایی که در حاشیه قرار دارند،جدی نیستند.سیاست اگر در هر لحظه و در هر کجا حضور دارد،فقط به این خاطر است که یک پدیده مد روز است و متعلق به جوامعی ست که کاری جدی تر از آن سراغ ندارند.دهه های متمادی ست که لطیفه هایی که در جمع مردان روایت می شوند،صاحب دو مضمون عمده اند: سکس و سیاست.این جدی نبودن در قالب هم حتی خودش را به نمایش گذاشته است.
-در رمان خانه ای وجود دارد که ملک درآن زندگی می کند.اما آخرین کسی که برای نوشتن زندگینامه ملک به این خانه مراجعه می کند آن را نمی یابد.گویی چنان خانه ای با آن نشانه ها و آدرس بخصوص اصلا وجود ندارد.اگر برای این خانه مفهوم وطن یا سرزمین را قائل شویم این عدم قطعیت چگونه درک می شود.
-هیچ آدمی بدون تصوری ذهنی از مکانی که به او تعلق دارد،اصلا وجود ندارد.در عین حال این وطن فاقد مادیتی ملموس است.نمی توان آن را به کسی نشان داد اما وجود دارد و ما این وجود را حس می کنیم.خانه هم واجد همین معناست.خانه ای که ما در آن زندگی می کنیم مجموعه سقف،دیوارها و اشیای داخل آن نیستند.“خانه”یک فضاست؛یک امر ذهنی ست؛“خانه” ظرف خاطرات ماست.
-شبی که ملک پا به حلقه مردان می گذارد تا خود را به آنها عرضه کنید،درست شب قبل از کودتای 28 مرداد است.روزی هم که ملک خود را از شر فرخ خلاص می کند مصادف است با روزی که شاه برای همیشه ایران را ترک کرده است.باز هم معتقدید که این نشانه ها کاملا اتفاقی ست؟
-حالا که این همه اصرار دارید من متن را به تفسیر شما واگذار می کنم.
-رمان چاره ای جز این پیش پای خواننده نمی گذارد.
محمود امیری نیا
نوزدهم خرداد 1383
روزنامه شرق