«مهرگیاه»، «سپیده‌دم ایرانی» و «دیگر کسی صدایم نزد» سه اثر امیرحسن چهل‌تن است که در نشر نگاه بازچاپ شده‌اند. «مهرگیاه» رمانی است که در حوالی شهریور بیست و همزمان با ورود متفقین به ایران اتفاق می‌افتد. شخصیت‌های اصلی این رمان شمس‌الضحی و رفعت، دو زن تنها و شکست‌خورده‌اند که سرنوشت‌شان به نوعی با حوادث سیاسی کشور در آغاز دهه بیست پیوند خورده است. اگرچه این دو زن با یکدیگر متفاوت‌اند اما هر دو حس تنهایی و شکست دارند و این نقطه اشتراک‌شان است. تنهایی و بیگانگی در جهانی مردانه نوعی احساس ترس را نیز در هردوی آنها به وجود آورده است. این زن‌ها به درون جامعه‌ای پرتاب شده‌اند که مردانه است و هر دوی آنها را پس می‌زند. چهل‌تن در این رمان به جهان درونی زنان روایتش نزدیک‌تر شده و تجربه آنها را از مواجهه با جامعه‌ای که در حال پوست‌اندازی است تصویر کرده است. «مهرگیاه» به همراه «تالار آیینه» نقاط عطفی در سیر داستان‌نویسی چهل‌تن به شمار می‌روند چراکه در این دو اثر برای اولین‌بار تاریخ و حوادث سیاسی ایران به‌عنوان پس‌زمینه وارد روایت چهل‌تن شده‌اند. در پشت جلد «مهرگیاه» می‌خوانیم: «می‌خواست همه گذشته را دوباره بسازد. درون همین خانه، همین حیاط. سال‌های بلوغ و نوجوانی، سال‌هایی تلف‌شده بود. سال‌هایی که به جای گرما و نور این خانه در سرمای پطرزبورغ گذشته بود و بعد دوازده‌سالگی را دید. فواره‌ها باز بود و سرخی خوشه‌های تاک محو می‌زد. شمس‌الضحی سر چرخاند. نگاهش می‌درخشید و چهره زیر غباری قدیمی در آیینه می‌شکفت. مردی در گذری تنگ صدایش می‌زد. او می‌دوید... می‌دوید و از دریچه کوچک بالاخانه دستمالی پر از نقل بیدمشگ پیش پایش می‌انداخت».بخشی از ماجراهای رمان «مهرگیاه» در پترزبورگ می‌گذرد.
چهل‌تن در رمان «سپیده‌دم ایرانی» نیز دوباره به روسیه گریز زده اما این‌بار به یکی از اردوگاه‌های کار اجباری که ایرج بیرشگ، شخصیت اصلی این رمان، 28 سال در آن گرفتار شده است. «سپیده‌دم ایرانی» رمانی است که به روایت زندگی ایرج، مردی تقریبا شصت‌ساله می‌پردازد که بعد از نزدیک به سه دهه تبعید و دوری از ایران با وقوع انقلاب به ایران بازمی‌گردد و همه‌چیز را تغییریافته می‌بیند. بازگشت او بعد از سال‌ها این امکان را برایش فراهم می‌کند که به گذشته بنگرد، به تهران و اتفاقات سیاسی دهه بیست. همسر ایرج، بازیگر تئاتر است و به این واسطه دوره‌ای از تئاتر ایران نیز در روایت رمان به تصویر کشیده می‌شود. چهل‌تن در «سپیده‌دم ایرانی» تهران عینی را در برابر تهران ذهنی قرار داده است. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «به مشهد رفت. در خانه رفیقی حزبی منتظر ماند تا یک قاچاقچی مطمئن پیدا شود. شایع بود قاچاقچی‌ها با پلیس بندوبست دارند، طرف را لخت می‌کنند و نرسیده به مرز او را در اختیار آنها قرار می‌دهند. شهرهای کوچک و روستاهای مرزی هم امن نبود؛ ژاندارم‌ها هر غریبه‌ای را می‌گرفتند. تعداد مهاجرین قاچاق به شوروی روزبه‌روز بیشتر می‌شد. بعد از یک هفته انتظار عاقبت قاچاقچی مطمون از راه رسید. مرد میانسال و کم‌حرفی که سرش طاس بود و در لباس چوپانی چابک و خوش‌بنیه به نظر می‌رسید. بی‌درنگ به راه افتادند. غروب جمعه بود و ماه بالا بود».
«دیگر کسی صدایم نزد» نیز مجموعه‌داستانی است که اولین‌بار در اوایل دهه هفتاد منتشر شد و اخیرا در نشر نگاه تجدیدچاپ شده است.