احمد محمود قصه گوی توانا، راوی ی دل آزرده ی رویاها، اوهام، نگرانی ها و آرزوهای ما از پس شكوه ای دائمی از احساس خفگی، عاقبت از میان ما رفت. كنایه ی تقدیر را ببین كه رنج روحی او را به صورت دردی جسمانی در آخر عمر بلای جانش كرد!

روایت او از زندگی، از عشق، از زیبایی، از نبرد برای عدالت و صلح و دوستی در شكل قطعی و در ضمن هر دم متغیر رویاهای ما تاثیر داشت و رنگین كمان واقعیت ایرانی را كه تقدیر ناگزیرش تحمل رنگ های كبود و تیره است، در طیف وسیعی از صداها، شخصیت ها، ماجراها، هوس ها و آرزوها، شكست ها، كامیابی ها و بازهم شكست ها به نمایش گذاشت.

زائر صبور ما زیر باران اضطراب دو نسل ایستاد و از “همسایه ها”یی گفت كه در بحرانی ترین لحظات حیات و حتی در ملتقای مرگ و سیاست، عشق را فراموش نمی كنند.

آیا ویران شدن تقدیر نهایی ی ساكنین زمین سوخته ای ست كه او از آن ها، با آن ها و برای آن ها قصه می گفت؟ “قصه های آشنا”، “دیدار”هایی كه جز به اندوه شكست دامن نمی زند و جز از تباهی ی روحی ی نسل ها خبر نمی¬دهد.
راوی ی تنهایی های ما، شاهد دردمند كودتا و جنگ، مسافر مضطرب “مدار صفر درجه” در همه ی آثارش و در اوج ناامیدی ها، خیال ما را با شعله ای از عشق، از رنگ، از زیبایی روشن می كرد، از اعتبار انسان و روشنی ی فردا امیدمان می داد و از “زندگی”به عنوان انتخاب نخست خود خبردارمان می كرد.

اگر محمود و قدرت تخیل زیبای اونبود، داستان معاصر فارسی در درك جنوب گرما و شرجی و سیاست و نفت، در احساس اضطراب آور بی عدالتی و در فهم خود از معنای انسان چیزی، حتما چیزی كم داشت.

 

امیرحسن چهل تن

چهارده مهر هزار و سیصد و هشتاد و یک