تالار آیینه (رمان)
توضیحات
«هزار سال است که زن های این خانه به همین درد می میرند. خانم بزرگ هم همینطور مرد..... خانم بزرگ خودش به من گفت پشت به پشت این درد توی این خانه ماندگار شده است....»
نقد ها
با چراغی در دست ایستاده در تاریکی
12 مهر 1401
سهضلعی قصههای چهلتن؛ زن، تاریخ و سیاست
سانسور یا ممنوعیت انتشار، گریبان تمام آثار امیرحسن چهلتن را گرفته است؛ هرچند اندک و یا در مقطعی کوتاه. از «صیغه» و «روضه قاسم» گرفته تا رمانهای اخیرش «تهران، خیابان انقلاب» و «محفل عاشقان ادب».
نویسندهای تهرانی که در غالب قصّههایش تهران را روایت میکند؛ گاه در حال و هوای سیاسی عصر مشروطه، گاه لابهلای آدمهای محلّههای روسپینشین قبل از انقلاب، گاه نیز در محافل عاشقان شعر و ادبیات زیر آسمان ادب این شهر. او تهران را به درستی میشناسد، و مردمش را، و تاریخ پروپیمان معاصرش را و مجموع این شناختها به نوشتههایش وزن میدهد، در کنار زبانی که خاص خود اوست و با این وجود در هر اثر متناسب با بستری که قصّه در آن جریان مییابد تغییر میکند. زبانی که چنان به موقعیت زمانی و مکانی داستان نزدیک است که گمان میرود چهلتن آن اتمسفر را تماماً زیسته است. گویی کلمات و اصطلاحات را از دل سالها بیرون میکشد، گرد از سرشان میتکاند و بدون آنکه ناجور و نامتجانس به نظر رسند، روایتش را با آنها پیش میبرد. روان و معتدل.
زن، تاریخ و سیاست سه عنصر مورد علاقه امیرحسن چهلتناند که سه ضلع اصلی مثلّث قصّههای او را میسازند. همین سه ضلع نیز فضای «تالار آیینه» او را احاطه کردهاند. بیشتر ماجراهای کتاب بین خانههای بزرگان و اعیان تهران در سالهای مشروطه جریان دارد و قطب آن نیز خانه میرزا، از فعّالان جنبش مشروطه است. به غیر از «میرزا» مردان سیاسی رمان، شخصیتهایی واقعیاند؛ از جمله عبّاس[۱] که دست به ترور امینالسلطان[۲] میزند و خود نیز کشته میشود.
میرزا گفت: «پس آقایانی که رأی به اعدام امینالسلطان میدهند، دست بالا کنند.»
لحظاتی سکوت شد.
میرزا گفت: «مورد اتّفاق است.»
حاجی گفت: «از این لحظه به بعد حتّی اگر یک روز هم موعد اجرای حکم به عقب بیفتد، مسئولش ماییم.»
با این وجود، چهلتن، تالار آیینهاش را بر خشت زنان بنا نهاده است در مقطعی پرتنش از تاریخ سیاسی، که از «مردانش» بسیار سخن گفته و نوشتهاند.
خانواده میرزا تابلوی وضعیت سیاسیـاجتماعی ایران در عصر مشروطه است و خانه، ایرانِ مشروطیت، با همان بسیاریِ وقایع ملتهبِ پیشبینیناپذیر. در چنین ایران سیاسی که نویسنده ترسیم میکند، نه مردان سیاست، که نمونهاش میرزاست، بلکه زنان در صدر نشستهاند و به نویسنده سرنخ میدهند. راوی گویا کارگردانی است دوربین به دست که از پس یکایک زنان قصّه روان میشود و گوشههایی از زندگیشان را روایت میکند. امّا در این روایت زنمحور، یک زن است که روایتش مرکزیت دارد و حوادث عمدتاً گرد او میگردند و آن، «ماهرخسار»، دختر میرزا و «شاهزمان» است. ماهرخساری که شاهد غرق شدن پدر در فعالیتهای سیاسی و مرگ تدریجی مادر در بستر بیماری است. پس از مرگ شاهزمان، خانواده، آسیبپذیرتر از هر زمان به گسست نزدیک میشود. زن به مثابه پایههای خرگاه خانواده فرو میریزد در حالی که نگاه امیدش را به زنان بعد از خود دوخته است. به ماهرخسار که حالا اوست که باید چراغ خانه را روشن و زنده نگه دارد:
«حالا خانوم این خانه تویی. همیشه باید پیش از غروب چراغ مهیّا کنی. این خانه روشنی میخواهد، میرزا نمیداند.»
به این ترتیب، نویسنده بنا را بر اصل، یعنی خانه و خانواده میگذارد و اینگونه میشود که مسئله سیاسیـاجتماعی مهمّی چون مشروطیت به حاشیه میرود.
میرزا آرام و دلجویانه گفت: «مطلب این نیست. ما احساس وظیفه میکنیم.»
«امّا وظیفهٔ من هم این است که دلواپس تو، دلواپس دخترها و دلواپس این یک وجب خانه باشم. خدا بیامرزد آقاجانم را. میگفت، اختیار این چاردیواری با زن. امّا خانه مرد بیرون این چاردیواریست. به خانه مردتان کار نداشته باشید. امّا او هم مثل تو و مثل همه مردهای دیگر نمیدانست که شهر را همین خانههای کوچک میسازد. تازه اختیار این چاردیواریها را هم از ما میگیرید و کاش میتوانستید راهش ببَرید! از همینجا میفهمم که خانه خودتان را هم که لابد بیرون این چاردیواریهاست، نمیتوانید اداره کنید.»
زن در این اثر، اساس است، ریشه است که هرچه قویتر باشد شاخهها را پربارتر خواهد کرد، و این نوع نگاه به او، با آن دیدگاه سنّتی که میان جایگاه زن و مرد در خانواده مرزی خدشهناپذیر میکشد پیوند دارد. مرزی که زن را درون خانه و مرد را بیرون از آن مفید میداند. استحکام خانه آنچنان به قدرت زن وابسته است که حتّی اندیشیدن به وجود ضعفی در او برای خانواده سنگین است، و توان مواجهه با آن را ندارد و پیوسته از پذیرشش میگریزد.
«… نفس بیرون داد و گفت: «نمیخواستم بمیرم. برای این دخترها دستهایم از خاک بیرون میماند؛ میدانم.»
میرزا لرزید. مرگ غلبه میکرد و عاقبت از این حقیقت که اینهمه نزدیک و بدیهی بود، رو در رو سخن گفته شد.»
امّا اهمیت حضور شاهزمان در خانواده، نه در زمان حیاتش، که بعد از مرگش آشکار میشود و هرچه در داستان پیش میرویم شاهد اضمحلال بیشتری در درون خانواده هستیم. چه در ازدواج مهراعظم، چه در ضعف و درماندگی تدریجی ماهرخسار، چه در مرگ میرزا. دیگر شاهزمانی نیست که نیروهای بیرونی را مهار کند. «فخرالحاجیه» خواهر میرزا تا مهمترین تصمیمات خانه نفوذ میکند و سیاست نیز بیشتر از پیش در تن میرزا و حتّی دخترها ریشه میدواند و در این بین آنچه فقدانش حس میشود، بیشک اعتدال و میانداری «شاهزمان» است. و این میانداری آنچنان دشوار است که شاهزمان را زیر سنگینیاش له میکند و پس از آن آهستهآهسته ماهرخسار را. شاهزمان شاهرگی است که نمیباید قطع شود، و از همین نقطه است که ماهرخسار ـ که بسیار هم به مادرش شباهت دارد ـ در مرکز ثقل ماجراها قرار میگیرد. توقّعی که از او میرود ادامه دادن است و آنچه حس میشود دچار شدن به سرنوشت مادر و استهلاک تدریجی. زن، خانه را روشن نگه میدارد و خود را در تاریکی رنج و مرگ رها میکند؛ شاهزمان یا ماهرخسار، تفاوتی نمیکند.
«دمی سکوت شد. آنگاه میرزا دستهای زن را رها کرد و رفت. دست به دستگیره در داشت که شاهزمان گفت: «نه. صبر کن برایت چراغ بیاورم.»
میرزا برگشت. شاهزمان خود میان تاریکی ایستاده بود.»
«تالار آیینه» شمایی کلّی است از «زن در عصر مشروطه» و تنها در شاهزمان و ماهرخسار خلاصه نمیشود. ددهسیاه و مهراعظم و آمنه را و فخرالحاجیه و نجمالسحَر را و حتّی تمام زنان کتاب را در بر میگیرد. زنان حبس شده در قراولخانه و زنان مجالس و دورهمیها و زنان کوچه و خیابان و مسجد. آنچه ما میبینیم پیکرهای از حالات و درونیات و موقعیتهای اجتماعی و فرهنگی زن است در سالهایی که بیش از هر چیز دیگر از آشفتگی سیاسیاش شنیدهایم و از مردانش که معرکهبگیر این میدان بودهاند. گویی در گذر ازسالها، راویانِ روایتهایش زنان را به پستوی خاموشِ خانهها سپردهاند و تنها تصویری که از او به دست دادهاند «ضعیفه»ای سیاهپوش با روبندهای سفید است که بیخبر از عالم و احوالاتش، آتش به اجاق میاندازد و اشکنهاش را میپزد. تالار آیینه امّا چنین زنی را نمیشناسد. حتّی ددهسیاهی که عمرش را جز در پختوپز و شستوشو نگذرانده، سر در آخور بیعاری و بیخبری ندارد و در انتظار قهرمانی است که روزی میآید و او و تمام سیاهان را نجات میدهد. زنِ این روزگار در سیاست منفعل نیست و آنچه در کتاب میبینیم، حضورش در تجمّعات و اعتراضات است و بحثهای سیاسیای که در دورهمیهای زنانهشان سرگل صحبتهاست.
ـ زنها توی ارسی کمر چادرها را میبستند که صدای تیر آمد. ددهسیاه گفت: «دخترها را نبرید خانوم.»
شاهزمان به دخترها نگاه کرد. نیرزمان رو به ددهسیاه کرد و گفت: «بچّه که نیستند. همهمان تکلیف داریم. خون ما از خون آن اولاد پیغمبر سرختر نیست.»
زنی مسئولیتپذیر و دغدغهمند که هم «چراغدار» خانه است و هم کنشگر بیرون خانه. امّا از صفحات تاریخ جا میماند. آن که چراغ را به میرزا میدهد و خود در تاریکی میماند، شاهزمان نیست، «زن» است، گاه در شمایل شاهزمان و گاه در قامت ماهرخسار، که هرچه پیش میرانَد و میافتد و دوباره میایستد، هرگز دستش به تاریخ و روایتهایش نمیرسد.
ــ پانوشت:
۱. عبّاسآقا تبریزی (۱۲۶۴ شمسی در تبریز – ۸ شهریور ۱۲۸۶ در تهران) با نام دیگر عبّاسآقا صراف آذربایجانی یا تبریزی. قاتل علیاصغر اتابک (میرزا علیاصغرخان امینالسلطان) در جریان جنبش مشروطه ایران بود.
۲. میرزا علیاصغرخان اتابک (۱۶ بهمن ۱۲۳۶ شمسی در تهران – ۸ شهریور ۱۲۸۶ در تهران) ملقّب به امینالسلطان، که هنگام مرگ، رییسالوزرای محمّدعلی شاه قاجار بود. وی در صحن بهارستان با ضرب گلوله عبّاس صرّاف تبریزی به قتل رسید. قاتل که پس از سوء قصد فرار کرده بود، اندکی پایینتر از میدان بهارستان، در محلّهٔ سرچشمه دستگیر شد، ولی در حین دستگیری با تپانچه خودکشی کرد.
عنوان: تالار آیینه/ پدیدآور: امیرحسن چهلتن/ انتشارات: نگاه/ تعداد صفحات: ۲۹۶/ نوبت چاپ: ششم.
ﺑﺮرﺳﯽ ﺳﯿﻤﺎي زن در رﻣﺎن ﺗﺎﻻر آﯾﻨﻪ اﺛﺮ اﻣﯿﺮﺣﺴﻦ ﭼﻬﻠﺘﻦ
02 بهمن 1394رﻣﺎن ﺗﺎﻻر آﯾﻨﻪ اﺛﺮ اﻣﯿﺮﺣﺴﻦ ﭼﻬﻠﺘﻦ، از ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎن دﻫﻪ ﺷﺼﺖ اﺳﺖ. زﻧﺎن در اﯾﻦ رﻣﺎن، از ﺟﻤﻠﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي اﺻﻠﯽاﻧﺪ و ﻧﻮﯾﺴﻨﺪه از ﺧﻼل وﻗﺎﯾﻊ روزﻣﺮة زﻧﺪﮔﯽ آﻧﺎن، ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ زن اﯾﺮاﻧﯽ، وﯾﮋﮔﯽﻫﺎي روﺣﯽ و ﻣﺸﮑﻼت ﺧﺎﻧﻮادﮔﯽ زﻧﺎن در ﻋﺼﺮ ﻣﺸﺮوﻃﻪ را ﻧﺸﺎن داده اﺳﺖ. در اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺗﻼش ﺷﺪه اﺳﺖ ﻧﻤﻮد ﻣﺴﺎﺋﻞ اﺳﺎﺳﯽاي ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﯿﻔﯿﺖ زﻧﺪﮔﯽ زن ﻣﺆﺛﺮ اﺳﺖ، ﯾﺎ ﻣﺸﮑﻼﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ زﻧﺎن را ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻗﺮار داده، ﺑﺮرﺳﯽ ﺷﻮد و ﻧﻈﺮ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪه درﺑﺎرة ﻫﺮ ﯾﮏ از آن ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﺘﻦ اﺛﺮ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺷﻮد و ﻧﺸﺎن داده ﺷﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ دﻏﺪﻏﮥﻫﺎي اﺻﻠﯽ زﻧﺎن ﻧﯿﺰ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺧﺎﻧﻮادﮔﯽ اﺳﺖ. ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻗﺮار ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ و – ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎي زن داﺳﺘﺎن از ﺳﻮﯾﯽ درﮔﯿﺮ ﺧﺎﻧﻮادهاﻧﺪ و از ﺳﻮي دﯾﮕﺮ در ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻣﺸﮑﻼﺗﯽ ﭼﻮن ﺗﺮس، ﺑﯽﺳﺮﭘﻨﺎﻫﯽ و ﺑﯽاﺣﺘﺮاﻣﯽ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ﺑﺮ اﯾﻦ اﺳﺎس ﺟﺎﯾﮕﺎه ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎ از ﺣﯿﺚ ﻣﯿﺰان ﮐﻨﺶﻫﺎ و اﻫﺪاف در اﻟﮕﻮي ﮐﻨﺸﮕﺮان ﮔﺮﻣﺎس ﺑﺮرﺳﯽ ﺷﺪه و ﻧﺸﺎن داده ﺷﺪه ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪه ﺑﺎ وﺟﻮد ﺑﯿﺎن ﻫﻤﻪ ﻣﺸﮑﻼت اﺛﺮ را ﺑﻪ ﺳﻮي ﭘﯿﺎم ﺟﻨﺒﺶ ﻣﺸﺮوﻃﻪ ﺳﻮق داده اﺳﺖ.
دﮐﺘﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮ ﮐﺮﯾﻤﯽ
اﺳﺘﺎدﯾﺎر- ﻋﻀﻮ ﻫﯿﺄت ﻋﻠﻤﯽ داﻧﺸﮕﺎه ﺷﻬﺮﮐﺮد
دﮐﺘﺮ ﺳﯿﺪ ﺟﻤﺎل اﻟﺪﯾﻦ ﻣﺮﺗﻀﻮي
اﺳﺘﺎدﯾﺎر- ﻋﻀﻮ ﻫﯿﺄت ﻋﻠﻤﯽ داﻧﺸﮕﺎه ﺷﻬﺮﮐﺮد
ﻣﻠﯿﺤﻪ ﺑﻬﻤﻦﯾﺎر
داﻧﺸﺠﻮي ﮐﺎرﺷﻨﺎﺳﯽ ارﺷﺪ - داﻧﺸﮕﺎه ﺷﻬﺮﮐﺮد
اصوات گمشده تاریخ
04 تیر 1391بی شک نویسنده، برای نوشتن، تمام حواس پنجگانه را به کار می گیرد اما گاه به اقتضای ساختار و محیط قصه یک یا دو حس بر حواس دیگر غالب می شود. در «تالار آیینه» امیرحسن چهل تن، این حس غالب، حس شنیداری است. گرچه چهل تن در این رمان، دیگر حواس، از جمله حس دیداری را نیز در ارایه تصویرهای تکه و پاره از صحنه های یک رخداد تاریخی با چیره دستی به کار بسته اما حس غالب در این رمان، حس شنیداری است. چهل تن، خود می گوید: «جایی خوانده ام یا شاید از کسی شنیده ام که نویسنده ها دو جور هستند یا چشمی هستند یا گوشی. اگر این حرف درست باشد، احتمالامن از نویسنده های گوشی هستم.» این گفته چهل تن، در «تالار آیینه» مصداقی تماما عینی یافته و استراق سمع را به یکی از اصلی ترین عناصر برسازنده بدل کرده است. چنان که اساس رمان در عمده ترین صحنه ها بر استراق سمع بنا شده است و اساس استراق سمع، خود بر محدودیت و منع شدن از چیزی و آن را از راهی ممنوع و مخفی به چنگ آوردن. بی دلیل نیست که در«تالار آیینه» که شخصیت های اصلی آن زنانی گرفتار در حیطه باورهای کهن هستند، استراق سمع، سخت زنانه شده و این زنانگی تکنیک رمان را نیز تحت تاثیر قرار داده است و خواننده نیز انگار گوشی است که حوادث را از طریق اصوات و با گوش زنانه ای که در سراسر رمان پراکنده است، دنبال می کند: «صدایی بدآهنگ دشنامی داد و زنی جیغ کشید. صدای سقوط چیزی سنگین سکوتی کوتاه به دنبال داشت. درون شبستان ناگهان زن ها به صدای بلند ضجه کشیدند.» و نویسنده غافل نیست از اینکه برای این غلبه عنصر شنیداری تمهیدی باورپذیر به کار بندد: «نور تند ظهر مانع از آن بود تا از درون شبستان جز جنبش آرام توده ای سیاه و بیجان چیز دیگری از بیرون دیده شود.» اما غلبه عنصر شنیداری به ویژه از آنجا پررنگ تر می شود که رمان از حوزه عمومی وارد حریم بسته خانه می شود. در آغاز و آنجا که زنان مشروطه خواه به خیابان ریخته اند، عنصر بصری غالب است هرچند جمله آغازین رمان نیز بر صدا و سکوت متکی است: «نه؛ سکوت بود و آنگاه دوباره قناری ها زیر و یکدست از کنج ایوان چهچه زدند.» در صفحات بعد که فضا بازتر می شود، تصویرهای شتابزده و گریزنده از خیابان به یاری صدا می آیند و شهر و عنصر مکان، به عنوان یک کاراکتر در حادثه تاریخی سهیم می شود: «خبر گوش به گوش مثل وزش هول آور یک توفان در شهر جاری می شد. لنگه در خانه ها باز بود، خانه ها آماده می شدند تا در سرنوشت شهر شریک شوند.»و یا: «سرای نقاره خانه در انتهای کوچه دهان گشود.» با فرار زن ها و بازگشت ماه رخسار به خانه گرچه تصویر به هر حال حضور خود را حفظ می کند اما این صداست که غالب می شود و دخترها نیز از طریق استراق سمع به گوشه هایی از آنچه در حال رخ دادن است، پی می برند. انگار پرده ای جلوی اتفاق ها کشیده شده و اصوات گوشه هایی را از آنچه پس پرده نهان است عیان می کنند. چهل تن با این تمهید و با قرار دادن گوش زنانه در مرکز رخدادهای قصه و دادن اطلاعات به خواننده از طریق این گوش، تاریخ مردانه را زنانه کرده است. رمان، تاریخ خاص خود را در درون حفره های تاریخ مکتوب، خلق می کند. در تالار آیینه، این تاریخ از طریق جابه جایی زنان و مردان و تبعید مردان از جایگاه نمادین شان در تاریخ و به صحنه آمدن زنان خلق شده است. مردان، در اندرونی اند و تنها سایه هاشان به چشم می آید و صدایشان از اعماق جلسات شبانه به گوش می رسد و از گوش زنانی که از اندرونی به در آمده و پشت دیوارها گوش ایستاده اند به خواننده منتقل می شود. این گونه است که گوش زنان، راوی اصلی تالار آیینه است و صدای زنانه صدای غالب. وجه سیاسی تالار آیینه نه در محتوای سیاسی آن که مبارزات دوران مشروطه است که در فرم و شیوه روایت و نحوه ارایه اطلاعات به خواننده است. در تک صداهایی که در متن سکوت به گوش می رسند. بنابراین، سکوت در «تالار آیینه» نه وجهی بازنمایانه که وجهی خلاقانه تر یافته است. این سکوت، برای به گوش رساندن تک صداهای پراکنده و متمرکز کردن آنها است تا بهتر به گوش برسند. صدا در این رمان گاه از فرط فشردگی، خصلتی بصری و تصویری می یابد. صوت به تصویر بدل می شود: «خمیده پشت و آرام در متن جیرجیر تخته های صندوق به سوی دهانه زیر زمین رفتند.» یا: «دخترها به پشه بند رفتند و میان خواب و بیداری صدای خفه پدر بر زمینه ای از جیرجیر شبانه سوسک ها به گوش شان رسید.» چهل تن در «تالار آیینه»، صداهای ریز و پراکنده و اصوات گمشده تاریخ را به تصویر بدل کرده و وجهی دیداری به این اصوات نامرئی و گمشده داده است. کار او در این رمان مرئی کردن این صداهاست؛ صداهایی که با تصویرهایی هنرمندانه پیوند خورده اند تا با شدت بیشتری به گوش برسند. همانطور که تصویرها نیز گاه با این صداهای زمینه بهتر به چشم می آید.
سایر نقدها
10 تیر 1370نقدهای دیگری نیز بر این کتاب منتشر شده است که شرح آنها در دسترس نیست و فهرستی از آنها در زیر آمده است؛
نقد و تفسیری بر تالار آینه، ع-عامری، نگاه پنجشنبه، ۲۸ شهریور ۷۰
آن سوی تالار آئینه، محمود معتقدی، کادح، ۴ خرداد ۷۳
تالار آیینه، گلی امامی، پیام کتابخانه، تابستان ۷۰