تهران، خیابان انقلاب (رمان)
توضیحات
رمان "تهران خیابان انقلاب" در ایران و به زبان فارسی مجالی برای انتشار پیدا نکرد. بنابراین نویسنده تصمیم به انتشار آن به زبان دیگری گرفت. این رمان برای اولین بار در سال 2009 و به زبان آلمانی توسط انتشارات "کریشهایم" با ترجمه "سوزانه باغستانی" انتشار پیدا کرد. بعد از منتشر شدن "تهران شهر بی آسمان" و "آمریکایی کشی در تهران" به زبان آلمانی و حضور نویسنده در محافل ادبی خارج از ایران، رمان "تهران خیابان انقلاب" مورد توجه علاقه مندان در سایر کشورها نیز قرار گرفت و در زبانهای نروژی(2013)، انگلیسی (2014)، عبری (2016) و ایتالیایی (2016) نیز به چاپ رسید. همچنین این کتاب در مجموعه سه گانه که شامل رمانهای "تهران، خیابان انقلاب"، "تهران آخرالزمانی" و "تهران شهر بی آسمان" می شد، مجدداً در سالهای 2018 و 2019 به چاپ رسید.
نقد ها
در انتظار انقلاب جنسی
30 خرداد 1393پرده بکارت و ترمیم آن در جامعه ایران، موضوعی فراتر از چارچوبهای ناموسی همچون شرافت- رسوایی، آبرو- بیآبرویی را در بر میگیرد. برخلاف نظر بشارتدهندگان انقلاب جنسی در ایران، ترمیم پرده بکارت نه نشانه آگاهی و اختیار بر تن، بلکه نشانه جبر اجتماعی و فرهنگی، سلطه هنجارهای فرهنگی پدرسالارنه و فرودستی زنان است. انتخاب آگاهانه یک زن برای انجام جراحی ترمیمی یک پوسته بیمصرف در پنهانیترین عضو بدنش با انتخاب رنگ کیف و کفش تفاوت غیر قابل مقایسهای دارد. در پس این اقدام، هنجار اخلاقی پدرسالارانه سختجانی وجود دارد که سرفرود نیاوردن در برابر آن پیامدهای سنگینی برای یک دختر جوان دارد.
داستان از این قرار است: در پی تجربه عشقی ممنوع، دختر جوان بکارتش را از دست میدهد. رابطه به ناکامی میانجامد و هرکس به راه خود میرود. در مناسبات جنسی بدون ازدواج، ناهمترازی حقوق جنسیتی به شکل دردناکتری متجلی میشود. در زندگی مرد چیزی تغییر نمیکند. بی دغدغه از اینکه دلدادگی سپری شده، شیاری هنجارشکنانه بر موقعیت اجتماعیاش به جای گذاشته باشد، به زندگی خود ادامه میدهد. سرنوشت دختر جوان اما به کلی دچار تلاطم میشود. برای موفقیت در یک رابطه جدید و تشکیل خانواده بایستی همه ردپاهای رابطه گذشته را پاک کند، گرچه نقش ناکامی بر جان را نمیتوان به آسانی از میان برد. حضور هنجارهای معطوف به نجابت زن در جامعه به اندازهای قدرتمند هستند که دختران جوانی را که با غرور و سرکشی، مرزی را شکسته و عشق ممنوعهای را تجربه کردهاند، به زانو در میآورند. تجربه سکسوآلیته که میبایست به قول ویلهلم رایش به خودگردانی شخصیتی و خردمندی فردی منتهی شود، به حقارت او، به گسست اخلاقی و ریاکاری میانجامد. ترمیم پرده بکارت راز بزرگ و هولناکی است که حتی همسر آینده و نزدیکترین کسان یک زن نبایستی از آن مطلع شوند. زندگی با چنین راز دلهرهآوری هرگز غرورآمیز و دلپذیر نیست.
امیرحسن چهلتن در کتاب «تهران خیابان انقلاب» صحنهای را تصویر میکند که دو زن مسن، دختر جوانی را به دست «دکتر» متخصصی میسپارند تا پرده بکارت او را ترمیم کند. «دکتر» در واقع یک کمک بهیار است که در بلبشوی پس از انقلاب، لقب «دکتر» را جعل میکند و مطب باز میکند. این جراح قلابی که از این دکان پرسود، مال و منال میاندوزد، در هنگام عمل جراحی بارها با گستاخی دختر را تحقیر میکند، زیر لب میغرد و او را فاحشه مینامد و ناله هایش را با ناسزاهایی خردکننده خفه میکند، «چرا آنگاه که خوش میگذراندی به این لحظه فکر نکردی». در صحنه بعدی همین جراح قلابی که از حیاتیترین راز دختر آگاهی دارد، به تعقیب او میپردازد و خواهان کامجویی از او میشود. او امتناع دختر را با زهرخندی تکاندهنده درهم میشکند: «اگر دلت بخواد دوباره برات میدوزمش»!
آنچه در کتاب «تهران خیابان انقلاب» نقل میشود، یک اتفاق منحصر به فرد و استثنایی نیست. حکایت از سرنوشتهای بسیاری از دختران ناکامی دارد که هزینه سنگین مادی و معنوی یک عمل جراحی ترمیمی را به جان میخرند تا شانس از دست رفته خود را برای زندگی خوب، دوباره به دست آورند. دخترانی که با هنجار شکنیشان، به محدوده «خود تعیین گری فردی» گام مینهند، اما در نخستین خیز عبور از مرزها، در حالی که دلدادهگان بزدل و منفعتخواهشان آنها را ترک کرده و تنها گذاشتهاند، با سدهای صعب اخلاق مبتنی بر پرهیزکاری و اصل خانواده مقدس تک همسر مواجهه میشوند. در چنین وضعیتی تنها اقتصاد بکارت که ترکیبی از طمعکاری اقتصادی و مصلحتگرایی اخلاقی است، در را بروی آنانی میگشاید، که دستشان به دهانشان میرسد. درباره سرنوشت هنجارشکنان تهیدست سخنی در میان نیست. این گمنامان نقشی در هیاهوی انقلاب جنسی قریبالوقوع بازی نمیکنند.
اقتصاد پرده بکارت شبکهایست متشکل از مراکزی که سند بکارت صادر میکنند، پزشکان، قابلهها و سودجویان متقلبی که با عنوان جعلی دکتر، از تنگنای دختران جوان برای خود دکانی درست کردهاند، تولید کنندگان معجزهگر چینی با محلولههای پلاستیکی خون مصنوعی که خونریزی شب زفاف را صحنهسازی میکنند و حلقههای واسط دیگری که چرخش این اقتصاد را رونق میبخشند.
تهران، خیابان انقلاب نوشتهی امیر حسن چهلتن داستانی است ورای نتیجهگیریهای ایدئولوژیک و هدفهای عملگرایان. نویسنده تلاش میکند جهان داستانش را بر اساس منطق درونی داستان بنا کند و آنچنان به این منطق نزدیک میشود که تخییل مانند یک قشر نامرئی واقعیت داستانی را چنان دربرمیگیرد، که نمیتوان این دو را از هم تمیز داد. در نظر خواننده این امر مانند ذرهبینی است که معنای نامفهومترین و دورترین پدیدهها را به طور کاملاً مشخص برای او آشکار میکند. خواننده دوست ندارد که با هیچیک از شخصیتهای داستان چهلتن همذاتپنداری کند، اما با اینحال در پایان داستان درمییابد که این اتفاق به طرز اجتنابناپذیری روی داده است.
تهران، خیابان انقلاب
25 آبان 1389رمان تهران خیابان انقلابTeheran REVOLUTIONSTRASSE اثر امیرحسن چهلتن، برای نخستین بار در نوامبر ۲۰۰۹ به زبان آلمانی، با ترجمهی سوزان باغستانی و توسط نشر پ. کیرشهایم P. KirchheimVerlag منتشر شده است.
در اتاقی در زیرزمین یک کلینیک دکتر فتاح پردهی بکارت شهرزاد را «می دوزد». شهرزاد آرام و ساکت خوابیده است. او در مقابل زخم زبان دکتر محجوبانه سرش را پائین می اندازد و به سؤالهای وقیح او جواب نمیدهد. بیرون اتاق، مهری، مادر شهرزاد و دوستش بتول، که به یاری او هزینهی هنگفت این عمل جراحی ساده تهیه شده، نشستهاند.
رمان «تهران خیابان انقلاب» با این صحنه آغاز میشود و تا پایانی تراژیک ما را مشتاقانه به دنبال خود میکشد. بعد از این آشنائی ناخوشایند دکتر فتاح به شهرزاد دل میبندد. ولی عشق او از جنس دوست داشتن معشوق نیست. مهم نیست که شهرزاد چه میخواهد. با لحنی آمرانه از شهرزاد میخواهد که زن او شود: «میخواهم با من باشی!» از او خواستگاری میکند ولی نیشی در لحن گفتار او نهفته است که مهری، مادر شهرزاد را نگران میکند. فتاح مال و قدرتش را به رخ می کشد و با طعن و تحقیر و اشاره به بکارت دستخوردهی شهرزاد خود را ناجی مادر و دختر میداند.
فتاح وقتی از وجود خواستگار دیگری، که شهرزاد به او تمایل دارد، مطلع میشود، خود را عقب نمیکشد و حتی در بهدست آوردن دختر مصرتر میماند. صبح یک روز شهرزاد را سر راه مدرسهی خیاطی با اصراری آزاردهنده سوار اتوموبیل خود میکند و به خانهاش در الهیه میبرد. در آنجا به او تجاوز میکند. اشک و مقاومت شهرزاد او را متوجه زشتی عملش نمیکند، بلکه حتی حریصترش میسازد. چشمهای نمدار دخترک او را بیشتر دگرگون و دیوانه میکند. فتاح از قبل خدماتی که در کمیتهها و سرکوب مخالفان در سالهای اول انقلاب داشته، به پول و مقامی رسیده است. مأموریتها داشته و تیرخلاصزن اوین هم بوده است.
خواستگار دیگر شهرزاد مصطفی است، جوانی که بهخاطر ظاهر سادهی خود و خانوادهاش در نظر مهری فرد مناسبتری است. ولی این جوان ساده و بهگمان مهری « کسی از خودمان»، بازجو و شکنجهگر اوین است. با چهرهی واقعی مصطفی در زندان آشنا میشویم، جائی که به برکت شلاقش از قدرتی نامحدود برخوردار است. عشق برای مصطفی چه مفهومی دارد؟ تنها راهی که برای بهدست آوردن شهرزاد به فکرش میرسد، دستگیری اوست. اوین قلمرو قدرت اوست، میتواند از آنجا او را فراری دهد و به جائی برد که از دست فتاح در امان باشند. شهرزاد میداند که «جای دیگری وجود ندارد. ما را خواهند یافت.»
در پایان داستان مصطفی درمییابد که اوین فقط برای او قلمرو قدرتنمائی پلید نیست. اوین مردان دیگری هم دارد که در شرارت گاه همدیگر را زیرمیگیرند. مصطفی وقتی سحرگاه روز پس از دستگیری شهرزاد برای ربودن او به اوین میرود، میشنود که شب پیش او را اعدام کردهاند. آتشی که او در ساختناش سهیم بوده، دامن خود او را میگیرد.
اوین
به همراه کرامت و مصطفی وارد اوین میشویم. محوطه اوین با درخت و گیاه مزین است و ساختمانهایش تمیز. اوین را اما باید در بندها و سلولهایش دید. کرامت با حسرت از روزهائی یاد میکند که بندها پر از زندانی بود که حالا خالی ماندهاند. ولی اوین بیزندانی سیاسی هیچوقت وجود نداشته است. منیژه آنجاست در یکی از سلولها، که شکنجه بر او کارگر نیفتاده و حرف نزده است. کرامت منیژه را زیر مشت و لگد میگیرد و مصطفی را سرزنش میکند که بعد از این همه سال کارش را خوب یاد نگرفته و نتوانسته زندانی را بهحرف آورد. پس از او نوبت مصطفی است که حرص و کینهاش را بر سر دختر خالی کند. منیژه کیست؟ نمیدانیم. ولی نگاه دختر را میبینیم که با خشم و نفرت به کرامت دوخته شده است. دختر زخمی و خسته برای لحظهای تهماندهی انرژیاش را یکجا در نگاهش ریخته است.
چهرههای حکومت اسلامی
کرامت، فتاح، عزیز، ماشاالله، حاجی، مصطفی و حسن خانم همگی چهرهی حکومت اسلامی هستند. تسبیح میچرخانند، زبانشان با خودیها چاپلوسانه است و با غیرخودی کینهورز و تهدیدآمیز. در هر دو حال اما، ریاکارانه. اهل سنتهای خرافی هستند و برای تصمیمگیریها سراغ استخاره میروند. اکثرشان از قبل سرکوب مخالفان به ثروت و مقامی رسیدهاند که خوابش را هم نمیدیده اند. فتاح شاگرد یک دکان مشروبفروشی بود که رئیسش همیشه او را تحقیر کرده و به او درکونی زده است. وقتی هجوم به مشروبفروشیها شروع میشود، فتاح در صف مقدم حملهکنندگان ایستاده است. سپس از بیمارستان سردرمیآورد. اول نظافتچی است ولی در بلبشوی انقلاب کمکپرستار میگردد، بدون آنکه مدرکی داشته باشد. مدتی رانندهی مسئولان شناسائی اشیا عتیقه است، اینبار هم بدون گواهینامه رانندگی. سر از کمیتهها و اوین درمیآورد و مأمور اعدام میگردد. این یکی، دیگر به مدرک نیاز ندارد. اوین سکوی پرش او میشود. شاید هم به پاداش خدمت در زندان است که «دکتر» میشود؟ حالا ده سال و اندی بعد از انقلاب، او صاحب چندین خانه و ویلا است و سهامدار بورس. کلینیکی که در آن چندین پزشک و پرستار زیردست او کار میکنند و در زیرزمین آن بکارت دختران به آنها برگردانده میشود، تنها بخش کوچکی از ثروت او محسوب میشود.
ماشاالله، همدست سابق فتاح در کمیتهها، امروز در بازار حجره فرشفروشی دارد که بهایش سر به میلیونها میزند. در اتاقک پشت این حجره که ماشاالله تسبیح بهدست و شکرگویان معاملههای گوناگونی را راه میاندازد، تنها یک میز کهنه و چند صندلی کثیف اساس آن را تشکیل میدهند. عزیز، همدست دیگر فتاح به خود میبالد که حالا دیگر مأموریتهای خارج میگیرد. هیجان قتل مخالفان برای او مثل فیلمهای مهیج است.
فتاح، عزیز و کرامت همپالکیهای دیروز در کمیتهها و بگیر و ببندها، برای دیدار همدیگر در سونا قرارهای هفتگی دارند. حاجی رئیس آنهاست که معمولاً اندکی دیرتر از کابین بیرون میآید تا آنها فرصت نوشیدن ودکا را دور از چشم او داشته باشند. خالکوبیهای سالهای جوانی هنوز بر بازوهای حاجی بهیادگار مانده است: تاج، زنی با موهای فردار و جملهای در وصف بیوفائی یار. حاجی میآید تا چند کلمهای دربارهی جنبه دینی مأموریتهای آنها بگوید و تسلیشان دهد.
حسن خانم، پدرخواندهی فتاح قبل از انقلاب اهل گود و زورخانه و همدست شعبان بیمخ بوده است. وقتی میشنود که شعبان برای پذیرائی از جینا لولو زیرپایش فرش پهن کرده، از او جدا میشود و باشگاه خود را دایر میکند. او با برپائی تکیههای عزاداری به صف حزباللهی که خود را برای آینده تدارک میبیند، میپیوندد. بعد از انقلاب یک حزباللهی تماموقت و حرفهای میشود. هرجا ناآرامی هست، در کردستان، در ترکمن صحرا، یا جائی دیگر، حسن خانم آنجا حضور دارد. خود را فردین و بهروز وثوقی و کیمیائی میبیند، قهرمانهای فیلمهای جوانیاش که حالا از سالنهای تاریک سینما راهی خیابان شده بودند. بر بازوهای او هم تاج و اژدها و زنی با موهای فردار خالکوبی شدهاند.
«زهرا خانم» چماق بهدست
فخری مادر فتاح و همسر حسن خانم چهرهی دیگر حزبالله است. او در گذشته ناملایمتی زیاد دیده است. دختربچهای بیش نبوده که فریب رانندهای را میخورد و از او حامله میشود. از خانه رانده میشود و سر از کافهای در لالهزار درمیآورد. در ازای کارهای نظافت، پذیرائی از مشتریان و بالاخره آوازخوانی در کافه، سرپناهی مییابد و فتاح را بهدنیا میآورد. حسن خانم از سر خیرخواهی برای پسربچهی فخری، آن دو را به شاه عبدالعظیم میبرد و آنجا با فخری ازدواج میکند. در خانهی جدید، فخری خانم لقب میگیرد و زنهای همسایه آداب خانهداری را به او یاد میدهند. ولی او زن خانه نیست و از کارهای سخت ابا ندارد. مدتی مردهشوئی میکند و ترس از مرگ در او فرومیریزد.
به همراه همسر و پسرش وارد انقلاب میشود. ابتدا همراه چند زن به راهپیمائی میرود. بعد از انقلاب در صف حزبالله قرار میگیرد و دشمن قسمخوردهی دختران کمونیست میشود. محل کارش دانشگاه تهران و خیابانهای اطراف آن است. فخری برگردان زهرا خانم است که همنسلان من او را خوب بهیاد دارند. او دخترانی را که نشریه یا اعلامیهای در دست دارند، کمونیست و ضدانقلاب میبیند که از آستین آمریکا سربرآوردهاند. رسالت خود را نجات کشور از بیناموسی میداند. فخری گالش بهپا میکند و چادر را به پشت گردنش گره میزند، چوب بلندش را در هوا میگرداند و همراه با فحشهای رکیک به دختران حمله میکند. همیشه دستهای از مردان ریشو چماق بهدست پشت سرش هستند.
فخری همیشه حاضر است که برای انقلاب جانفشانی کند. گاه با چماق و گاه با دیگ آش. وقتی دانشجویان خط امام «لانه جاسوسی» را اشغال میکنند، او با دیگ آش آنها را حمایت میکند. جمعیتی که در روزهای سرد دسته دسته برای همبستگی با دانشجویان میآیند، با آش متبرک فخری رزمشان رنگ بزم میگیرد. کاسههای آش دست به دست میچرخند و بوی پیاز داغ خیابانها را پر میکند. آش فخری میشود بخش جدائیناپذیر آن مبارزهی ضدامپریالیستی. او با دیگ آش مشت محکم بر دهان امپریالیسم میکوبد.
بعد تعطیلی دانشگاهها پیش میآید و چند ماه بعد جنگ شروع میشود و جوانان روانه جبهه میشوند و زنان در خانهها برای آنها رب گوجه میگیرند و دستکش و ژاکت میبافند. فخری همیشه در صحنه حی و حاضر است. بگیر و ببندها فرامیرسد. پس از اینکه گروهها یکباره محو میشوند و خیابانهای جلوی دانشگاه از نوار سرودهای انقلابی، کتابهای جلد سفید و دختران کمونیست خالی میشود، فخری مدتی بیکار میماند. بیکاری او را کسل میکند.
ولی «عوامل آمریکا» هنوز هستند در جاهای دیگر و در لباسهای دیگر. زنها در ادارات خط چشم میکشند و ماتیکهای بیرنگ به لب میمالند و میگذارند که مقنعهشان به عقب سربخورد. با این ترفند تازهی آمریکا باید مقابله شود. فخری در ادارهای مأموریتی جدید مییابد. باید هر روز صبح حجاب و آرایش زنان را کنترل کند. بدحجابی به خیابانها کشیده میشود و فخری هم بهدنبال آنها. بعد ماهوارهها میآیند و ...
لمپنها
شخصیتهای لمپن رمان همگی خوب پرورده شدهاند. حالت و رفتار آنها واقعی است. همانی که هستند که همه می شناسیمشان و بخشی از فرهنگ شهرنشینی ما را تشکیل میدهند. ولی بازآفرینی آنها ما را وادار به تأمل میکند. چهلتن پیشتر در رمان کوتاه «تهران، شهر بی آسمان» با برجسته کردن یک شخصیت از این قشر لمپنها- او هم کرامت نام داشت- این فرهنگ را به ما نمایانده بود. در رمان «تهران خیابان انقلاب» نقش آفرینی کرامت و همپالکیهایش را در انقلاب و حکومت اسلامی میبینیم.
در فرهنگ لمپنی زن یا معشوق- فاحشهای است بیوفا یا خواهری که باید از ناموسش دفاع کرد و یا مادری که احترامش واجب است چون پسر زائیده است. در هر حال زن باید خانهنشین باشد. فخری پدیدهی جدیدی در این فرهنگ است. زنی است میانسال که از خانه بیرون میآید و خود را به این مردان تحمیل میکند و همپای آنها میشود. گرچه در قلدری دست کمی از مردانش ندارد ولی گاه حس مادریاش او را به تردید و گریه وامیدارد. او قویترین پرسوناژ این رمان است و حضورش تناقض و طنز گزندهی اتفاقات رمان را برجستهتر مینمایاند.
چهرههای بیصدا در رمان
ولی شهرزاد، که حضورش حوادث و شخصیتهای رمان را بههم پیوند میزند، ناشناخته میماند. گوئی او تنها برای شناخت دیگران و دنیای بیرحم مصطفی و فتاح به داستان پا گذاشته است. از دنیای خود او بی خبر میمانیم. حرفهایش را نمیشنویم. شهرزاد صدا ندارد. مادرش مهری به جای او حرف میزند. نمیدانیم چرا به مصطفی دل میبندد. از سر ناچاری یا تسلیم به سرنوشت محتوم دختر در فرهنگ سنتی؟ منیژه، زندانی اوین، از شهرزاد هم ناشناستر میماند. رمان «تهران، خیابان انقلاب» داستان آنها نیست، داستان شکنجهگران است. آنها رمان خودشان را میخواهند که هنوز نوشته نشده است.
تهران
داستان در تهران اتفاق میافتد و ما همراه شخصیتهای داستان در این شهر چرخ میزنیم. جنگ تمام شده و آسفالت خیابانها را مرمت کرده و در میدانها گل کاشتهاند. تهران اما زیبا نشده است. فضا و مکان در رمان حضوری قوی دارند. خانهی شهرزاد در یک کوچه تنگ قرار دارد در منطقهای شاید کمی پائینتراز دروازه شمیران. با ورود هر بیگانهای به کوچه، پردهی خانههای همسایه تکان میخورد و سایهای پشت آنها ظاهر میشود.
همراه فتاح سری به خیابانهای قدیمی اطراف بازار میزنیم، دالانهای شلوغ بازار را پشت سر میگذاریم و به حجرهی کثیف ماشاالله وارد میشویم؛ در ازدحام و شتاب جمعیت سرگردان میمانیم و از بوهای تند بازار، گرد و خاک و صداهای بلند شهر سرگیجه میگیریم.
زبان طنز
زبان رمان «تهران خیابان انقلاب» با شوخی و طنز همراه است. با این زبان امیرحسن چهلتن توانسته تصویر دوپاره، پرتناقض و ریاکار تهران بعد از انقلاب را بهخوبی نشان دهد. نمایش گردهم آئیهای جلوی سفارت آمریکا و دیگ و آتش فخری خانم در میان جماعت نمونهی عالی این تصویرپردازی است.
ما از پارههای ابر زاده شدهایم
19 اسفند 1388گفتگوی رادیوزمانه با امیرحسن چهلتن در رابطه با کتاب تهران خیابان انقلاب را می توانید از اینجا مطالعه کنید.
شهرزاد، به ظاهر اتفاقاتی را [که در زندگیاش] میافتد تحمل میکند. او نه فریاد میکند و نه عشقی در زندگی دارد. هر چه در توان دارد به کار میگیرد تا بتواند در سکوت [زندگیاش] را تحمل کند. او نه آیندهای دارد، نه احساس گناه میکند و نه از کمترین اعتماد به نفس برخوردار است. چهلتن با آفریدن چنین شخصیتی موفق میشود، وضعیتِ جامعهی ایران را [در قالب شهرزاد] بازتاب دهد. جامعهای که میان سنت و مدرنیته، میان اعتقاد مذهبی و خرافهپراستی گرفتار آمده است.
نویسندهی ایرانی، امیر حسن چهلتن با این اثر که برای نخستین بار در جهان در آلمان منتشر میشود موفق میشود تهرانِ پس از انقلاب را به شکل زنده، هیجانآفرین و چندوجهی بازآفریند. از همان بند اول داستان توانایی نویسنده در جزئینگری و وصفهای انتقادآمیز با شوخی و مطایبه میآمیزد [...] سبک شوخ و شنگ نویسنده باعث میشود که خواننده، سرنوشت شخصیتها را که هرچند دردناک است در بستر وقایع تاریخی پی بگیرد و از داستانی تلخ اما پرکشش و سرگرمکننده لذت ببرد.
جراحی اخلاق
04 آذر 1388جامعهی بیپدر
فتاح پزشکی میانهسال است، ازدواج نکرده است و تخصص او آن چیزیست که در ادبیات علمی به آن تعمیر پرده بکارت میگویند. این شغلی است که در ایران و سایر کشورهای اسلامی دنیا در حال شکوفایی است، نه جراحی زیبایی، بلکه جراحی اخلاق: بدان معنا که پردهی پارهشدهی بکارت دوباره بههم دوخته میشود.
ولی کار در این کلینیک نیست که فتاح را به ثروت رسانده است، بلکه آنچه موجب ثروت او شده است فعالیتهای افزایندهی او بهعنوان کمککنندهی داوطلبانه به انقلاب ایران است. او همان کسی است که در زندان مخوف اوین در هنگام پاکسازی سیاسی در اوایل سالهای هشتاد میلادی، آخرین تیر خلاص را به قربانی میزد.
او به همراه دو تن از یاراناش که تا اندازهای به همین کار مشغول هستند، هر هفته همدیگر را در حمام سونا ملاقات میکنند و پس از خوردن جرعهای ودکا از رفتار حقبهجانبهی اسلامی خود مطمئن میشوند.
در این دنیای بسته، مهم آن نیست که مناسب روح اسلام رفتار شود، بلکه مهم آن است که عقاید سیاسی دیگران را مورد سرزنش و تحقیر قرار داد و هرگونه انحرافی را سرکوب کرد. تمام شخصیتهایی که امیر حسن چهلتن در این رمان به کاوش روحشان میپردازد، همگی از عناصر وفادار به حکومت اسلامی هستند.
این گونه افراد عناصر سرسپردهی رژیم نیستند، بلکه در واقع تجسم واقعی خود این سیستم هستند. طرز تفکر آنان، آلمان اواخر دورهی نازیسم را به یاد میآورد. چنانچه کسی بخواهد عمق جامعهی کنونی ایران را درک کند، نمیتواند خواندن این کتاب را نادیده بگیرد. به این لحاظ این اثر، یک اثر متعلق به ادبیات اصیل و برجسته محسوب میشود.
امیر حسن چهلتن برای خوانندگان این روزنامه بهعنوان یک گزارشگر شجاع حوادث بزرگ و غیرمترقبهی ایران شناخته شده است. او در سال ۱۹۵۶ متولد شده و یکی از بهترین نویسندگان نسل میانی ایران است. سرگیجهی سیاسی ناشی از سرنگونی رژیم شاه، بهخوبی در زندگینامهی او منعکس است.
ولی او بهعنوان نویسنده، چگونه به زبانی مناسب برای شرح وقایع فاجعهآور و بحرانی در ایران دست مییابد؟ چهلتن پیرو سبک ادبی هوشنگ گلشیری است (۱۹۳۷ – ۲۰۰۰)، کسی که با توصیف و شرح مکالمهی درونی آخرین ولیعهد قاجار در ایران، در اثرش به نام «شازده احتجاب»، در سال ۱۹۶۹ معروفیتی کسب کرد.
«تهران، خیابان انقلاب» ادبیاتی است که از حیطهی ایدئولوژی و برنامههای مرامی و حزبی پا فراتر میگذارد؛ این اثر میکوشد به شرح وقایع نامعمول و غیرمترقبه پرداخته و آن را از زاویهی منطق درونی خودشان بررسی کند و از این طریق به دنیای واقعی آنها آنقدر نزدیک شود که در نظر خواننده همانند عدسی شفافی جلوه میکند، که آنچه قابل فهم نبوده و بیگانه بوده است را کاملاً روشن و واضح به معرض عموم بگذارد.
خواننده نمیخواهد با هیچکدام از شخصیتهای رمان چهلتن خود را هم هویت بیابد، ولی در آخر با تمامی شخصیتهای داستاناش ناگزیر ارتباط شخصیتی پیدا میکند.
دختری که در صفحات اولیهی کتاب، دکتر فتاح با دوختن پرده بکارتاش شرافت او را تضمین میکند، شهرزاد نام دارد، همانند قصهگوی درون رمان هزار و یک شب. ولی درست بر خلاف خواهرخواندهاش در هزار و یک شب، این دختر در وضعیتی قرار ندارد که همانند او قصه بگوید و از این طریق زندگیاش را نجات دهد.
او به نحو گریزناپذیری شبیه خوانندهی پاپ مشهور ایران، گوگوش است، شخصیتی که واقعا وجود داشته است. همان شخصیتی که فتاح در دوران جوانیاش خاطرخواه او بوده ولی همیشه برایاش دستنیافتنی بوده است؛ با وجود آنکه فتاح توانسته بود در اواخر دوران حکومت شاه هنگام تحویل مشروب در محلهی ثروتمندان پایتخت، گوشهچشمی به او در استخر بیاندازد.
در خیال فتاح، این دختر همان گوگوش به نظر میآید، و او را مورد تجاوز قرار میدهد (اگر دلات خواست دوباره میدوزماش برات) و میخواهد که با او ازدواج کند. چهلتن موفق میشود که این وقایع مشمئزکننده را توصیف کند بدون آنکه آنها را در قالبی کاریکاتوری و مسخره بیان کند.
ولی فتاح تنها داوطلب ازدواج با شهرزاد نیست. بلکه مصطفی که تقریبا یک نسل جوانتر است، رقیب اوست: او بچهی انقلاب است با همان سابقهی زندگی ساده و بیپیرایه، ولی بهشدت دُگم و قشری. او در بخش زنان زندان مخوف اوین کار میکند. ولی خانوادهی شهرزاد موافق ازدواج او با مصطفی نیست.
جهت بررسی گذشتهی مصطفی و جدیبودن او در امر ازدواج و مقام و موقعیت کاری او، عموی شهرزاد که در شهرستانی دیگر زندگی میکند، مامور میشود که سابقهی مصطفی را مورد تحقیق قرار دهد. شهرزاد پدر ندارد و عموی بدبخت بدون آنکه بداند پا به محلی میگذارد که در عین حال که او را بهشدت تحت تاثیر قرار میدهد، همچنین شدیدا او را میترساند.
بهخصوص وقتی که در مقابل رییسِ ازخودراضی مصطفی قرار میگیرد، او میخواهد بهنوعی حفظ آبرو کند. در اینجا انسان با صحنههایی تاثیرگذار و در عین حال گروتسگ روبرو میشود که درون غیرانسانی و ظالمانهی این سیستم را بهخوبی بر ملا میسازد.
در مقابل ثروت مادی فتاح و منش زورگویانه و خشن او، مصطفی بدون قدرت به نظر میرسد، ولی شهرزاد به او دل بسته است. جهت بهدستآوردن شهرزاد، مصطفی او را بهعنوان یک ضدانقلابی معرفی کرده و باعث دستگیری شهرزاد توسط پاسداران میشود، با این قصد که با ورود به زندان، بتواند به همراه او از آنجا فرار کند. ولی آن نیروهایی که اکنون از بند رها شدهاند، دیگر در دستان کارآموختهی این ایرانی ساحر قابل کنترل نیستند.
این کتاب کوچکترین سطری در مذمت اسلام و یا حتی کلمهای انتقادی به حکومت ملایان ندارد. ولی نشان میدهد سیستم حکومتیای که تمامی راههای دمکراتیک و بازشدنِ جامعه را بسته است، چگونه مجبور میشود بهخاطر منیت و خودمحوری، به صورتی ناگزیر پوک و بیمحتوا شود.
بهترین تمثیل برای چنین حالتی، بیپدری و یتیمی است، که در زبان فارسی در عین حال فحشی برای حرامزادگی است. فتاح، مصطفی و شهرزاد همگی پدرانشان را از دست دادهاند. عاقبت روانی این بیپدری، فقدان خودآگاهی در جهت حق و حقوق و قانون است.
چنانچه احمدینژاد که دوباره بهعنوان رئیس جمهور انتخاب شده است، بخواهد در اعلام مبارزهاش علیه بیقانونی و فساد و همینطور در خواست خود جهت زندهکردن ارزشهای واقعی اخلاق اسلامی جدی باشد، میبایستی بهسرعت دستور چاپ چنین کتابی را صادر کند. ولی این کتاب نخستینبار به زبان آلمانی و با ترجمهی عالی سوزان باغستانی در آمده است، و این اثر قبل از هر چیز یک اثر ادبی جهانی است.