امیرحسن چهلتن متولد ،۱۳۳۵ حوالی میدان ژاله تهران است. اولین رمانش را به اسم «صیغه» در بیست سالگی منتشر کرد و حالا سالهاست که منتظر مجوز تجدیدچاپ آن است. «روضه قاسم»، «دیگر کسی صدایم نزد»، «چیزی به فردا نمانده است»، «تالار آیینه»، «مهرگیاه» و «دخیل به پنجره فولاد» از دیگر آثار اوست.
گفت وگوی مفصل با او را گذاشته ایم تا فرصتی دیگر، اما همین قدر که به سؤالات کوتاه ما پاسخ گفت، خواندنی است:

 

• آقای چهلتن! مدت زیادی دور از ایران بوده اید...
•• نه. فقط دو سال و چهار ماه ...
•• فروردین ۷۸ در پی دعوت نهادهای فرهنگی به اروپا رفته بودم. برنامه ها که در آن جاها تمام شد، به ایتالیا رفتم و حالا تمام آنچه می توانم بگویم این است که ایتالیا یکی از زیباترین کشورهای جهان است.

• و دیگر ...؟
•• من در آنجا زبان ایتالیایی خواندم. یک رمان و چند داستان کوتاه نوشتم، مقدار زیادی فیلم دیدم، به اپرا رفتم و دوستان تازه یی پیدا کردم. سال اول را تقریباً گیج بودم. بعد به خودم گفتم باید بدانم کجا هستم. کوچه پس کوچه های فلورانس را گشتم، به ونیز، جنوآ و رم سفر کردم. البته در رم حدود یک ماه اتراق کردم چون در فضای این شهر چیزی هست که ربطی به ابنیه باشکوه آن ندارد.

 

• از رمان تازه تان که در آنجا نوشته اید، بگویید.
•• اسمش «تهران، شهر بی آسمان» است. همیشه دلم می خواست راجع به شهر آبا و اجدادی ام چیزی بنویسم. فراغت دوساله در ایتالیا این امکان را برایم فراهم کرد.

• تا رمانی بنویسید که موضوع آن، زادگاه شما تهران باشد؟

•• نمی دانم. به هر جهت من عاشق این شهرم اما افسوس که گسترش بی رویه آن که به دلیل تغییر در زیرساخت های اجتماعی حاصل شده، این شهر را بیمار کرده است.

• چرا بیمار ...؟
•• تهران دیگر یک شهر نیست، بلکه یک فاجعه است. به گمان من نمود بحران در چند دهه اخیر را نمونه وار می توان در دو پدیده بخوبی مشاهده کرد، شهر تهران باحاشیه نشین ها و اتومبیل پیکان.

• در این مدت کجا بودید و چه می کردید؟
• آیا این مسائل موضوع رمان «تهران، شهر بی آسمان» است؟
•• تهران در صد ساله اخیر به عنوان پایتخت، مرکز جذب پدیده های نو بوده است. فساد، کودنی و کوته بینی آنهایی که بخش هایی از تهران را تبدیل به یک ویترین کرده بودند واکنش غریزی و خودجوش بقیه نقاط را به دنبال داشت، نقاطی که مأوای مهاجرینی بود که هر روز هم به تعدادشان اضافه می شد.

• یعنی شما یک تحول اجتماعی را از طریق گسترش یک شهر در رمان اخیرتان تبیین کرده اید؟
•• در سطح تفکر آنچه را در سه، چهار دهه اخیر اتفاق افتاد در تئوری بازگشت می توان خلاصه کرد. از نتایج عینی به کرسی نشستن این ایده یکی هم این بود که تهران به کمک برخی قوای قهریه سرانجام تبدیل به یک روستای بزرگ شد. «فیلمفارسی» هم البته از چند دهه پیشتر زمینه این تحول را آماده کرد، آن هم از طریق تأکید عوامانه بر سه ارزش غیرت، عصمت و قدرت. برخی هم البته با کوچیدن از تهران به یک مقاومت فرهنگی دست زدند (مهاجرت از دو سو). اما ناگهان اتفاق عجیبی افتاد. اقامت طولانی در تهران باعث شد بخشی از روستایی ها عاقبت شهری شوند وتکاپویی اجتماعی به راه افتاد. در ضمن لازم است توضیح بدهم که منظور من محل تولد اشخاص نیست. من ازدو نوع نگاه مختلف به جهان و یا اگر ساده تر و صریح تر بگویم، از دو شیوه متفاوت زندگی حرف می زنم.

• منظورتان همان تقابل سنت و مدرنیته است؟
•• از بس در این چند ساله از این تقابل حرف زده اند، دیگر این موضوع تبدیل به یک کلیشه شده است. سنت یعنی معنای زندگی در جهانی که به سرانجام رسیده است، نه در رفتارهای بی معنی و غیرلازم و یا استفاده از اشیا و به کارگیری مفاهیم و روشهایی که دیگر کاربری نخستین را ندارند. تصور می شد با تغییر نام چیزها می توان ماهیت آنها را تغییر داد اما این تصوری باطل بود.

• شما به مسأله مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک به یک شهر بزرگ هم در این کتاب پرداخته اید؟
•• تهران باشگاهی هنری نبود که بتوان تعطیلش کرد. فقط می شد آن را در اختیار گرفت. اما این شهر به مثابه یک موجود زنده واکنش نشان داد و میهمانانش را تحت تأثیر قرارداد. این حادثه پیش از این نیز البته در ابعاد و شکل های دیگری تکرار شده بود. ببینید اینها که گفتم همه حرف بود. «تهران، شهر بی آسمان» فقط یک رمان است و مثل هر رمان دیگری به مناسبات چند تا آدم پرداخته است. همین!

• بالاخره رمان چاپ شده «روضه قاسم» چه سرنوشتی پیدا کرد؟
•• این کتاب بعد از گذشت ۱۸ سال همچنان در صحافی منتظر اجازه خروج از چاپخانه، معطل مانده است. مایلم پیگیری امر را بعد از این به عهده روزنامه نگاران بگذارم. علاوه بر آن مجموعه های «صیغه» و «دخیل بر پنجره فولاد» سالهاست که منتظر دریافت اجازه تجدید چاپ است.

 

روزنامه ایران

صفحه آخر