پیش درآمد:" در کات،منطقه ممنوعه آیا می توانستم آدم ها را همان طور که می دیدم یعنی به مدد آن تصاویر فوق العاده پر رنگ ذهنی- چیزی که در لحظات نوشتن فکر می کردم بسیار بیشتر از گنجایش ذهنی ی من است و با صراحت مرگبار خود نیرویم را به کلی تلف می کرد- و فقط به نیروی کلمات و از طریق برخی توصیفات،گفتگوها و شرح روابط آدمها به خواننده نشان دهم؟میان زندگی و نمایش آن آیا فاصله ای هست؟شاید "کات،منطقه ممنوعه" دستمایه یک ضد سینماست،خواهان افشای حقایقی که سینمای بی خطر رایج در باره اش سکوت می کند."(از مقدمه کتاب)
+ دغدغه اصلی تان در "کات،منطقه ممنوعه" سینماست. این اثر را داستان می دانید یا فیلمنامه؟
_ نحوه نگاهم را به سینما در مقدمه کتاب توضیح داده ام که لابد آن را خوانده اید. از سوی دیگر تجربه زندگی ایرانی در دهه های اخیر به نظرم بسیار سینمایی می رسد.
و منظور من از سینمایی بودن،تماشایی بودن این زندگی نیست. به نظرم نوعی مکانیزم و اصلا منطق سینمایی بر این نوع زندگی حاکم است.کات،منطقه ممنوعه داستان نیست؛یک پیش نوشت است برای فیلمی که شاید یک روز ساخته شود.
+چطور شد که چنین موضوعی به ذهنتان رسید؟
- در همسایگی ما زنی زندگی می کرد که پسرش را گم کرده بود،یا شاید پسر در آغاز جوانی ناگهان و بی خبر مادر را گذاشته بود و رفته بود. زن تنها بود و خیال می بافت،گاه به مادرم سر می زد و او صبورانه به حرف و حدیثش گوش می داد. زن مثلا از نامه ای می گفت که پسرش فرستاده بود،بی آنکه آدرسش را ذکر کرده باشد،آورنده نامه هم،نامه را داده و یکهو غیبش زده بود. بعد بنا می شد نامه را بیاورد تا برایش بخوانیم. نمی آورد،بهانه می آورد.می گفت گمش کرده ام و بعد البته نامه دیگری می رسید که سرنوشت قبلی ها را پیدا می کرد. یک بار اما گفته بود که پسرش پدری بالای سر نداشته تا راه و چاه را نشانش بدهد،گرفتار ضد انقلاب شد،رفت کردستان و دیگر برنگشت. یک بار هم گفته بود که یکی از همولایتی هایشان او را در جبهه دیده و پیغام داده که به زودی به مادرش سر خواهد زد. خلاصه هر بار چیزی می گفت و تا مبادا حرفهایش شنونده را دچار قضاوتی عجولانه کند،می گفت:پسرم اهل و نجیب است،فکر نکنید از این جوانهای بیخودی بود که توی خیابان ها پلاسند. یک بار هم از کتاب هایش گفته بود،کتابهایی که پسرش را بی دین کرده بود و نویسنده کتابها را نفرین کرده بود.
به نظر هیچیک از همسایه ها او آدم مهمی نبود.فقط زن میانسالی بود پر حرف و صاحب نگاهی غمگین که حرف می زد تا فراموش کند. و عاقبت کشف کردیم که شب های جمعه او اغلب به بهشت زهرا می رود و بعد از آن گفته بود که دیگر پولی در بساطش نیست تا سنگ قبر تازه ای بخرد. و سر انجام در نوبت دیگری از خوابش برای مادرم گفته بود:پسرش در میان انبوهی از شهیدان و رستگاران به خلد برین می رفت.
+ شما چه جوری در جریان قرار می گرفتید؟
- مادرم می دانست که من به موضوع علاقمندم.اطلاعات تازه را هر بار در کنار سایر اطلاعات می گذاشتیم تا بلکه نتیجه قابل باوری به دست بیاوریم. و یک روز هم به مادرم می گوید که کسی قرار است بیاید و از او فیلمبرداری کند.
+ این موضوع حقیقت داشت؟
- بله حقیقت داشت. مادرم از پنجره آشپزخانه دیده بود که چند زن و مرد با وسایل فیلمبرداری وارد خانه اش می شوند.
+ زن می دانست پسرش کجاست یا چه بر سرش آمده است؟
- به نظرم می دانست.منتهی نمی توانست آن را بپذیرد.
+ در مورد اکیپ فیلمبرداری هم بعدش حرفی زده بود؟
- بله،کفته بود که ازش خواسته بودند از پسرش بگوید، ولی او زیر بار نرفته و البته از زباله های کوچه گفته که مامورین شهرداری به موقع آنها را جمع نمی کنند و اینکه خوبست پیرزنان را از ایستادن در صف ارزاق معاف کنند و چیزهایی از این قبیل.
+این که خودش یک داستان است.
- دقیقا؛ تخیلش فوق العاده بود و چون دست کم بخشی از این گفته های ضد و نقیض نمی توانست واقعیت داشته باشد، پس آنها را می ساخت. و احتمالا احتیاج روانی فوق العاده ای به این کار داشت؛ و این همان کاری است که ما نویسندگان می کنیم!
+ ماجرا عاقبت به کجا رسید؟
- هیچی یک روز گفت خانه ام را می خواهم به صاحبش پس بدهم و بروم - اجاره نشین بود،در بالاخانه یک مغازه معاملات ملکی می نشست- و چند روز بعد هم خداحافظی کرد و رفت. چند سال بعد در خیابان دیدمش.هر دو در یک لحظه همدیگر را شناختیم و من مطمئنم که هر دو بسیار تغییر کرده بودیم. او کاملا شکسته و فرسوده بنظرم آمد.اما شاید نگاه هایمان یک کیفیت بخصوص داشت که آدم هایی که برای هم غصه خورده اند،صاحب آن می شوند. او بی- قراری نشان داد،گفت مثل پسرش دوستم دارد و اگر نامحرم نبودم حتما صورتم را می بوسید. بعد البته یقه کتم را بوسید.
+ چطور شد که به فکر نوشتن آن افتادید؟
- فکرش رهایم نمی کرد.یک بار با یک کارگردان سینما مطلب را در میان گذاشتم. گفت سوژه ای استثنایی ست،اما موضوعش در تحمل زمانه ما نیست. و خودم هم البته آن را می دانستم. بعد از آن دیگر چاره ای نداشتم جز آنکه بنویسمش. بعد یکهو دیدم من به ابزاری احتیاج دارم که آنها را در ادبیات بدرستی نمی شناسم! به ناچار ملاحظاتی سینمایی وارد کارشد.
+به نظر می رسد هر دستمایه ای می تواند موضوع یک داستان هم قرار بگیرد.
- بله اما من می خواستم در این کار حد اعلای باز نمایی واقعیت را تجربه کنم و در عین حال خواننده را مطمئن کنم که با یک اثر هنری روبروست. و حالا هم از نتیجه کار راضی هستم چون گمان می کنم آنچه را از میان غبار حوادث روزانه بیرون کشیده ام خواننده را با کشفی تازه روبرو می کند.می دانید،در کشور ما برخی واقعیتها از چنان صراحتی برخوردارند که تغییر آن شهامتی فوق العاده طلب می کند حتی اگر بهانه آن پدید آوردن یک اثر هنری ممتاز باشد.
+پس بیان آن در قالب یک فیلمنامه انتقال احساسات شما را راحت تر می کرد؟
- تاثرات من از موضوع همه اش به شکل تصویر بود.من این بار بطور صمیمانه ای تصمیم گرفتم نسبت به تاثراتم از موضوع وفادار بمانم.
+موضوع خواهی نخواهی به جنگ مربوط می شود؛منتهی آن را با حال و هوایی تازه ارائه داده اید.
- حدودا شانزده سال از پایان جنگ می گذرد،اما واقعیت این است که هنوز ادبیات جنگ پدید نیامده است،به عبارت دیگر ما هنوز از فاز تبلیغی- تهییجی آن خارج نشده ایم. یک تجربه ملی با آن ابعاد عجیب و غریب هنوز در فرم های هنری انعکاس مطلوب پیدا نکرده و لایه های پنهان آن همچنان برای ما ناآشناست،یکی از دلایل آن البته محدودیت های بیرونی است. برای اینکه بدانیم بر ما چه رفته است ضبط تاریخی واقعه کفایت نمی کند،حتی اگر مطمئن باشیم آن را به درستی و امانتداری تمام انجام داده ایم.همیشه این هنر است که کشف ما را از واقعیت کامل می کند.
+ در واقع در این کتاب سه فیلم مختلف روایت می شود.اولی همان چیزی ست که توسط نویسنده گفته می شود.دومی فیلمی است که اکیپ فیلمبرداری در حال ساخت آن است و سومی هم ماجرایی است که در اواخر کتاب با آن مواجه می شویم.این تقسیم بندی را قبول دارید؟
- بله،حدودا! و ممکن است تازه از این هم ماجرا کمی پیچیده تر باشد؛ من این فرم را از زندگی انسان ایرانی در دو سه دهه اخیر اقتباس کرده ام.
+ مطمئنا برای یک نوشته نمی توان یک هدف یا یک مسئله عمده قائل شد؛اما می خواهم بپرسم محور اصلی اثر کدام است؟
- می دانید وجود شرایط مختلف و زاویه دیدهایی که دریافت ها و قضاوت های مختلفی را از یک رویداد میسر می کند،و بخصوص با در نظر گرفتن سیال بودن مفاهیم و ناتوان بودن کلمات، این سئوال ساده ای نیست اگر از خودمان بپرسیم پس سرانجام قهرمان کیست؟کدامیک از ما خدمت می کند و کدامیک از ما خائن است؟ در سطح دیگری شاید من در این اثر خواسته ام ابعاد یا جنبه هایی از هستی را با حوادث اجتماعی اخیر مربوط کنم.
+ توجه شما به سینما به عنوان یک تم پیشینه طولانی تری دارد. در رمان"تهران،شهر بی آسمان" فیلمفارسی،قیصر و اداهای آن را هجو می کنید یا دست کم مورد نقد قرار می دهید.
- فیلمفارسی باعث تقویت برخی از جنبه های منحط فرهنگ اجتماعی معاصر ما شده است. وقتی برای تیپ هایی که در "تهران،شهر بی آسمان" وجود دارد،وجه قهرمانی قائل شوید،ببینید این مفهوم تا کجا سقوط می کند. چنین سینمایی کمک می کرد تا انحطاط در کنش صاحب مفبولیت اجتماعی شود. مشگل اجتماعی معاصر ما لمپنیزم است که در دهها صورت مختلف حوزه ای وسیعی از امور و مناسبات را تحت تاثیر قرار داده است.
+ ادبیات و سینما تا کجا از یکدیگر وام می گیرند؟
- ادبیات مادر سینماست. در سینما البته ما تصویر را جانشین کلمه می کنیم،بدون آنکه از کلام کاملا بی نیاز باشیم.در ضمن در صد سال اخیر برخی از تکنیک های سینمایی به ادبیات سود رسانده اند.
+ مخا طبین ادبیات و سینما یکی هستند؟
- حدودا بله؛البته رفتن به سینما یک مناسبت بخصوص است که بطور جمعی به آن اقدام می شود و لذا از وجهی آئینی هم برخوردار است و شما دو ساعت تمام خود را در اختیار آن قرار می دهید اما مطالعه یک رمان را همیشه می توان از جایی قطع کرد،به کار دیگری پرداخت و دوباره به سراغ آن رفت.این شکل آئینی به اثر لذتبخشی سینما و تعداد خواستاران آن افزوده است. البته حالا با پیشرفت تکنیک که امکان تماشای فیلم در خانه ها و بطور انفرادی میسر شده،وضع فرق کرده است.
+ پیشرفت تکنولوژی موجب ایجاد امکانات تازه در سینما شده است اما ادبیات همچنان از کلمات استفاده می کند.ادبیات از چه راههایی تغییر می کند؟
- زبان با مجموعه کلمات موجود در آن مساوی نیست.در هر زبان زنده ای البته مرتبا کلمات تازه ای ساخته می شود اما تحول در زبان به نحو دیگری ایجاد می شود. در چند دهه اخیر به علت سرعت تحولات اجتماعی زبان فارسی نیز موجب تغییرات قابل توجهی شده است. بحث در این باره البته در تخصص من نیست. ولی به عنوان آدمی که با زبان کار می کند باید بگویم برخی از رمان های خوب دهه چهل خودمان صاحب یک زبان قدیمی اند. و اصولا محدودتر از آنند که برای یک رمان مناسب باشند.
+ آیا در آینده و در ادامه "کات،منطقه ممنوعه" کارهای دیگری هم منتشر خواهید کرد؟
- نمی دانم. کار اصلی من البته رمان و داستان کوتاه است.شاید اگر امکان ساختن "کات،منطقه ممنوعه" وجود داشت،هرگز منتشرش نمی کردم
+ چرا فکر می کنید نمی توان از روی این اثر فیلمی ساخت؟
- بدون شک به خاطر موضوع آن. "کات،منطقه ممنوعه" از چیزی صحبت می کند که سینمای رایج ما در باره اش سکوت می کند. در ضمن ساختن یک فیلم یک کار گروهی ست با سرمایه گذاری هنگفت. امکان ریسک پذیری بالا در آن وجود ندارد.و اگر باور داشته باشیم که در هنر منطقه ممنوعه وجود ندارد،ناتوانی سینمای ما واضح می شود.
+ کار تازه چطور؟
- رمانی را برای انجام کارهای فنی آن به دست ناشر سپرده ام.
+ نمی خواهید راجع به آن صحبت کنید؟
- خیر! جز آنکه نامش "سپیده دم ایرانی" است.
روزنامه اعتماد 2 دی 83
گفتگو با امیر حسن چهل تن