اگر کتابخوان باشید، اگر کتابخوانِ خوب باشید و داستاننویسان ایران را دنبال کرده باشید، حتماً اثر یا آثاری از امیرحسن چهلتن را خواندهاید. این روزها که ادبیات داستانی به ورطهی غمانگیزِ بیهویتی و پوچی میرود، معدود نویسندگانی هستند که کورسوی امیدی در این بین ایجاد میکنند، که به جرأت میتوان گفت چهلتن، یکی از آنان است.
او را بیشتر به نویسنده رمانهای شهری و زنانهنویس میشناسند. اگر مرحوم سپانلو را شاعر تهران بدانیم، قطع به یقین، چهلتن را باید داستاننویسِ تهران معرفی کنیم. او در داستانهایش به فضاهای شهری، آداب و رسوم، لهجه و گویش و حتی معماری شهری بسیار اهمیت میدهد. تصویری که چهلتن در آثارش از رمان شهری نشان میدهد، میتواند معنای دقیق این ژانر باشد. با او گفتگویی کردیم در رابطه با مولفههای رمان شهری و زنانهنویسی.
آقای چهلتن، شما روز خود را چگونه آغاز میکنید؟
طبیعتا با خوردن صبحانه؛ و بعد هم مثل آدمی که عازم محل کارش می شود، من هم به اتاق کارم می روم و می خوانم و می نویسم. نهار را با همسرم می خورم و عصرها هم به کارهای متفرقه می پردازم، پیاده روی می کنم، یا وعده دیدار دارم؛ رویهمرفته آدم منظمی هستم.
آیا نویسنده، یا کتاب خاصی هست که از او تأثیر گرفته باشید که بخواهید از آن نام ببرید؟
نمیتوانم اسم یک کتاب یا شخص بخصوصی را ببرم ولی به هرجهت آشنایی من با درام شاید با نمایشنامههای رادیویی، قبل از اینکه به مدرسه بروم شروع شد و البته با سینما. پدر و مادر من هردو عادت به سینما رفتن داشتند و ما بچهها را هم با خود میبردند.
من به کتاب به عنوان یک شی علاقه داشتم قبل از اینکه بتوانم بخوانم. یادم است جلوی ویترین کتابفروشیها میایستادم و از مادرم میخواستم برایم کتاب بخرد. مجلات در خانهی ما بیشتر از کتاب بود که همهی اینها من را به سمت نوشتن سوق داد.
بعد کتاب سپانلو خیلی مهم بود که من آن را در شانزده سالگی خواندم. «بازآفرینی واقعیت» که ده- پانزده داستان کوتاه معاصر داشت. آن کتاب من را متوجه وجود چند نویسندهی مهم ایرانی کرد که پیش از آن نمیشناختم.
شما با اینکه از کودکی به ادبیات علاقه داشتید، رشته ای که در آن تحصیل کردید مهندسی بود؟
موقع انتخاب رشته دانشگاهی فکر نمیکردم هیچوقت نویسندگی بتواند حرفهی من باشد چرا که دست کم تا هجده سالگی نوشتن برایم یک تفنن بود. آن زمانی که رشته دانشگاهی انتخاب میکردیم همیشه صحبت از این بود که شاگردان زرنگ، باید دکتر و مهندس شوند. من هم در چنین فضایی نه از خودم سوال کردم و نه از کسی مشورت گرفتم که چه رشتهای برایم مناسب است.
من به عنوان یک مهندس شانزده سال کار کردم و در کنارش مینوشتم. تحصیلات من را به سمت حرفهای سوق داد که توسط آن میتوانستم درآمد خوبی داشته باشم و بعد هم در یک نقطهای توانستم آن کار را رها کنم و یکسره به نوشتن بپردازم.
شما این روزها مشغول به چه فعالیتهایی هستید؟
در حال حاضر مشغول نوشتن یک کتاب غیر داستانی هستم که قرارداد آن را با ناشر آلمانی بستهام. قرار است این کتاب را تا آخر تابستان تحویل دهم. من همیشه به زبان فارسی مینویسم و مترجمین خوبی دارم که کارها را ترجمه میکنند.
هنوز روی اسم کتاب تردید دارم. ممکن است اسمش بشود «تهران 1979». امیدوارم این کتاب هم یک روز به زبان فارسی منتشر شود.
برخی رمان های من هنوز به زبان فارسی منتشر نشده. همهی تلاشم این است که رمان «خوشنویس اصفهان» بتواند به زبان فارسی منتشر شود. همچنین رمان «امریکایی کشی» و رمان «خیابان انقلاب». آخرین رمان من در ایران، سپیده دم ایرانی در اردیبهشت 84 منتشر شد و بعد از آن هیچ رمان جدیدی از من منتشر نشده است.
تهران، شهر آخرالزمانی حدود 3 سال است که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معطل است ایراداتی که بر کتاب گرفتهاند چنان وسعتی دارد که دیگر نامش را نمی توان اصلاحات گذاشت، به داغان کردن و آش و لاش کردن بیشتر شبیه است. در یکی از موارد اصلاحی خواسته اند که یک فصل از کتاب حذف شود، کتابی که فقط شش فصل دارد.
ممیزان، قوانین خاصی ندارند که ثابت باشد و نویسندگان بدانند که از چه چیزهایی نباید در آثارشان استفاده کنند. به نظر شما چرا یک قانون مشخص و معین برای ممیزی کتاب وجود ندارد؟
وجود ندارد و نمیتواند هم وجود داشته باشد. یک چیزهایی کلی دربارهی اینکه مخالف اسلام نباشد و از این قبیل که بسیار کلی است. یک سری کلمات خیلی خندهدار هم وجود دارد که سانسور میشود. مانند کلمهی شراب که اگر اینگونه باشد، نمیتوان دیوان حافظ را به کلی منتشر کرد!
میخواهند ما رمانی بنویسم که در آن زندگی ِ ایرانی را تحریف کرده باشیم. چنین توقعی را نمیتوان از یک نویسنده داشت. مثل فیلم فارسی که در آن زندگیِ ایرانی تحریف شده. در این فیلمها میبنیم که زن و شوهری در خیابان راه میروند. زن زمین میخورد اما مرد نمیتواند او را از روی زمین بلند کند و زنِ همسایه را صدا میزند که زنِ من را از روی زمین بلند کن!
تغییر دولتها و رفتن به سمت اصلاحات میتواند تأثیری بر بهبود این وضعیت داشته باشد؟
بدون شک اصلاحات تاکنون بی تأثیر نبوده است. وقتی دولت اصلاحات خاتمی سرِ کار آمد، هفت کتاب منتظر مجوز داشتم که همهی آنها منتشر شدند. از این دروه هم قطع امید نکردهام. آقای روحانی به زدنِ حرفهای خوب ادامه میدهد. امیدوارم این حرفها به عمل هم برسد در حوزهی کتاب. چون تیراژ کتاب وحشتناک پایین آمده و همهی مسئولین هم ادعای فرهنگی بودن میکنند ولی آنچه که ما در سطح جامعه میبینیم مغایرِ ادعاهای آنان است. مردم به جای کتاب خواندن سریالهای ترکی تماشا میکنند که در بین این سریالها، کالاهای موجود در بازار ایران تبلیغ میشود. من حیرت زده فقط نگاه می کنم، نمی دانم دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس را.
اشارهای از جانب رسانهها و مسئولین به پایین بودن سرانهی مطالعه نمیشود و گویا کسی به هیچ وجه نگران این موضوع نیست. ما در دههی 40-50 مردم کتابخوانی داشتیم. نویسندگان ما روشنفکرانی بودند که مردم از آنها خط سیاسی و اجتماعی میگرفتند. تیراژ کتابها بسیار بالا بود و تلاش برای کتابخوان کردن مردم از همه سو وجود داشت. اما این روزها وضعیت اینگونه نیست و نویسندگانِ راستین و جدیِ ادبیات ما گوشهنشینی میکنند و کتابهایشان را با تیراژ پایین منتشر میکنند. به اعتقاد شما دلیل اصلی این اتفاق، چه چیزهایی میتواند باشد؟
لابد برای جلوگیری از دامنه این نفوذ آسان ترین راه این است که جلوی انتشار آثار را بگیرند، البته برخی کتابها منتشر می شوند اما مردم به آنها اعتماد نمی کنند چون معتقدند همهی اینها دست خورده و سانسور شده است و نمیخرند. در عین حال سرگرمیهای مبتذل هم مانند همین سریالهای ترکی که به آن اشاره کردم وجود دارد.
شما را به رمان شهری و زنانه نویسی میشناسند. رمان شهری از نگاه شما چه مشخصههایی دارد؟ آیا همینکه قهرمانان داستانهای شهری بورژوا باشند و دغدغههای زیست شهری و آسیبهای ناشی از آن بر فضای کار حاکم باشد؛ برای رمان شهری بودن کافیست؟ تاثیر مدرنیته و زبان و خصلتهای زندگی جمعی آیا به همین موضوعات خلاصه میشود؟
از اسمش برمیآید که چه باید باشد. این که شما گفتید نکتهی درستی است که یک رمان را ، به صرف اینکه محل اتفاقات آن شهر باشد، نمیتوانیم رمان شهری بدانیم. رمان شهری رمانی است که به مناسباتی که از زندگی در شهر ناشی میشود، بپردازد. در واقع زندگی مدرن و آنچه که ما این روزها تجربه میکنیم با تمام دغدغههایی که یک انسان شهری دارد.
انسان شهری،انسانی است که از نظر اجتماعی پیشرفته است، مطالباتی دارد و برای رسیدن به آنها تلاش می کند، در ضمن فردیت در این رمان مهم است. رمان شهری رمانی ست با دغدغههای شهری و بینش مدرن.
ادبیات جدید ایران درست از زمان مدرن شدن با مخالفتهای زیادی ازسوی دولتها و حاکمان مواجه شده است. بخش زیادی از این مخالفتها به ورود سیاست به فضاهای ادبی و بخشی ناشی از تحولاتیست که در دیدگاههای مذهبی جامعه ایرانی شاهد بودهایم. همین موضوع مناسبات رمان شهری را به اعتراض بیشتر نزدیک کرده است. آیا این جمعبندی به اندازه کافی کامل و جامع است؟
این درست است که ادبیات جدید ایران که از حول و حوش مشروطه شروع شد، همچنان مورد مخالفت دولتها و حکومتهای وقت بوده است، شاید به این دلیل که علتِ وجودیِ این ادبیات از نظر محتوایی، تغییر وضعیت موجود بوده است. این تعهد را ادبیات ایران به درست یا غلط برای خودش قائل بوده و همین هم ریشهی سوء تفاهم با دولتها را رقم زده. ولی ادبیات اگر به سیاست و یا به تقابل زن و مرد نپردازد به چه موضوع دیگری می تواند توجه کند؟. .. همیشه ادبیات همینطور بوده چرا که انسان یک موجود اجتماعی است و اگر قرار باشد که ما در ادبیات به انسان بپردازیم و انسان را در مرکز ادبیات قرار دهیم، بنابراین به مناسبات دوسویهی او و اجتماع هم باید بپردازیم. این توقع بیجایی است که از ادبیات بخواهیم به طرح مسائل اجتماعی نپردازد. ما وقتی به طرح مسائل جامعهی انسانی میپردازیم و به مناسبات فرد با جامعه میپردازیم، بدون شک فاکتور سیاست هم دخالت میکند.
تهران مخوف به معنای اینکه تهرانی که در آن زندگی میکنیم زیرپوستِ زشت و ترسناکی دارد که شما نیز در رمان خود با همین نام به آن پرداختهاید اما اینجا منظور من همان مخوف بودن زیست شهری است که روی دیگر داستانهای شهری سالهای اخیر است. آیا شهر تنها با جنبه مخوف بودن است که میتواند ظرفیتهای خلق داستانهای شهری داشته باشد؟ مثلا باید مناسبات رمان روستایی با مناسبات شهری آن متفاوت باشد مگر وقتی اربابان به آن ورود پیدا میکنند که همان نمادهای بورژوا و شهریت هستند؟
تفاوت این دو نوع رمان، کم و بیش به همان وسعتی است که روستا با شهر دارد. از سوی دیگر شهر فقط برای یک روستایی سادهلوح ممکن است پیچیده و پر رمز و راز باشد. برای یک ذهن سادهلوح، پیچیدگیهای شهر قابل دریافت نیست وگرنه چه کسی نمیداند که شهر یعنی مرکز فرهنگ، مرکز رشد، مرکز تمدن و اصلاً تمام گرفتاریهای ما از آنجا ناشی شده که در دوران اخیر اکثریت ساکنین شهرهای ما را، روستاییان تشکیل داده اند. این در واقع مشکلی است که ما در شصت- هفتاد سالهی اخیر داشته ایم و این کثرت همیشه مانع از این شده که شهر، مرکزیت پیدا کند.
شاید این خصوصیت در سی- چهل سالهی اخیر هم غلظت بیشتری داشته. دعوای بزرگ جامعه شهری ما شاید اصلا همین باشد. زندگی شهری، سبکِ زندگیِ خودش را میطلبد که با سبک زندگیِ روستا متفاوت است. فرهنگ زندگیِ روستایی با فرهنگ زندگىِ شهری فرق دارد.
این هم درست است که مفهوم روستا دچار تحول شده، یعنی وقتی که برق رفته، وقتی که تلویزیون به روستا رفته، شرایط تغییر کرده. بسیاری از روستاهای ما تبدیل به شهرهای کوچک شده اند و بسیاری از آنان از بین رفتند با رشد شهرنشینی. چنین بررسیهایی در حیطهی مقولات جامعه شناسی است اما به هرجهت تقابل روستا و شهر در ایران، یک تقابل جدی است که برخی وجوه آن هم میتواند به شدت امری سیاسی باشد.
آزادی بدون مرز چیزیست که نویسنده و قهرمانان داستانهای شهری خانه به خانه و کوچه به کوچه در جستجوی آن هستند. همان احساسی که حاکمیت را به مخالفت با آن و ترس از آن وامیدارد. از این آزادی و مناسبات آن بگویید و اینکه دامنه این آزادی در رمان شهری با رمان روستایی چه تفاوتی دارد؟
طبیعی است که نویسنده هم مثل هر شهروند دیگری دارای عقاید و احساساتی است که میخواهد هر دوی اینها را در رمانهایش بروز دهد. ممکن است از زبان شخصیتها و از طریق اتمسفر رمان بخواهد این کار را بکند. چنین چیزی قید و شرط و بند برنمیدارد. همانطور که در ادبیات کلاسیک ما هم اینطور بوده. برای مثال هزلیات سعدی را اگر من ببرم به من اجازهی انتشار نمیدهند.
ادبیات یعنی صحبت کردن دربارهی هرآنچه که به آدمیزاد مربوط است. ادبیات حکم یک خانهای را دارد که در آن اتاق خواب و حمام هم هست. اینکه بخواهیم یک خانه را به آشپزخانه و اتاق پذیرایی محدود کنیم، دیگر اسمش خانه نیست و قابلیت سکونت ندارد.
تعریف اخلاق در حوزههای مختلف متفاوت است. من از سعدی مثال زدم، مثال دیگری که میتوانیم بزنیم، مثنوی مولاناست. بعضی از داستانهایش خیلی معروف است. من فکر نمیکنم که مولانا میخواسته جوانان جامعهی ما را به منجلاب فساد سوق دهد که برخی صحبتها را میکند.
طرح این مسائل در ادبیات جنبهی درمانی دارد. همانطور که ما لمس بدنِ بیمار ، توسط پزشک را کاری غیراخلاقی نمیدانیم؛ نویسنده هم پزشک جامعه است، بنابراین مجاز است که دربارهی همه چیز صحبت کند و مسئلهی اخلاق در نوشته ، جنبهی اخلاق در اتاق جراحی را دارد و با اخلاق در خیابان و اتوبوس فرق میکند.
این مسئله را آقایان در وزارت ارشاد متوجه نمیشوند . اینکه باید چه کرد، به عقل من نمیرسد. امسال درست 40 سال است که از انتشار اولین کتاب من میگذرد. آن را سال 1355 منتشر کردم . در تمام این چهل سال این مشکل تغییری نکرده است .جوانان کم سوادی در وزارت فرهنگ مینشینند و دربارهی کتاب من نظر میدهند. این رفتار خیلی سنگین است. این هم روشی است برای تحقیر اهل فرهنگ و علم در این مملکت.
آقای چهلتن زنانهنویسی؛ زننویسی و درباره زننوشتن همیشه حساسیتهای زیادی داشته است. این حساسیت را شما بارها در آثار خود تجربه کردهاید. درباره شیوه حضور زن در آثارتان و تقابل زن و مرد بگویید و اینکه نمایش این مناسبات چگونه اهمیت ادبی پیدا میکند؟
رابطهی زن و مرد، یکی از پیچیدهترین روابط جامعه بشری ست.قدمت آن هم به زمان خلقت بشر برمیگردد. در واقع یکی از قدیمیترین داستانهایی که در ادبیات داریم،از همین تقابل حرف می زند؛ فریب آدم، توسط حوا. اما آنچه باعث میشود من به این موضوع بپردازم، جذابیت موضوع است، نه اینکه یک موضوع قدیمی است یا اهمیت جامعهشناسانه دارد.
این رابطهی پیچیده، تخیل من را انگولک میکند و مادهی خام داستانیِ خیلی خوبی در اخیتار من میگذارد و من میتوانم داستانهای خوبی از آن بسازم، به همین سادگی. از سوی دیگر، دنیای زنانه، دنیای جالبی است ،دنیای پر رمز و رازی است که به تخیل میدان میدهد. دنیای زنها مثل یک رمان پر از سکوت است ولی دنیای مردانه مثل یک گزارش روزنامه همه چیزش روشن است.
بخشی از زنان داستانهای شما درگیر اشرافیت قاجاری و بخشی برگرفته از مدرنتیه پس از این دوران هستند. روند حضور زنان در جامعه شهری؛ چه تصویری این جنسیت اجتماعی به دست میدهد؟ چرا این تصویر با اندکی تفاوت کمابیش یکسان است؟ نباید فراموش کرد که زنان داستانهای شما بهنوعی همواره در عقبافتادگی و بحران شخصیتی بسر میبرند. آیا قرار است او نماد ذهنیتهای نابارور و تحت ظلم و عقب نگاهداشته شدهی روح ایرانی باشد یا قرار است نقش زنان در تاریخ را به عنوان مزاحمان و به حاشیه راندهشدگان به نقد بنشیند؟
هیچکدام! ببینید من چیزی را جعل نمیکنم. گاهی اوقات گوشههایی از واقعیتهای همین جامعه را نشان میدهم. اگر شما در برخی از داستانهای من دیدید که زن موجود ضعیفتری است، در واقع من چنین وضعیتی را نساخته ام، فقط آن را نشان داده ام.
من با شما موافق نیستم که این عمومیت داشته باشد در همهی کارهای من. اگر شما رمان «مهر گیاه» را خوانده باشید. رفعت و شمسالضحی دو زن مدرن هستند که اتفاقاً برای پیدا کردن جایی که در جامعه مستحق آن هستند، بسیار تلاش میکنند.
ممکن است که گاهی اوقات صحبت از این شده باشد که زنها فرودست تلقی میشوند یا در موقعیت فرودستتری قرار گرفته اند. این فرق میکند با اینکه من کلاً چنین خصوصیتی برای زنان جامعه قائل شده باشم. به خصوص که معتقدم زنها در سه- چهار دههی گذشته در صف جلوی تحولات اجتماعی در ایران قرار داشتهاند.
داستانهای شما رنگ و بوی بومی ایرانی دارد و این چیزی است که در داستاننویسی امروز ما، رو به فراموشی رفته است. تقلید از نویسندگان غربی و تلاش برای نزدیک شدن به آنان، تقریباً داستان نویسان امروز ما را از فرهنگ بومی خودمان دور کرده است. اگر ادبیات را ابزاری بدانیم برای معرفی فرهنگ خود به جهان، فکر میکنید با بومیسازی و توجه به آداب و سنت ایرانی، چقدر میتوانیم ادبیات خود را در جهان عرضه کنیم؟
در هر فرهنگی، چیزهایی وجود دارد که باعث تفاوت آن فرهنگ با فرهنگهای دیگر میشود. ما اگر از چیزهای مشترک حرف بزنیم، در واقع همه مثل هم جلوه خواهند کرد. بنابراین گاهی اوقات مهم است که ما روی تفاوتهایمان تأکید کنیم، منتها باید این تفاوتها قابل درک باشد، یعنی به صورتی در ادبیات مطرح شود که ما از طریق مسائل کاملاً شخصیمان، از طریق مسائلی که خاص این جامعه هستند، بتوانیم پلی بزنیم به سمت مسائل عام بشری. یعنی مسائل خاصِ خودمان را در پیوند با مسائل عام بشری قرار دهیم. آن وقت آن محصول فرهنگی قابل فهم خواهد شد و شاید غفلت از همین نکته است که ادبیات ما را در انزوا قرار داده است. بنابراین رنگ و روی بومی، خوب است تا آنجایی که مانع از تفاهم با فرهنگهای دیگر نشود.
نویسندههای امروز ایران، به تقلید از نویسندههای غربی خیلی از فضای ایران دور شدند. چرا این شوق وجود دارد که بخواهم از فضای نویسندههای غربی تقلید کنیم؟
این علاقه لابد همان علاقهای است که اتومبیلساز ایرانی به اتومبیل غربی دارد. حالا اینکه ما چطور از مشابه خارجی استفاده کنیم که تواناییها و سابقهی موضوع در خودمان را به کنار نگذاریم؛ این دیگر به بینش و دانشی نیاز دارد که ممکن است همهی ما آن را نداشته باشیم. ما از لحاظ غنای ادبی یکی از پر سابقهترین ملتها و فرهنگهای دنیا هستیم. خودِ کشف ادبیات کلاسیک ایران، توسط یک نویسنده، صدها گام یک نویسنده را در امر نوشتن میتواند جلو ببرد. اما متأسفانه به دلایل مختلف، که یکی از آنها سیستم آموزشی غلط است برای آموزش ادبیات کلاسیک، باعث شده که این ادبیات مهجور بماند. گرچه حضور فرهنگی آن در جامعه کاملاً محسوس است، اما اینکه نویسندگان به طور خاص به ضرورت شناخت این گنجینه رسیده باشند، به شدت مورد تردید است.
وقتی صحبت از این میشود که چرا نباید فرهنگ و سنتهای خود را وارد ادبیات کنیم، میگویند ما مدرن مینویسیم. نظر شما دربارهی این اظهار نظرات چیست؟
مسئله این است که ما خودمان باشیم و از خودمان و از تجربیاتمان بنویسیم. فرهنگ خودمان یا فرهنگ دیگری مسئله نیست. مسئله این است که ادبیات باید بر حقیقت استوار باشد. ادبیاتی که خارج از حیطهی تجربیات ماست، برای من قابل تصور نیست .
شما برای نگارش داستانهایتان چقدر تحقیق و پژوهش میکنید؟
نوشتن یک رمان برای من مثل انجام یک پروژه است. بعد از اینکه تصمیم گرفتم درباره یک فضا یک اتفاق یک شخصیت خاص بنویسم تازه باید وقت قابل توجهی را صرف تحقیق و پژوهش کنم، درست مثل انجام یک پروژه. تا وقتی که احساس کنم اطلاعات و دانش کافی دربارهی موضوعی که میخواهم بنویسم دارم و شروع میکنم به نوشتن و تازه بسیار اتفاق میافتد که هنگام نوشتن، احساس کنم به مطالعات بیشتری نیاز دارم، پس کار را متوقف میکنم .
نوشتن کارِ بسیار مشکلی است. من فکر میکنم یکی از دلایل بی بنیهگیِ ادبیات داستانی معاصر ما، به این دلیل است که نویسندهها کاری را که میکنند به اندازهی کافی جدی نمیگیرند وگرنه برای توفیق در نوشتن به همان اندازه که توفیق در هر حرفهی دیگری طلب میکند، باید بسیار زحمت کشید. مسئله اصلاً ساده نیست و بسیار جدی است.
سوژهها چطور به ذهن شما میرسد و خلق کاراکترها چه روندی را طی میکند؟
خیلی مکانیکی این اتفاق نمیافتد. من هم مثل هر آدمی که در این جامعه حضور دارد، برایم سوالاتی مطرح است و وقتی سوال مطرح میشود انسان در جستجوی پاسخ برمیآید. منتها چون واکنشهای من نسبت به محیط اطرافم به زبان ادبیات و به زبان داستان بیان میشود من این واکنش ها را به صورت داستان از خودم بروز میدهم. من آنقدرها تحت تأثیر یک آدم و یا یک حادثهی بخصوص قرار نمیگیرم بلکه اتفاقاتی که بطور کلی در این جامعه میافتد، به طور مدام من را تحت تأثیر قرار میدهد. به طور مدام سوالات ذهنی برای من مطرح میکند. به طور مدام در جستجوی پاسخ آنها هستم و بعد خودِ این پروسهی تجربی، تحت تأثیر اتفاقات، پدیداری سوال، جستجوی برای پاسخ ... خودِ این پروسه تبدیل به داستان و رمان و ادبیات میشود.
شخصیتها در طول رمان، برای من کشف و ساخته میشوند. شاید وقتی شروع میکنم، یک تصویر دارم از شخصیت. من پا به پای آن شخصیت حرکت میکنم و او را از جنبههای مختلفی میآفرینم. تمام جنبههای شخصیت برای من از ابتدا روشن نیست. آدمیزاد خیلی پیچیده است. من همهی این ابعاد شخصیتی را در ذهنم ندارم بلکه در طول رمان است که ساخته میشود.
در کار من تصنع نیست. وقتی گفتم نوشته باید از دلِ تجربههایی که یک نویسنده دارد دربیاید، منظورم مشارکت در حوادث بخصوصی نیست، بلکه این تجربهی حسی جهان است که اهمیت دارد . اگر به طور مکانیکی دست به ساختن یک آدم بزنید، یا با رعایت برخی محاسبهها ، ممکن است اشکالاتی ایجاد شود و تناقض به وجود بیاید. اما وقتی آفرینش امری وجودی و حسی باشد، درست مثل یک زایمان طبیعی، باید نتیجهی کار رضایت بخش باشد.
تا چه میزان تخیل، در آثار شما ایفای نقش میکند؟
بسیار زیاد. فکر میکنم بدون تخیل، نوشته از حالت داستانی خارج میشود و در حد یک مقالهی تحقیقی دربارهی یک اتفاق یا شخصیت، پایین میآید. داستان حاصل تخیل است،بدون آن، ادبیات خوب پدید نمیآید.
شما هم تجربهی داستان کوتاه داشتید هم رمان. سختیهای کار در کدامیک از این ژانرها بیشتر بوده و تمایل شما به قلم زدن در کدامِ حوزه است؟
در پانزده سال گذشته، تمایل و کشش من یا پاسخگویی به نیازهای من، از رهگذر نوشتن رمان حاصل شده است.بیشتر افکاری که به سرم میآید، تخیلات من، قالب رمان به خودشان میگیرند تا داستان کوتاه. نمیتوانم بگویم که نوشتن کدامیک از اینها آسانتر یا سختتر است. اما میتوانم بگویم که نوشتن رمان به خاطر حجم و گستردگیاش، احتیاج به زمان طولانیتری دارد، تا نوشتن یک داستان کوتاه.
هر دوی اینها سختیهای خود را دارد و متأسفانه در پانزده سال اخیر من خیلی کم داستان کوتاه نوشته ام و علتش هم به تصمیم من در این مورد ربط زیادی نداشته،بلکه ایدهها، رویاها و تخیلات من به سمتی میرفته که قالب رمان برایش مناسب بوده.
نویسندههای امروز بیشتر در قالب داستان کوتاه مینویسند و رمان خیلی کم شده و بحث این است که مردم نمیخوانند. اما وقتی رمان خوبی باشد مردم میخوانند. ناشران به شکل انبوه چنین داستانهای کوتاه بی کیفیت منتشر میکنند. چرا نسل جدید نویسندگان ما از رمان دور شدهاند؟
احتمالاً دلیلش این است که نوشتن داستان کوتاه به زمان کمتری نیاز دارد. نوشتن یک کار تمام وقت است. یکی از موانعی که باعث میشود داستان نویسیِ ما حرفهای نشود، مسئلهی معیشت است. تمام این جوانانی که داستان مینویسند،ناچارند برای امرار معاش کاری کنند و بعد دیگر فرصت چندانی باقی نمیماند.
نوشتن یکی از معدود حرفههایی است که عدهی زیادی از آدمهای دنیا مایلند این حرفه را تجربه کنند. خلبانی ممکن است اینطور نباشد یا فوتبال حرفهای به این شکل نیست. این تصور غلط هم وجود دارد که میتوانم یا میشود. اما تصور باطل و نادرستی است چرا که برای پیشرفت باید انرژی و وقت خارقالعادهای صرف شود. چون این سهلانگاری باعث میشود عدهی زیادی بروند به سمت تجربهی نوشتن که به نظر من هیچ اشکالی هم ندارد. طرف یک کتاب منتشر میکند و با این کار هم خودش را میسنجد و هم مخاطبین او را میسنجند. اگر این کاره باشد میماند و اگر غیر از این باشد غربال میشود.
بجز اینها که گفتم فکر نمیکنم گرایش به داستان کوتاه دلیل دیگری داشته باشد. بازار در پنجاه سال اخیر، نه در ایران که در دنیا، گرایش به ژانر رمان دارد. مسئله اصلا این نیست که کدام را فرودستتر بدانیم. برای من هر دوی این ژانرها اهمیت یکسانی دارند.
شما اشاره کردید که اشکالی ندارد که افراد کتاب منتشر کنند و خودشان را محک بزنند. به اعتقاد شما در این بین مسئلهی سلیقه سازی مطرح نمیشود؟ این کتابها نمیتوانند سطح سلیقهی مخاطب را پایین بیاورند؟ و دیگر اینکه چطور میتوان این سلیقه را بالا برد؟
اتفاقی که شما میگویید در تمام دنیا ممکن است بیفتد. یک چهرهی معروف، یک کتاب مزخرف مینویسد اما به این دلیل که نویسنده یک سلبریتی است، کتابش پر فروش میشود و مردم آن را میخرند، گرچه از نظر منتقدین ادبی، کتاب بسیار بی ارزشی ست.
سلیقهسازی به دست منتقدین و مجلات سنگین ادبی میتواند اتفاق بیفتد. مسئلهی اساسی این است که حوزهی تنفسی ادبیات واقعی، بسیار محدود است و در جهت خفه کردن این نوع ادبیات، سیاستها با گرایشهای عمومی جامعه عوام همسو می شود.
شما مثال خوبی دربارهی تلوزیون زدید. من فکر نمیکنم که تلوزیون هرگز تصویری از هوشنگ گلشیری نشان داده باشد. شما به خودمان که ساکن تهران هستیم نگاه نکنید که ممکن است سری به خیابان انقلاب و کریمخان بزنیم و آدمها را بشناسیم و کتابها را ببینیم. شما حساب کنید که ایران یک کشور 80 میلیونی است پر از شهرهای کوچک و روستاهایی که نگاه ساکنانش فقط به تلوزیون است. این تلوزیون وقتی کسی را شاعر معرفی میکند، کسی که در روستا زندگی میکند فکر میکند که شاعری یعنی همین و میرود کتاب او را میخرد!
سیاستها در جهت خفه کردنِ کتاب من است. سیاست هایی که باعث هدر رفتن بسیاری از استعدادها و فرصتها شده است، سیاست هایی که در جهت تحمیق مردم ایران عمل میکند و ضایعات به بار میآورد چون مدام آدرسهای غلط به جوانانی که به ادبیات علاقه دارند میدهد. باز تأکید میکنم که تهران را حدوداً استثنا کنیم. وضعیت بقیهی شهرستانها افتضاح است. شما وقتی به شهرهای بزرگی مثل اصفهان، شیراز، تبریز و مشهد میروید، میبینید که کتابفروشیای که بتوان اسم آن را کتابفروشی گذاشت، در این شهرها یکی دو تا بیشتر نیست. وضعیت اسفناکی به وجود آمده است.
در برنامهی خندوانه دو کتاب را تبلیغ کردند و دیدیم که چقدر پرفروش شد. پس نمیتوان حکم قطعی داد که مردم کتاب نمیخوانند، اگر یک عزمی برای بالا بردن فرهنگ کتابخوانی در جامعه وجود داشته باشد، و این عزم از سوی صدا و سیما به خصوص باشد، اتفاقات خوبی میافتد. به اعتقاد شما چرا چنین عظمی وجود ندارد؟
این عزم وجود ندارد. شاید باور نکنید. من چند وقت پیش به کتابخانهی ملی سر زدم و خواستم ببینم که کتابهای من در کتابخانهی ملی موجود است که جستجو کردم و دیدم نیست! چند نفر دیگر را که از من قدیمیتر هستند جستجو کردم و دیدم که کتابهای آنها هم هم نیست. این کتابخانهی ملی است،حالا ببینید وضعیت بقیهی کتابخانهها چه طوری ست
میگویند کتابخوانی را باید از مدارس شروع کرد که بسیار حرف درستی است. اما سوالی که بلافاصله بعد مطرح میشود این است که ما با چه کتابهایی میخواهیم بچهها را کتابخوان کنیم. این سوال خیلی مهم است. آیا کتابهای ایدئولوژیک است که یک چیز بخصوص را تبلیغ کند یا کتابی که ادبیات و قصه باشد؟
بنابراین فاجعه ابعاد خیلی بزرگتری دارد . یک طرف این ماجرا سانسور است. سانسوری که من کتاب را میدهم و اجازهی انتشار نمیگیرد یک بخش کوچکی از سانسور است. سانسور بزرگتر را رادیو و تلوزیون با حذف نام من ادامه میدهد. کتابخانهی ملی با حذف کتابهای منتشر شدهی من سانسور را گستردهتر میکند. ما نباید فکر کنیم که سانسور فقط مجوز دادن یا ندادن به کتاب است. در بخشهای دیگر این سانسور با بایکوت کردن عدهی زیادی از نویسندگانی که به نظر من، نویسندگان واقعی این مملکت هستند، گسترده میشود. تمام این نویسندگان را میشناسیم. از هدایت به اینطرف. متأسفانه با ادبیات چنین رفتاری میشود.
گاهی تلوزیون برنامههایی پخش میکند که کسی شعر میخواند و اسمش را پایین صفحه نوشته. من از خودم می پرسم آیا ما در دو دنیای جدا زندگی میکنیم؟ دنیایی که تلوزیون معرفی میکند و دنیایی که ما در بیرون شاهد آن هستیم.
در کتابخانهی ملی به سالن ادبیات کودکان رفتم و دیدم عکسهایی به دیوار زدهاند به عنوان نویسندگان مطرح کودک که من خیلی از آنان را نمیشناختم و تنها اسم برخی از آنان را شنیده بودم یا در روزنامه و مجلات به آن برخورده بودم.
در این شرایط روشنفکران و نویسندگان ادبیات راستین ما چه وظیفهای دارند و چه کاری میتوانند انجام دهند؟
وقتی تیراژ کتاب در بهترین حالت سه هزار نسخه باشد، معنیاش این است که نبودِ آن کتاب، سه هزار آدم را اذیت میکند. بنابراین مسئلهی یک اقلیت مطرح است. خودِ این موضوع اشکال دارد که چرا باید ادبیات برای عدهی معدودی حساسیت برانگیز باشد؟
به مردم بدنه جامعه ما خوراک فرهنگی داده میشود، آنها حق انتخابی ندارند. در واقع این سیستم خوراک دهی هدایت شده است و بیشتر به نظر میرسد که میخواهند کارخانهی احمقسازی را در مملکت فعال کنند. بنابراین باید نویسندهها و آثارِ آنان حذف شود. روشنفکران کار خودشان را که همان تولید فکر است میکنند و نویسندگان کار خود را که تولید ادبیات است انجام میدهند و محصول کارشان را در کتابفروشیهای شهر میبینید و اتفاقاً به خاطر همین حضور قوی است که موانع ایجاد میشود.اگر فعالیت نویسندگان و روشنفکران ما این حجم را نداشت، به نظرشان نمیرسید که جلوی این فعالیتها را بگیرند.
امیدی به تغییر وضعیت دارید؟
بله حتماً؛ به خاطر اینکه در اکثریت مردم هنوز این نیاز وجود دارد که حسِ زیباییشناسیِ خود را تقویت کنند. در عین حال بعد از مدتی آدمها از شنیدن جعلیات و دروغ خسته میشوند، از مواجهه با تولیدات فرهنگیِ نازل خسته میشوند. ما حدود سی و هفت- هشت سال پیش دیدیم که وقتی سد سانسور شکسته شد، چه عطشی برای مطالعه در مردم ایران بیدار شد.
من بسیار به آینده امیدوارم.