روز بعد من و گی در خانه ادبیات کلن داستان خوانی داشتیم، برنامه به زبان آلمانی بود و برای پخش رادیویی WDR آن را ضبط می کرد. داستان مرا گی قرائت کرد که تکه ای بود از رمان تازه‌ام به نام"اخلاق مردم خیابان انقلاب". Thomas Bohm که از مدیران آنجاست میان من و جمعیت نقش مترجم را ایفا می کرد و البته اجرای برنامه به عهده Dina Netz بود. صندلی ها همه اشغال شده بود حتی عده ای بر روی پله های ورودی به سالن نشسته بودند. آنوقت گی داستان خودش را خواند که در حقیقت تکه هایی از خاطراتش از تهران بود، بخش مهمی از این خاطرات مغایر کلیشه هایی بود که آلمانی های حاضر در سالن از ایران در ذهن داشتند. گی به آنها گفت که از این کلیشه ها باید فاصله گرفت، واقعیت آنجاست و بسیار متفاوت از آنچه ما در ذهن داریم. من به برخی سئوالات به ناچار پاسخ‌های بسیار کوتاه دادم تا از این طریق آنها را قانع کنم که من فقط یک داستان نویسم، توقع ارائه تحلیل و نظرات سیاسی را نباید از من داشته باشند؛ به گمانم این شیوه موثر واقع شد.

بعد از برنامه برای صرف شام به اتفاق گروه مجریان و برنامه ریزان به یک رستوران ایتالیایی رفتیم و در آنجا من یک پیتزای آمریکایی خوردم! آن پیتزاهایی که من در ایتالیا خورده ام، محال است در جای دیگری بتوان پیدایشان کرد؛ این تجربه من است.

 

تابلوهای علیرضا ورزنده

امروز عصر من و گی به آتلیه یک هنرمند ایرانی ساکن کلن رفتیم. او در داستان خوانی من حضور داشت و همانجا بود که مرا به آتلیه اش دعوت کرد. او که از بیست و دو سال پیش در آلمان است، بروشورهای نمایشگاه های مختلفش را به من نشان داد؛ کارنامه ای موفق. نقاش بسیار پرکاری به نظرم رسید، بیش از دویست تابلوی آماده فروش داشت در اندازه های مختلف. شیوه کاری اش این جوری ست که تم واحدی را در نظر می گیرد و پیرامون آن نقاشی می کند؛ تم هایی مثل فوتبال، انسانها در خیابان یا طبیعت. تمی که این روزها به آن می پردازد، آگهی های تبلیغاتی روزنامه ها و مجلات است. ایرانیان ساکن کلن در امور فرهنگی بسیار فعال اند، شکی نیست که آنها دست کم صاحب دو سه چهره فرهنگی ممتاز در سطح ملی اند.

 

آتلیه علی‌رضا ورزنده

من و گی در عین حال از برخی از تابلوهای علیرضا عکس گرفتیم، به گی گفتم رنگ آبی استفاده شده در تابلوهای او رنگ آسمان ایران است. او به این نوستالژی معصومانه خندید.