برای من که در زمره یِ مخاطبان عادی سینمای ایران قرار دارم، امکان گفتگو در باره هر فیلمی از اکران عمومی آن آغاز می شود. بحث های مطبوعاتی اوج خود را البته موقعی تجربه می کنند که فیلم ها در جشنواره به نمایش در می آیند ؛ در آن محدوده تنها سینماگران و دست اندرکاران حرفه ای از امکان تماشای فیلم ها برخوردارند. پس فیلم چهارشنبه سوری برای من موضوع کاملا تازه ای ست.
1- ده پانزده سالی ست که در آسیب شناسی سینمای ایران بیش از هر چیز دیگر بر ضعف فیلمنامه تاکید می شود، شاید از میان همه کسانی که به آفرینش هنری می پردازند، داستان نویسان از مایه یِ بیشتری برای کنکاش در موضوع برخوردار باشند اما از آنجا که تولید کنندگان ژانرهای مختلف هنری در ایران همچنان نسبت به یکدیگر در بی اعتنایی و قهر و سکوت بسر می برند، هیچ گفتگوی موثری در میان نیست. من به عنوان یک داستان نویس باور دارم که تکنیک های خاص سینمایی حوزه روایت داستانی را گسترش داده اند و در عین حال معتقدم سینما بدون ادبیات اساسا قابل تصور نیست. همچنین می دانم برخی داستان نویسان میانه چندانی با سینما ندارند، تاسف بار تر آنکه فیلم سازان بسیاری اصلا داستان و رمان نمی خوانند؛ پس اگر چنین گفتگویی در جامعه فرهنگی ما پدید نیامده است احتمالا باید آن را به غلبه روحیه ای عمومی در میان ایرانیان نسبت داد. جامعه ای که از فقدان گفتگوی موثر میان حوزه های خود رنج می برد. شاید بهر جهت زندگی در یک جهان بسته و سخت خصوصی و لاجرم محدود همچنان سرنوشت ماست!
2- در تاریخ سینما فیلم هایی موجودند که همه یِ حوادث آن تنها در یک روز اتفاق می افتند. یکی از شاخص ترین آنها که در عین حال یکی از فراموش نشدنی ترین فیلم هایی ست که تا بحال دیده ام، یک فیلم سیاه و سفید ایتالیایی ست به نام" یک روز بخصوص" !
این روز بخصوص همان روزی ست که هیتلر برای دیدار با رهبر فاشیست ایتالیا به رم می آید و مردم شهر یکپارچه برای دیدن او به خیابان ها می ریزند. در سایه این اتفاق بزرگ همگانی در عمیق ترین لایه یِ پنهانی این شهر خالی( همه یِ مردم شهر در مسیر عبور هیتلر و موسولینی جمع شده اند) حادثه ای کوچک و لابد بی اهمیت اما سخت تکان دهنده در جریان است؛ دو آدم تنها ، پرسوناژهایی که سوفیالورن و مارچلو ماسترویانی آن را به نمایش می گذارند، تجربه عاطفی فوق العاده ای را از سر می گذرانند ؛ در پایان روز همه چیز دوباره در مدار منظم خود قرار می گیرد که همان نظم مسلط خیابان ها یعنی همان نظم آهنین عرصه یِ عمومی ست. آن روز بخصوص که حامل یک رویداد فوق العاده مهم تاریخی ست ناگهان ما را در مقابل کشف حادثه ای کوچک، جزئی و بی اهمیت قرار می دهد و ما را به درک تازه ای از واقعیت و تاریخ می رساند: هیاهوی بیرون در برابر طوفان عاطفی دو انسان معمولی و البته سخت تنها و منزوی . "یک روز بخصوص" در ایتالیا و در تداول عامه البته اینک یک کنایه مشهور است.
" چهارشنبه سوری" نیز یک روز بخصوص را زمان تاریخی روایت قصه خود قرار داده است.اما من در حین تماشای فیلم همه اش از خود می پرسیدم از بار معنایی این روز بخصوص چه استفاده ای شده است، یا چنین روزی به عنوان ظرف یک حادثه عمومی چگونه در معنابخشی به حادثه ای خصوصی که تصادفا در همان روز اتفاق افتاده است می تواند موثر باشد. آیا استفاده یِ نمایشی از امکانات یک روز خاص در رسانه ای که نشانه ها از خاصیت مفهوم سازی مضاعف برخوردارند ایجاد توقعات بی پاسخ را سبب نمی شود؟
3- "چهارشنبه سوری" با ضعف تالیف روبروست، چیزی فراتر از ضعف فیلمنامه؛ اتفاقی که یک قصه خوب را تلف کرده است!
فیلم با سفر دختر جوانی از حومه ی جنوبی پایتخت به مرکز شهر آغاز می شود، دختری شوخ و شنگ و سرشار از شور زندگی؛ او را بر ترک موتور لکنته نامزدش می بینیم و سپس در میان هیاهوی شرکتی که دختر در آنجا کار می کند؛ این شرکت خدماتی تامین کننده نیروی کار جهت نظافت خانه هایی ست که در آستانه سال نو به آن نیاز دارند. سر زندگی و نشاط دختر جوان ادامه پیدا می کند، او بر فراز چیزها و حتی لحظه ها پرواز می کند، شاد و بی قرار؛ آنجا که لباس سفید عروسی کرایه ای را در مستراح شرکت به تنش امتحان می کند یا حتی آنجا که شوخ طبعانه مشتری خود را از میان برگه هایی که مسئول شرکت به دست دارد مثل یک بلیط بخت آزمایی انتخاب می کند- فیلم البته با تاکید هنری بر همین جزئیات از مستندساری های شبه هنری رایج فاصله می گیرد - و آنگاه او را می بینیم در برابر درِ ورودی یک مجتمع آپارتمانی یِ بزرگ، آدرس به دست؛ او دکمه زنگ را فشار می دهد. و سپس به آپارتمان مورد نظر وارد می شود با نگاهی کنجکاو که کوچک ترین حرکات مرد صاحبخانه را زیر نظر دارد.
پس فیلمساز با مخاطب خود قراری گذاشته است که ادامه فیلم لحظه به لحظه آن را محکم تر می کند: شخصیت اصلی فیلم همین دختر خدمتکار است، کشف ماجرا از نگاه و درک ویژه یِ او میسر می شود و او قرار است در معرض تجربه فشرده ای قرار گیرد که لابد در نهایت تحولی را در او موجب شود. اما از نیمه ماجرا روایت به سمت اغتشاش می رود. هرگاه گره های اصلی یک روایت( در داستان، سینما یا تئاتر) خارج از منطق ساخت و ساز آن برای مخاطب گشوده شود، چنین اثری با ضعف تالیف روبروست.
در ابتدا همه چیز به خوبی پیش میرود، ما به همراه دخترک خدمتکار لایه لایه بحران موجود در رابطه زن و مرد فیلم را کشف می کنیم، شیطنت های جوانانه او و یا بعدها نیک خواهی های معصومانه اش برای کمک به ترمیم آن بحران با ظرافت های سینمایی یِ زیبایی تدوین شده اند اما ناگهان یکی از کلیدی ترین نقاط ماجرا خارج از حوزه یِ حضور دختر خدمتکار آشکار می شود که همان ملاقات پنهانی و ارتباط مرد با زن همسایه است؛ در اینجا ناگهان مخاطب در کشف ماجرا از دختر خدمتکار جلو می افتد و ترفند فیلمساز برای آنکه دخترک از طریق کشف بوی عطر زن و احیانا فندک او در اتومبیل مرد به راز ارتباط آندو آگاه شود، تصنعی خام دستانه بیش نیست.
توضیح می دهم: بر این اساس لازم نیست دوربین از طریق دید و نگاه دخترک خدمتکار حرکت کند. در اینجا حس های راوی( دختر خدمتکار) می تواند خارج از حوزه حضور او در بسط لحظه های سینمایی به نمایش در آیند مثل گفتگوی زن و خواهرش در حمام خانه و یا صحنه زیبا و کاملا سینمایی حمله مرد به زن در حاشیه خیابان که هر دو در غیبت دختر خدمتکار در صحنه اتفاق می افتند و در ضمن هیچکدام قرار داد فیلم را خدشه دار نمی کنند.
4- خرده روایت در سینمای فعلی ایران نقش قابل ملاحظه ای پیدا کرده است، طوری که در دو سه دهه اخیر اغلب بخش قابل توجهی از جذابیت های هر فیلمی را موجب می شود، اما به نظر می رسد هرگاه ماجرای اصلی فیلم برای صد دقیقه روایت سینمایی کفایت نکند می توان تا رسیدن به مرز آن "صد دقیقه" یِ ملعون از آن سود جست. در این فیلم مواجهه یِ دو شاگرد دبستانی که در کیف شان ترقه داشته اند با مدیر یا ناظم مدرسه، حضور پیرمردِ شیشه برِ زیاده خواه، محدودیت همسر نگهبان مجتمع برای کمک به ساکنین و.... از این دست اند. در این فیلم ماجراهای زندگی دختر خدمتکار با وجود برخورداری از عناصر قوی و موثر یک روایت اصلی، متاسفانه و شاید به خاطر فقط یک کج سلیقگی( که اغلب رعایتِ سلیقه عوام الناس است) به سمت یک خرده روایت سیر می کند و این شاید بیشتر از حضور همچنان موثرِ "ستاره های سینمایی" ناشی شده است؛ همه تمهیدات داستانی- سینمایی بر این اساس چیده شده اند تا دختر خدمتکار محور اصلی ماجرا قرار بگیرد اما ظاهرا تنها چیزی که مانع است حضور ستاره ای ست که می باید نقش آن زن دیگر را به عهده بگیرد و این چون همیشه به چیزی جز آسیب جدی به ساخت هنری فیلم منجر نگردیده است.
5- چهارشنه سوری در همین ساخت فعلی اش لحظه مناسبی را برای پایان گرفتن از دست می دهد. و این همان لحظه ای ست که دخترک خدمتکار درِ خانه را می زند تا به مرد یادآوری کند که وقت گذشته است و او را باید به خانه اش برساند، در این صحنه دختر معصوم سعی می کند به زن حالی کند که مردش به او خیانت می کند، کوششی که البته عقیم می ماند؛ ادامه فیلم علاوه بر آنکه برخی احساسات دم دستی و عوامانه را تحریک می کند، پای افراد فرعی دیگری را به میان می کشد( مثل حضورهمسر سابق زن همسایه) و لاجرم زمینه هایی را موجب می شود که فیلمساز از جمع کردن آن عاجز است و چون بلا تکلیف به نظر می رسند، بلاموضوع یا دست کم نیمه کاره و رها شده تلقی می شوند.
6- سینما ابزار کاملا مناسبی ست تا ما را با لایه های عمیق تری از زندگی ایرانی آشنا کند؛ در دو سه ماه یِ اخیر ساخته های سه فیلم ساز سرشناس ایرانی دیگر را نیز دیده ام یکی "بید مجنون" دیگری "حکم" و بعد از آن "ننه گیلانه" که اولی نتیجه می گرفت کور بودن صد مرتبه بهتر از بینایی ست، چوت در بینایی عشق اتفاق جدا محتملی ست؛ در دومی با وجود یکی دو صحنه ناب سینمایی( مثل ملاقات اشقیا بر روی پلکان رستوران)، جهت های ضد روشنفکری فیلمساز به شدت آزارم داد و معلوم نبود چرا همه ی این اشقیا کراوات داشتند و خانه یکی دو تن از آنها که دوربین به آن راه یافت پر از کتاب بود! در سومی تاکیدهای احساساتی بر نکاتی که در چارچوب های مجاز تبلیغاتی فقط قابل طرحند مرا یک بار دیگر ناامید کرد. بعضی وقتها حرکت در محدوده های مجاز نتیجه ای جز تثبیت قرائت رسمی از موضوعات حساس در بر ندارد؛ بهتر است از آن اجتناب شود. اما اینک با تماشای "چهارشنبه سوری" و با وجود ایراداتی که به آن اشاره کردم، نمیتوانم شادی ام را از تماشای فیلمی که تا حد قابل اعتنایی ملودرام های خانوادگی را از طریق یک نگاه متفاوت و ساختی غیر مسطح ترقی می دهد، پنهان کنم.