1- در تاریخ معاصر ایران در دهه های مختلف شاهد حضور روشنفکرانی بوده ایم که بگونه ای غیررسمی همواره رهبری ادبی را عهده دار بوده اند. اگر برای این شخصیت ها یک ویژگی مشترک قائل باشیم، داشتن خط مشی مشخص سیاسی قطعاً‌ یکی از آنهاست در صورتیکه ادبیت جزو پارامترهای بعدی محسوب می شود. مثلا نیما یوشیج،‌ خالق شعر نو است اما هرگز رهبری جریان خاصی را عهده دار نمی شود یا حتی بهتر است بگوییم اصلا در این مورد به او رجوع نمی کنند اما شخصیتی مثل شاملو در بسیاری از ادوار زندگی اش چنین ویژگی را دارد. اصولاً چه ویژگی مشخصی از یک شخصیت ادبی یک رهبر (به معنای خاص مورد نظر) می سازد؟ آیا در این مورد، ادبیت در درجه دوم قرار نمی گیرد؟
اگر به من اجازه بدهید می خواهم از اساس با شما مخالفت کنم. از سرخوشی های ما یکی هم این است که یک جهان نظری وی‍‍‍ژه می سازیم، برای آن ساز و کاری قائل می شویم و چارچوبی تعریف می کنیم، مصادیقی در نظر می گیریم و آنوقت از نتیجه به دست آمده دچار حیرت می شویم. ادبیات معاصر ما چهره های موثر و مشخصی دارد ، چهره هایی که برای ما کاملا شناخته شده اند. من تعجب می کنم که شما نامی از آل احمد نمی برید اما شاملو را مثال می زنید. ببینید تاثیری که هدایت در ادبیات معاصر ما داشت قابل قیاس با تاثیری که این ادبیات از آل احمد گرفت، نیست. دلیل آن کاملا روشن است؛ نبوغی که هدایت داشت و آل احمد بکلی از آن بی بهره بود. من خیال میکنم مناسب ترین ابزار برای تحلیل این وضعیت روانشناسی و کنکاش در روحیه ویژه آدمها و لاجرم محیط رشد و تربیت آنهاست. هدایت از خانواده ای می آمد که همه از دم یا وزیر بوده اند یا وکیل و یا امیر. اما آل احمد به سیاست نظر داشت، به آنهمه آدم بی لیاقت که مصدر امور بودند کاری نداشت اما از گرده خانلری هرگز پایین نیامد چرا که او ادیبی بود که در دوره ای مقام وزارت داشت. بالاترین سمتی که به آل احمد پیشنهاد شد ظاهرا رایزنی فرهنگی ایران در هند بود، سمتی که آن را لابد دون شان خود می دانست بدون آنکه به آن اعتراف کند. او نیرویش را صرف ادبیات نمی کرد، شاید هم توانایی اش در حدود همان آثاری بود که از خود باقی گذاشت، مشغله ذهنی او ادبیات نبود، چیزی بود که او را به گوهر بی بدیل "غربزدگی" رساند! اما در مورد شاملو چطور؟ می توانیم بگوییم برای خالق برخی از بهترین اشعار معاصر و مولف گنجینه عظیم "کتاب کوچه" ادبیت در درجه دوم قرار داشته است؟ این قدرت ادبی شاملو بود که او را در مرکز توجه قرار می داد. شما می دانید نوعی از شعر است که منتقدین نام شعر سپید شاملویی بر آن گذشته اند که در ضمن مورد تقلید بسیاری واقع شده است، همان منتقدین معتقدند بهترین های این نوع را خود شاملو سروده است؛ حال اگرچنین وضعیتی کسی را در موقعیت رهبری قرار می دهد دیگر تقصیر شاملو نیست.

2- شاید رهبری روشنفکری ادبی، تبدیل به امری کلیشه ای شده است؛ چیزی که هرگز کسی معایب آنرا ندیده است. شما این جریان را چگونه ارزیابی می کنید؟ رهبری روشنفکری و چهره های آن چه مزایایی برای ادبیت داشته اند؟ آیا اصولاً به جهت داشتن خطوط سیاسی باعث به محاق رفتن خود نبوده اند؟ و - اگر اندکی منصفانه بگذریم - حتی فکر نمی کنید گاهی باعث ترویج تک صدایی و کم رنگ کردن برخی جریانات دیگر شده باشند؟ چقدر با این گفته موافقید؟
ببینید من با پیش فرض شمل موافق نیستم، موضوع به این گستردگی نیست. مطبوعات ادبی- روشنفکری ما که عنوان رهبری روشنفکری ادبی را مطرح کرده اند، دو مصداق بیشتر برای آن قائل نشده اند، آل احمد و گلشیری؛ گمان می کنم لوازم و ابزار آن را هم فقط خودشان داشته اند حال آنکه با یکدیگر بسیار متفاوتند. آنچه از گلشیری باقی خواهد ماند، داستان های اوست. از آل احمد چیزی باقی نخواهد ماند مگر غربزدگی آنهم برای عبرت آیندگان. جذبه آل احمد نویسندگان را مرعوب می کرد ، با آن رئیس،رئیس گفتنش، با آن تکلیف برای همگان معین کردنش ، با آن ادای پیرمردها را درآوردنش و به این ترتیب تنشی عاطفی پدید می آورد. جذبه او بهر جهت این قدرت را داشت که ادبیت نویسنده مستعد و درخشانی مثل ساعدی را کمرنگ کند و حتما این کار را عمدا انجام نداده بود. گلشیری به من می گفت چند ماه بعد از انتشار شازده احتجاب به دیدن آل احمد رفتم، همه یِ وقت منتظر بودم استاد چیزی در باره این رمان بگوید و او البته ساکت ماند، یا می توانید به نظرات براهنی در بوطیقای قصه نویسی فصل مربوط به آل احمدمراجعه کنید و ببینید براهنی با همه صراحت لهجه ای که دارد در مورد او چقدر دست به عصاست. گرفتاری یی که آن رهبران ایجاد می کنند یکی همین الکن کردن زبان دیگران است. آل احمد البته به موقعیت سارتر در فرانسه نظر داشت و می خواست پاریس را بر الموت منطبق کند.
3- رهبری ادبی همیشه با نوعی جغرافیای ادبیات همراه بوده است. به این معنی که به جهت تعلق یک یا چند چهره ی بزرگ ادبی به یک منطقه خاص، باعث ایجاد یک تفکر خاص در آن منطقه و یا خلق یک مکتب شده است. این جریان در قرون گذشته هم دیده می-شود؛ خراسانی، عراقی،‌ اصفهانی، هندی و در تاریخ معاصر هم می توان آذربایجان و اصفهان و جنوب را جزو مناطق مهم این جریان دانست. آذربایجان با وجود شخصیت مهمی چون براهنی، اصفهان با گلشیری و جنوب با احمد محمود و دیگران. تلقی شما از این مرزبندی چیست؟ مرزهای جغرافیایی را چقدر در رهبری ادبی موثر می دانید؟
تا آنجا که من می دانم احمد محمود ادعای رهبری نداشت. او نویسنده فروتنی بود که به حکم تقدیر به جنوب ایران تعلق داشت و از آنجایی که نویسنده باید از مناطقی بنویسد که آن را می شناسد و در آنجا زندگی کرده است، احمد محمود هم از جنوب می نوشت. او خارج از حیطه داستان ها و رمان هایش حضور کمرنگی داشت، در همه عمرش فقط یک بار حاضر به مصاحبه شد. براهنی هم از جمله نویسندگانی ست که درباه ساز و کار ادبیات می اندیشد، آنها را مطرح می کند و ایجاد بحث میکند. او در ابتدای کارش در مجله فردوسی کمی شلتاق کرد و مقداری دشمن برای خود تراشید که البته جوانی کرد.اما در مورد گلشیری؛ او نظراتی داشت ، با صدای بلند آن را اعلام می کرد و اهل احتیاط هم نبود . او از شرایط ویژه این مملکت تحلیلی داشت و آن را مطرح می کرد و از جمله کسانی بود که به وضعیت خود و هموطنانش مدام می اندیشید. این وضعیت او را در موقعیتی متفاوت قرار می داد. البته ما می توانستیم با نظرات او و یا حتی زندگی ادبی اش موافق یا مخالف باشیم. او در ضمن برای تشکیل محفل ادبی مایه می گذاشت. من شخصا از این همه وقتی که به این کار اختصاص می داد، تعجب می کردم اما او لابد آن را مفید می دانست. می دانید این جور کارها حوصله می خواهد که بعضی ندارند. بیست سال پیش ناشر سوئیسی دوستم محمود دولت آبادی از او خواسته بود که یک آنتولوژی از ادبیات داستانی معاصر ایران فراهم کند تا او آن را به آلمانی ترجمه و در اروپا منتشر کند، دولت آبادی این کار را به خود ما واگذار کرد، معلوم بود که این روش درستی نیست، اختلافاتی بروز کرد و دولت آبادی گفت سری را که درد نمی کند چرا دستمال ببندم. خود را کنار کشید و کار متوقف ماند.

4- رهبران ادبی چند دهه اخیر را می توان ادامه مفهوم سنتی ملک الشعرایان کلاسیک (یا حتی متوخرتر مثل بهار) دانست؟
خیر!

5- روشنفکری ادبی از ابتدا تا امروز هرگز از ژورنالیسم جدا نبوده است. حتی گاهی چهره های بزرگ ادبی برای رهبری جریانی خاص دست به تأسیس نشریات یا مجلات می زدند. پیوند این جریان با ژورنالیسم را چگونه ارزیابی می کنید؟ چه چیزی این دو را به هم پیوند می زند؟
این بر می گردد به داشتن تریبونی برای طرح نظرات؛ مثلا گلشیری برای مدت کوتاهی "مفید" را سرپرستی کرد که عمر چندانی نداشت او به من می گفت باید یک مجله ادبی غیر ژنریک راه بیندازیم. به نشریات ادبی جدی موجود ایرادات زیادی داشت. او معتقد بود که باید خوانندگان آثارش را تربیت کند و به وجود بیاورد. گمان می کنم در این کار موفق بود، کافی ست به صفحات ادبی روزنامه های ده سال اخیر نگاهی بیندازید، اغلب این روزنامه ها نام او را بدون وضو نمی برند. این افراط و تفریط حال آدم را به هم می زند؛ از چگونگی طرح سئوالات شما این جور دستگیرم می شود که حالا نوبت آن است که حق این جور آدم ها را بگذاریم کف دستشان!

6- روشنفکری ادبی تا دهه ی هفتاد چند چهره ی مشخص داشت اما امروز یا برخی از آنها از دنیا رفته اند یا اگر هم هستند، دیگر آن محوریت گذشته را ندارند. شما این مسئله را معلول شرایط خاص سیاسی یا فرهنگی ایران می بینید و یا دنیای امروز به این سمت پیش می رود؟ آیا در دیگر کشورهای دنیا هم اوضاع به همین منوال است؟
می بینید که دنیا به سرعت در حال تغییر است، در این مملکت هم روحیات پدرسالارانه در برخی حوزه ها به تدریج فروکش می کند گرچه هنوز کم و بیش یک حیات همگانی ست. از سوی دیگر جوان ها منزلت درونی خود را باز می یابند، صاحب اعتماد به نفس می شوند و منتظر نمی مانند تا کسی راه ا از چاه به آنها نشان دهد؛ کمی دیوانگی برای هر کسی لازم است. در ضمن بزرگترها هم به وسعت دنیا آگاه می شوند، از تحکم کردن می پرهیزند و فروتنی پیشه می کنند. این را هم بگویم که معنای ضمنی رهبری ادبی این است که دیگران باید در بستر دانسته های ما تربیت شوند و این توقع عاقلانه ای نیست.

یاسر نوروزی
روزنامه شهروند
24 شهریور 1387