«در اساطیر ایرانی این دیوانند که به نخستین آفریده بشری نوشتن می‌آموزند»1، پس به‌قولِ اميرحسن چهل‌تن، نويسنده معاصر، وجه مکتوب کلام در ناخودآگاه انسان ایرانی با نوعی شَر همراه بوده است. اساسا ادبيات مدرن ماحصل نوعي مواجهه با شرارت است و به‌تعبير ژرژ باتاي «ادبيات همواره با اضطراب سروكار دارد و اضطراب هميشه مبتني بر چيزي است؛ چيزي كه خاطر ما را برآشفته است و به‌زودي به يك امر شرارت‌بار بدل مي‌شود.» و مخاطب ادبيات را با شرارتي تنش‌زا مواجه مي‌كند و او را در معرض امكان‌پذيري شَر قرار مي‌دهد. وضعيتِ تنش‌زاي ادبيات مدرن كه اين فُرم را از ملال زندگي دور كرده است، شايد حاصل همين سركردن با شرارت باشد. ادبياتي كه هميشه با نظم نمادين درافتاده، و از وضعيت حاكم بر جامعه و نيز قوالبِ جاافتاده نوشتار تن زده است. اما مواجهه با شَر در اينجا ابعاد ديگري نيز پيدا مي‌كند كه چهل‌تن آن را در مقاله‌اي با عنوانِ «کنترل تخیل از طریق سانسور» يا «سرگذشت کتاب در سرزمین هزارویک‌شب» شرح و بسط مي‌دهد. پيش از پرداختن به ايده مقاله چهل‌تن، برگرديم به قرن نوزدهم، روزگارِ آثار بزرگ ادبيات.
به‌تعبير ميشل زرافا2 از همان دوران بود كه نويسندگان با قواعد موجود به مخالفت برمي‌خيزند هرچند آن را واژگون نمي‌كنند اما اين نظريه هرچه بيشتر با نيت نويسنده پيوند مي‌يابد. «فلوبر، جويس و فالكنر چنان مي‌نوشتند كه گويي افسانه مي‌بايد ديگر يك موضوع فعاليت ادبي نباشد و به يك كنش اجتماعي تبديل شود.» آثار بسياري در اين دوران در مخالفت با نهاد داستان و در رَد قواعد و ناسازگار با چارچوب‌هاي داستان پديد آمدند. «وقتي پروست از نوشتن داستان از نوع طرح‌ريزي‌شده‌اي كه مي‌بايست مورد پذيرش جامعه واقع شود سر پيچيد، وقتي ك مثل يك سگ مي‌ميرد، جامعه به‌مثابه يك نظام زيستي نه‌ چون يك واقعيت رد مي‌شود.» در نظر دس پاسوس و كافكا و فالكنر و موزيل، واقعيت اجتماعي از حيث ادبي تنها يك تقدير است و اگر اين داستان‌نويسان اين تهاجم را بر ضد جامعه با ابزارهاي شكلي كه به‌خودي‌خود تهاجم در برابر مقررات استقراريافته و فرهنگ رسمي به‌شمار مي‌آيند ابراز نكنند، اعتراض‌شان تنها كلماتي مرده را بيان كرده است. زرافا همين‌طور پيش‌تر مي‌آيد تا 1930 كه «ساد» به «رمز انهدام» بدل مي‌شود و بعد، قرن بيستم سَر مي‌رسد با تنشي كه نويسنده بين آمريت هنر خود و روياي بيان حقيقت حس مي‌كند و به‌زعمِ زرافا از اين دوران، ديگر انتخاب‌ها از ميان واقعيات معنادارتر مي‌شود. براي نمونه در آثار رب‌گري‌يه اين حقيقت در شيوه‌اي نهفته است كه او با آن به چيزها مي‌نگرد. يا نزد ساروت «حقيقت تنها در جست‌وجوي ما و براي خودمان نهفته است.» نويسندگان، ديگر از نوشتن داستان‌هاي منطقي يا به‌قول فورستر «تسلي‌آميز» براي مخاطبان خود طفره مي‌روند و حلِ ناسازگاري ميان شكل و حقيقت هرآينه دشوارتر مي‌نمايد. داستان‌هايي كه تنها به بازنماييِ دوران خود بسنده مي‌كرد هرچند شخصيت‌هايي تام‌وتمام چون آثار تولستوي داشت، از كار افتاد و ادبيات ديگر ناگزير به تناقضات دوران مدرن تن داد. داستان اما هم‌چنان با واقعيت مسلط و بي‌شكل ارتباط مي‌يابد و آن واقعيت تاريخ است كه هر داستان مي‌كوشد آن را بازشناسد. داستان، ديگر تمايز قاطعي با بيانيه اجتماعي دارد و اين دوگانه‌اي است كه زرافا سعي مي‌كند آن را در عبارتِ «داستان به‌مثابه شكل ادبي يا نهاد اجتماعي» شناسايي كند. اما در عين حال داستان، لباس مبدل را در برابر الهامات مي‌پذيرد، «زيرا آشكارا مستقيم‌تر از ساير هنرها، ما را با مقوله معنا و ارزش شرايط تاريخي و اجتماعي گريزناپذيرمان روبه‌رو مي‌كند.» در متن «داستان» اين ادعاي ضمني وجود دارد كه انسان گذشته‌اي دارد و حال و آينده‌اي. نيز داستان، بيانگر اين حقيقت است كه «نه هيچ جامعه‌اي بي‌تاريخ وجود دارد و نه هيچ تاريخي بي‌جامعه... با داستان جامعه وارد تاريخ مي‌شود و تاريخ وارد جامعه.» درست همان سلوكي كه نويسنده‌اي هم‌چون چهل‌تن در داستان‌هايش و در مواجهه با تاريخ و نيز رويكردش به ادبيات سياسي در پيش گرفته است. در روزگار معاصر سازگاري يا تناقض ميان ادبيات و نظم مستقر را بايد در همان واژگون‌سازي يا تهاجمي سراغ گرفت كه نويسندگان از قرن بيستم آغاز كردند. كه ادبيات راستين همان‌طور كه باتاي گفت با شرارت پيوندي وثيق دارد و فراتر از آن، نوشتن اساسا امري است شرارت‌بار، و نويسنده‌بودن با احساس گناه آغاز مي‌شود؛ با آگاهي از گناهكاربودن. بودلر و كافكا از معروف‌ترين نويسندگاني‌اند كه به‌زعم باتاي نوشتن را با اين احساس آغاز كرده‌اند. هر دو مي‌دانستند كه هنگام نوشتن بايد در جناح شيطان بود. از اين‌رو بودلر «گل‌هاي شر» را نوشت و كافكا نوشتن را در تقابل با آرزوهاي خانواده‌اش مي‌دانست چراكه او به‌جاي كاركردن، خود را وقف نوشتن كرده بود.‌ در متنِ ادبيات اين نويسندگان نيز شر حضوري جدي و انكارناپذير دارد و يوزف. ك شايد نمادِ اصيل اين تلقيِ باتاي است.
برگرديم به مقاله «سرگذشت کتاب در سرزمین هزارویک‌شب». اميرحسن چهل‌تن با اين تلقي كه کلمات قادرند در نظم حاكم تغییراتي اساسي و فوري دهند، چندان همسويي ندارد، آن‌هم در روزگار ما، در جايي كه ما مي‌نويسيم. او این توهم را با «خاصیت جادویی کلام مکتوب در فرهنگ ایرانی» مرتبط مي‌داند و از طرفي مبتني بر این واقعیت که «در ایران، تجدیدحیات ادبی وامدار نوشدنِ جامعه نیست، بلکه یکی از ارکان مهم پدیدآوردن آن است.» با اين حال، چهل‌تن معتقد است از خصايل ادبيات جديد ما «تعهد اجتماعی شاعر و رمان‌نویس ایرانی از آغاز تجدد تا به امروز» بوده است و بیش‌وکم در صدساله اخیر ما شاهدِ خاموش‌کردن صداها بوده‌ايم. بعد چهل‌تن به 1924 بازمي‌گردد كه ميرزاده عشقی، شاعر آزادی‌خواه به ضرب گلوله در خیابان از پا درآمد، حکومت وقت که از خود بیطرفی نشان می‌داد، شخصی را که ضارب شاعر را دستگیر کرده و به پلیس تحویل داده بود، به زندان انداخت تا از آن پس در کارهایی که به او مربوط نیست دخالت نکند. حدودا بیست‌ سال بعد نویسنده و مورخ دیگری در صحنه دادگاه در خون خود غلتید، آخرین نمونه‌های آن به آخرین روزهای سال 1998 مربوط می‌شود، وقتی که یک شاعر و یک نویسنده ایرانی به فاصله کمی از یکدیگر ربوده شدند، به قتل رسیدند و پیکر بی‌جانشان در بیابان‌های اطراف تهران رها گردید.» نويسنده «تهران شهر بي‌آسمان» هم‌چنان با چراغ و آينه در تاريخ مي‌گردد تا صحنه‌هاي ديگري از عناد با نوشتن را جست‌وجو كند: «تاریخ ایران پر است از صحنه‌های کتاب‌سوزان؛ در یورش مغول سوخت همه حمام‌های عمومی یک شهر تا مدت‌ها از کتاب‌هایی تأمین می‌شد که به همین منظور از کتابخانه‌های شهر گرد آورده بودند، در دوره‌های دیگری برخی از کتاب‌ها را برای پرهیز از آلودگی دست به کمک انبر در چاه فضولات می‌انداختند...» بعد مي‌رسيم به دوران حاضر و مسئله سانسور يا همان مميزي كتاب كه اميرحسن چهل‌تن در تمام اين ساليان با چندين‌وچند كتابِ معطل‌مانده در هزارتوي مجوز در انتقاد از آن نوشته است، گويي کتاب ديگر به «شیئی مخاطره‌آمیز» بدل شده است.
سانسور کتاب از نظر چهل‌تن ابزاری است برای «کنترل فرهنگ»، كه بناست در خدمت «کنترل اجتماعی» عمل کند و از این منظر موضوعی‌ست كه دو سر دارد: یک سوی آن دولت است و در سوی دیگر پدیدآورندگان فرهنگ. كنترل تخيل، جزميت انديشه و ركود ادبيات ما نيز تا حد بسيار از همين كنترل نشأت مي‌گيرد. چهل‌تن كنترل تخيل را به وضعيتي تشبيه مي‌كند كه یک راهروی باریک برای نویسندگی مشخص شده باشد و طبعا اين راه ادبیات را فقیر ‌مي‌کند. حذفيات، سانسور، بايكوت‌كردن ادبيات واقعي كه از دل جامعه مي‌جوشد، به ادبيات لطمه‌اي جدي وارد كرده است. بگذريم از اينكه فضاي ادبي غالب ادبيات ما در دو سه دهه اخير، چنان در آپاراتوس حاكم ادغام شده است كه بازشناسي ادبيات واقعي از ميان خيل كتاب‌هاي داستاني منتشرشده كارِ چندان ساده‌اي نيست.
شَر ادبي در اين فضا بود كه به جابه‌جايي ناخواسته تن داد و ادبياتِ نحيف ما را از حيثِ كيفي به روزگاري سخت‌تر كشاند. شَري كه ادبيات مدرن از آن زاده شده است بر اثر همين بايكوت‌ها و كنترل‌ها از درون متنِ ادبيات اخير ما و شخصيت‌هايش -شخصيت‌هايي كه به‌تعبير باتاي در ادبيات مدرن همواره شري به‌پا مي‌كردند تا نظم مستقر را برهم زنند- به فضاي پيراموني ادبيات كوچ كرده است. موجودات شرور از درون داستان‌ها بيرون جسته‌اند، و در پي دست‌وپاكردنِ جايگاه ادبي ناچيزي براي خود در بنگاه‌هاي نشر و فضاي مجازي مي‌گردند. اين‌گونه بود كه ادبيات ما دست‌كم در وجه غالبش در دو سه دهه اخير، روزبه‌روز بيشتر از شَري كه ادبيات مدرن را ساخت، تُهي شد و به‌ شخصيت‌هاي ادبي سايه‌واري تن داد كه در يادها نمي‌مانند، اينكه ادبيات ما ديگر شخصيتي ماندگار در يادها ندارد كه طيفي از جامعه را نمايندگي كند يا نمادي از دوراني باشد، از اين‌روست. برعكس، اهلِ ادبيات را به شري مبتلا ساخت كه دامن‌گير داستانِ ايراني شد، شَري كه موجوداتي چون كورش اسدي و حتا محمدرضا كاتب و محمدرضا صفدري و اين‌دست نويسندگان را نَديد مي‌گيرد، تا به شرارت ادبي خود، در جايي دورتر از داستان، در فرامتن‌هاي ادبي ادامه دهد. و اميرحسن چهل‌تن يكي از نويسندگان معاصر استخوان‌دار ما است كه در داستان‌هايش و نيز در مقالات خود اين فضاها را برملا كرده و شر ادبي را به داستان بازمي‌گرداند.
پی‌نوشت:
1. «کنترل تخیل از طریق سانسور» يا «سرگذشت کتاب در سرزمین هزارویک‌شب» از مجموعه‌مقالات اميرحسن چهل‌تن كه از ســال 2004 ميلادي در نشــریات آلمانــی خاصــه دو روزنامــه معتبر فرانکفورتــر آلگماینــه و زوددویچــه سایتونگ منتشر شــده‌اند و در كتابي با عنوان «تهران کیوســک» گرد آمده‌ و در آلمان منتشر شده‌اند.
2. «داستان به‌مثابه شكل ادبي يا نهاد اجتماعي» نوشته ميشل زرافا، ترجمه فريبرز رئيس‌دانا، از كتاب «گفت‌آمدهايي در ادبيات»، نشر نگاه.

 

 

 

شیما بهره مند

روزنامه شروق