بین تنهایی و جنجال، تنهایی را انتخاب کرده است. از رشد میانمایگی در همه عرصه ها دلخور است. از مصاحبه پرهیز می کند. حق هم دارد. کسی که عنوان نویسنده را یدک می کشد حتماً می تواند حرفهایش را در آثارش بزند و حرفی برای گفتن باقی نگذارد. اما بالاخره روزنامه نگارها هم سماجت خاص خود را دارند. گپ و گفت حاضر همنشینی دیرهنگام من و امیر حسن چهلتن است. نویسنده ای که برخلاف خودش رمانهای جنجال برانگیزی نوشته است.
** ادبیات داستانی ما کمتر به زبانهای دیگر برگردان شده است. چرا در ویترین ادبیات جهانی چیزی برای نمایش نداریم؟
* علت، یکی و دوتا نیست. البته اطلاع دقیقی از وضعیت اهالی قلم در کشورهای عربی و ترکیه ندارم اما بدبینی حکومت ها نسبت به ادبیات معاصر دلیل واضحی برای مهجور ماندن در سطح جهانی است. این بدبینی بیشتر به جهت رسالتی است که ادبیات معاصر برای خود قائل شده است. کاری به درستی یا نادرستی این رسالت ندارم. اما به هر جهت بگذارید توضیح کوتاهی بدهم.ادبیات جدید غرب به تبع نوشدن جامعه به وجود آمده اما در ایران درست برعکس است. یا دست کم ادبیات معاصر به عنوان یکی از ارکان مهم نوشدن جامعه عمل کرده است و اصلاً یکی از تعهدات این نوع ادبی همین است که به طرح مفاهیم تازه در جامعه دامن بزند. سابقه این پدیده به دوران مشروطیت بر می گردد. در واقع ساده نویسی و نگاه به
جامعه محصول همین دوران است. وقتی مردم کوچه و بازار زبان خود را در این گونه ادبی یافتند نوبت به انجام وظیفه رسید. حالا باید این ادبیات فایده بخش هم می شد. یعنی باید مثلاً نشان می داد که شاه آدم مستبدی است یا اربابها به رعایا ظلم می کنند. نمونه شاخص این نوع ادبیات متعهد، ادبیات حزبی است که حزب توده به آن دامن می زد. حتی نویسنده مردمی مثل جلال آل احمد که توده ای نبود. با تأثیری پذیری از «سارتر» و امثال او پذیرفته بود که وظیفه ادبیات تغییر حکومت هاست از طرفی جامعه ما یک خاصیت عجیبی دارد و آن هم این است که پدیده های خارجی را زیر و رو می کند و
اصلاً به چیزی ضد خودش تبدیل می کند. با این وصف تنها راهی که برای حکومتها می ماند تلاش برای محدود کردن و حتی قلع و قمع این ادبیات است. در این چند دهه اخیر که ما هم به نوعی وارد مناسبات جهانی شده ایم اوضاع فرقی نکرده است. این تنها قدرت اثر نیست که موفقیت آن را در جهان تضمین می کند. متأسفانه ما نه تنها از غربی ها عقب مانده ایم که از ترکها و هندی ها هم ناشناخته تر هستیم.
** دنیای خیال هم دنیای زیبایی است. حالا بیایید خیال کنیم که ما از نظر تبلیغی با غربی ها در شرایط کاملاً مساوی هستیم. اصلاً نویسنده ای داریم که با نویسندگان آن سوی مرزها قابل قیاس باشد؟ مثلاً در حد نایپل...
* ببینید. اصلاً مسأله مقایسه نیست. البته در پاسخ پرسش شما در یک کلمه می شود گفت بله. اما باید چنین پاسخی را در امکانات بالقوه و بالفعل یک زبان جست وجو کرد. به همین دلیل تنها می توان نویسندگان طراز اول ترک و عرب را که نقاط مشترک فرهنگی با آنها داریم، با خودمان مقایسه کنیم. من بطور قاطع می گویم در قیاس با برترینهای عرب و ترک چیزی کم نداریم.
** حتی از ناظم حکمت و یاشارکمال و...؟
* من گمان نمی کنم ناظم حکمت از احمد شاملو بزرگ تر باشد. البته در بزرگ بودن ناظم حکمت شکی ندارم. شعر ناظم این خاصیت را داشت که غربی ها را متوجه ادبیات ترکها کرد. دیگر اینکه تفاوت در مورد ناظم حکمت و شاملو امری است کاملاً سلیقه ای. نه من می توانم به شما ثابت کنم که شاملو بزرگ تر است نه شما می توانید به من بقبولانید که حکمت قدرتمندتر است. هرچند من مطمئن نیستم از ترجمه هایی که از شعرهای حکمت شده است دریافت درستی، داشته ام. می دانید یکی از خصوصیات شعر ترجمه ناپذیری آن است. اما در مورد یاشارکمال من حرف محمدعلی سپانلو را که بعدها دیگران هم آن را تکرار کردند، قبول دارم؛ یاشارکمال به قوزک پای دولت آبادی نمی رسد. اما من دچار خوش باوریهای عجیب و غریب نیستم. زبان فارسی از ورزیدگی کافی در عرصه رمان برخوردار نیست. همان طور که زبان فلسفه هم نیست. به اعتقاد من به دلایل فنی داستان کوتاه ما می تواند در سطح جهان مطرح شود. رمان به دوره مدرنیسم تعلق دارد. ما تجربه ای یکدست از آن نداشته ایم اما به خاطر پیشینه قدرتمند شعر در داستان کوتاه موفق تر بوده ایم. کریستف بالایی اعتقاد دارد بوف کور به زبان فرانسه فکر شده است. شاید به همین خاطر است که این همه مورد توجه قرار گرفته است. البته زبان فارسی بوف کور ناهموار است و این هم برنظر کریستف بالایی صحه می گذارد. مشکل اصلی رمان های ما تکرار است. لفاظی است. چیزی که در شعر ما وجود دارد. در عین حال ادبیات داستانی معاصر انرژی زیادی به خاطر پیروزی از «مدها» هدر می دهد. هنوز مانده است، بدانیم که «مد» در اثر فشار جریانهای اصیل سرانجام به حاشیه رانده می شود.
در ضمن جامعه ما دچار یک نوع شتابزدگی است. باید همواره یادمان باشد، جریان اصلی رمان نویسی براساس نقل قصه است. یعنی ماجرایی را به شیرین ترین وجه ممکن روایت کنیم. اما متأسفانه در جامعه ای که استعداد عجیبی برای نفی مداوم گذشته از خود نشان می دهد. گاهی «مد» جریان مسلط می شود. متأسفانه ما فکر می کنیم فرصت زیادی برای رسیدن به قافله ادبیات جهانی نداریم. لاجرم عجله می کنیم.
** جالب اینجاست که قسمت اصلی این مدبازیها در شعر امروز رایج است. یعنی تأثیر رمان برشعر.
* این حرف را برای اولین بار است که می شنوم.
** ولی با ورق زدن مجموعه های شعر دهه هفتاد و نگاه به رمانهایی که ترجمه شده اند به راحتی می شود به این نتیجه رسید که این اثرگذاری اتفاقی نیست.
*متوجه شدم؛ حق با شماست. حالا اگر تأثیر مستقیم هم نگذاشته باشد بطور غیرمستقیم اثر آن قطعی است. در همین مملکت هم کسانی که بعداز جمال زاده هدایت، چوبک، گلستان، گلشیری، دولت آبادی و... می نویسند به این سرچشمه ها التفات دارند. مثلاً توجه به فاکنر یک بار در زبان فارسی تجربه می شود وبعد ناگهان به یک شیوه تبدیل می شود.
اصلاً مگر ما در ادبیات کلاسیک رمان داریم که پیدایش رمان معاصر را در ادامه آن بدانیم؟ آبشخوری این نوع ادبیات در جای دیگری است.
** البته خیلی هم بی سابقه نیستیم. در فرم های دیگر ادبیات داستانی داشتیم.
* شکی نیست. اما هیچوقت از کنار نمونه های غربی، آمریکایی و... بی اعتنا نگذاشتیم.
** تکلیف تأثیرپذیری و به عبارتی دیگر تسلیم محض شعر معاصر را دربرابر رمانهای جهانی روشن نکردید.
* تکلیف شعر معاصر مشخص نیست. من کمی مأیوسم از آنچه در چند ساله اخیر به نام شعر در این مملکت چاپ شده است. من همه این ها را «مد» می دانم.
** تکنیکهای شعر و رمان تفاوتهای اساسی با هم دارند، اما ما رمانهای چندصدایی یا رمانهایی با ادیت های فراوان در متن و تکنیک های دیگر را می خوانیم و آن وقت در شعرهایمان از آن استفاده می کنیم. درحالی که ما تقریباً رمان چندصدایی در ایران نداریم.
* من اعتقاد دارم که «عشق و بانوی ناتمام» من یک رمان چندصدایی است. اما این را قبول دارم که شعر ما از قابلیتهای بیشتری نسبت به رمان برخوردار است و این به دلیل پشتوانه محکم و هزارساله شعر ما است. زبان فارسی در این عرصه از ورزیدگی کافی بهره مند است و می تواند خود را با شعر جهان هماهنگ کند، اما در رمان یک نوع ناهماهنگی به چشم می خورد که این هم بر می گردد به عدم پشتوانه فلسفی و نداشتن تعریف مناسب برای بسیاری از مفاهیم.
** رمانهای ما به هم شبیه اند. انگار ۸۰ درصد از رمانهای ما را ۳ نفر نوشته اند. کارگاههای داستان نویسی هم که با دامن زدن به نوچه پروری این ژنریک ها را تکثیر می کنند.
* یکی از خطرات کارگاههای داستان نویسی همین است. من فکر می کنم نظرات هوشنگ گلشیری دچار بدفهمی شده است. گلشیری نمی خواست همه یک طور بنویسند، اما در مورد شاگردانش گویا چنین اتفاقی افتاده است.
** ما چرا داستان های خودمان را تعریف نمی کنیم؟ یعنی همیشه از بومی نویسی پرهیز کرده ایم و اگر گاهی به روستایی نویسی رو آورده ایم، بدون درون گیری کافی بوده است. من با بومی نویسی خوان رولفو بیشتر ارتباط برقرار می کنم تا با روستایی نویسی آقای محمود دولت آبادی.
* در رمان نویسی باید به خیلی مسائل توجه کنیم. راحت تر بگویم. رمان محصول شهر است. ما سابقه چندانی در شهرنشینی نداریم. به همین دلیل زمینه لازم برای تولد رمان به وجود نیامده است. من معتقدم ما همچنان یک روستانشینی را در شهرها تجربه می کنیم. رمانی که دولت آبادی می نویسد، با توجه به همین روستانشینی در شهر است، اما رولفو از یک فرهنگی می آید که مبانی شهرنشینی در آن استوار شده است، لذا او به یک جداشدگی رسیده است. پروژه شهرنشینی ما ناکام مانده است. البته در ژانر خودش دولت آبادی خیلی خوب می نویسد. اگر برخی این گونه ادبی را نمی پسندیم، حرف دیگری است. دولت آبادی در رمان های خود کلی نگر است. نگاه او به هستی با نگاه رولفو خیلی فرق دارد. رنجها و شادیهای آدم های رمانهایش عام اند، یعنی این آدمها دغدغه انسان معاصر را ندارند. همین است که به کار ایشان انتقاد می شود. مثلاً شاملو معتقد بود که کلیدر باید خلاصه شود. شاملو به خود من گفت باید کلیدر را به ۵۰۰ صفحه تقلیل داد. من این را به دولت آبادی گفتم و او هم گفت که خودش نمی تواند این کار را بکند. حق هم داشت. البته ترجمه این کتاب به آلمانی به شکل خلاصه صورت گرفته است.
** از ادبیات کارگاهی حرف زدید. این کار چقدر مفید است؟ اصلاً از این کارگاهها نویسنده سرشناسی بیرون خواهد آمد؟ این بحث ادبیات کارگاهی کمی مصنوعی به نظر می رسد.
* این کارگاهها و کلاسهای قصه نویسی منحصر به ایران نیست. در آمریکا از اروپا هم رایج تر است. تقریباً با اطمینان می گویم که هیچکدام از این کارگاهها نویسنده بزرگی تربیت نخواهند کرد. بویژه اگر کسی قابلیت نویسنده شدن را نداشته باشد، به چنین کسی چیزی کمک نخواهد کرد.
** این کارگاهها با کافه نشینی های ادبی تفاوت خاصی دارند؟
* تفاوت چندانی ندارد. همنشینی کافه و کارگاه نمی شناسد. به هرحال این دور هم نشستن ها اثراتی دارد. اما به هرجهت اعتقادی به اثرات معجزه آسای این جلسات ندارم. هیچ وقت هم علاقه ای به شرکت در این محافل نداشته ام. چیزی به دانسته های من اضافه نمی کرد. سمت و سوی کارهای من مشخص است. شاید شرکت در این کارگاه برای نوجوانان و نوقلمان خوب باشد. به عقیده من نویسنده تنهاترین آدم دنیا است. باید بیشتر بخوانیم. اصلاً هر نویسنده ای با مجموعه آثارش یک کلاس درس تأسیس می کند. دیگر چه لزومی دارد که مرتباً خودش را و یا سبکش را توضیح بدهد.
** در دو دهه اخیر به کمتر نام بزرگی برمی خوریم. این به دلیل مهجورماندن ادبیات در جامعه ما است یا دلیل دیگری دارد؟
* ببینید. رسانه ها به ادبیات پشت کرده اند. نام های معتبر ادبیات به هیچ وجه از رسانه ها تبلیغ نمی شوند. ضمناً در این مملکت هنوز فرهنگ شفاهی مسلط است. ببینید نام بهرام صادقی از همه رسانه ها غایب است. از تمام سیستم آموزشی ما محو شده است. اما کسی مثل سهراب سپهری از همه این تریبون ها استفاده می کند. در این جا هیچکس خطرناک تر ازیک هنرمند زنده و فعال نیست.
** اما شاعری مثل نصرت رحمانی هم که بایکوت شده است مخاطبان خودش را پیدا می کند و مطرح می شود. واقعاً اهمیت رسانه ها این همه زیاد است؟ تصور نمی کنید آنها که مطرح نشدند، جریان ساز نبودن؟ مثل ابراهیم گلستان.
* بعضی از هنرمندان جایگاه واقعی خودشان را چه در دوره حیات و چه بعد از مرگ پیدا نمی کنند. این اتفاق در همه جای جهان می افتد. اما حالا من با شما به عنوان یک آدم حرفه ای صحبت می کنم نه یک مصرف کننده ادبیات. سهم نویسنده ای مثل ابراهیم گلستان تحولی است که درنشر داستانی به وجود آورده است و بعضی فضاسازی ها در زبان فارسی. شاید حالا این مسأله چندان مورد توجه نباشد.
اما کار او یک حرکت جدی و ریشه دار بود. بنا بر این سهم این نویسنده در ادبیات ایران محفوظ است.
** در عرصه ادبیات با یکی دو کبریت می شود هزاران چراغ روشن کرد. اما در چند دهه اخیر استعدادهای درخشانی شعله می کشند و بلافاصله خاموش می شوند. مثل چهره هایی که در کتاب هفته، کیهان هفته، سخن و مجلات دیگر با یکی دو داستان کوتاه می درخشند و دیگر نامی از آنها نیست. اگر خاطرتان باشد این اتفاق در دهه شصت برای نویسندگانی مثل محمد شریفی افتاد که با داستان کوتاه «زن سورچی» امیدهای فراوانی به اردوی داستان نویسان آورد و در فاصله ای کوتاه از این عرصه غایب شد.
* حق باشماست. این می تواند دلایل زیادی داشته باشد. باید درباره این موضوع فکر کرد. چرا استعدادها کشته می شوند. بحران مخاطب هم هست. آنها که الگو شکنی می کنند مخاطب زیادی ندارند.
** بزرگی می گفت ما از آن رو بزرگیم که برشانه های بزرگان ایستاده ایم به عقیده شما زمان آن فرا نرسیده که بت های ادبی را بشکنیم. جمال زاده تنها یک اسم بزرگ است اما...
* ببینید جمال زاده را باید در دوره خودش بررسی کنیم. صادق هدایت از بهترین فارسی نویسان است اما در نثرش غلط های فاحشی وجود دارد. این ظاهراً متناقض است. واضح تر بگویم، جوهره زبان فارسی را توی چار چنگولش دارد اما اطلاعات یک لیسانس زبان و ادبیات فارسی را ندارد. این اشکال را شهرنوش پارسی پور هم دارد. بعضی ها هم نثرشان بی غلط است اما شوخ و شنگی زبان فارسی را ندارند. سایه روشن لازم را ندارد.
** مثلاً ابوتراب خسروی در اسفار کاتبان...
* من از کسی اسم نمی برم. نویسندگی تنها تکنیک صرف نیست. من البته با سبک خسروی موافقم.
** داستان های عامه پسند در همه جای جهان در ردیف پر فروش ها هستند. اما در ایران تناسب بین داستان های جدی و عامه پسند بر قرار نیست، یعنی فاصله شمارگان خیلی زیاد است.
* هنجارهای حاکم اجتماعی خیلی مؤثرند. اگر نویسندگانی مثل رـ اعتمادی و فهیمه رحیمی ... مطرح می شوند به دلیل نگاه آنان به عشق های رمانتیک و آبکی است. این غیبت محسوس عشق رـ اعتمادی ها را تقویت می کند.
** دهه هشتاد سالهای نخستین خود را می گذراند. بعد از دهه تقریباً نا امید کننده هفتاد فضای داستان نویسی را چگونه ارزیابی می کنید؟ دهه هشتاد نام های بزرگی را در خود پنهان کرده است؟ ممکن است داستان های دهه های گذشته به خوانش دوباره برسند؟
* شعر در چند دهه اخیر ظهوری جنجالی داشت اما ادبیات داستانی از رشدی خزنده و تا اندازه ای منطقی بهره مند شد و کمتر به شکل های افراطی شعر تن داد.
یعنی سوار موج های مختلف نشد. تا به امروز نه چیزی در داستان نویسی ایرانی ناگهانی به وجود آمده و نه ناگهانی از بین رفته. اما در دو دهه اخیر به اعتقاد من ادبیات داستانی دور را از شعر گرفت. این یک دلیل جامعه شناختی هم دارد.
انسان ایرانی می خواهد خودش را تعریف کند و مناسب ترین بستر برای این تعریف، رمان است. اگر نویسندگان ادبیات داستانی را به سه نسل دسته بندی کنیم تصور می کنم از یک تداوم منطقی برخوردار بوده اند. شاخص های نسل سوم فرزندان خلف نسل های پیش از خود هستند. نسل چهارم هم احتمالاً همینطور خواهد بود. ما با یک انقلاب در عرصه ادبیات داستانی روبرو نیستیم. یعنی تغییربنیادی خاصی اتفاق نیفتاده است. در شعر هم البته این اتفاق در ظاهر افتاده است. من تصور می کنم دهه هشتاد ادامه منطقی دهه های پیش از خود باشد دهه هشتاد دهه رشد و گسترش ادبیات داستانی خواهد بود.
** ادبیات ژورنالیستی لطمه جبران ناپذیری به ادبیات داستانی مازده است. در دهه اخیر باگسترش ژورنالیسم تولیدات ادبی زیاد و دقت کم شده است. این روند ادبیات ما را از پا نمی اندازد؟ یعنی اینکه نویسنده هایی که خود را موظف می کنند هر هفته برای فلان مجله داستان کوتاه بنویسند از دور رقابت خارج نخواهند شد؟
* این گرایش به ژورنالیسم فی نفسه بد نیست اما ممکن است عوارض بدی داشته باشد.
الآن با سیاست های حمایتی ارشاد انتشار هیچ کتابی زیان آور نیست. وارد جزئیات مسأله نمی شوم. بنا بر این اگر کسی بخواهد تجربیات خود را به چاپ برساند به سادگی موفق به این کار می شود. بالاخره نویسندگی هم تیترخوبی است. نویسنده جوانی پشت سر هم کتاب چاپ می کند. درست همان تفکر ژورنالیستی. ضمناً با وفور مجلات ادبی و روزنامه ها جا برای ادبیات داستانی زیاد شده است. در این شرایط نویسنده موظف می شود که بنویسد. این در امر حرفه ای شدن چیزی بدی نیست. اما تسلیم بی مایگی محض شدن خطرناک است. اینکه یک نفر در روزنامه ای عکس تمام قد دوستش را بیاندازد و با او مصاحبه کند و او هم در روزنامه دیگری مقابله به مثل کند، رواج میان مایگی و حتی بی مایگی است. تسلط فرهنگ روستایی در همه عرصه های شهر ویرانی به بار آورده است. این را هم در نظر بگیرید که اکثر روزنامه های ما سیاسی هستند و مدیران آن اصلاً اعتقادی به شعر و داستان ندارند. البته نمی شود به آنان ایراد گرفت. خودشان هم کتمان نمی کنند. اما اگر شناخت و اعتماد بود، آدم هایی را برای صفحات ادبی انتخاب می کردند که صلاحیت داشته باشند. وضع آن قدر خراب شده است که شاید نویسندگان به این نتیجه برسند که لازم است مطبوعات را بایکوت کنند. این مطبوعات فقط در رواج عامیگری مهارت دارند. عادت کرده اند مصاحبه های رنگارنگ از آماتورها چاپ کنند. آن هم در کنار حرفه ای ها! این یک نوع هم طراز جلوه دادن آنها است که در نهایت به نفع بی مایه ها تمام می شود؛ این برای ادبیات زیان آور است. و این هم فقط در غیبت نقد می تواند اتفاق بیفتد.
** آقای چهلتن ! شما در «دخیل بر پنجره فولاد» که در سال ۵۸ به چاپ رسانده اید پیشنهادهای تازه ای در داستان نویسی ارائه داده اید. پیشنهادهای آن سال در سالهای اخیر توسط نویسندگان دیگر اجرا شده است. مثلاً مونولوگ نویسی خاص شما حالا کم کم جا افتاده است.
* این تأثیر گذاری البته باعث خوشحالی است. اما از اینکه این کپی ها همچنان اجرا می شود. کمی دلگیرم. باید کارهای تازه ای صورت بگیرد. جالب اینجاست که گاهی نهادهای فرهنگی جلوی انتشار داستان های من را می گیرند و آن وقت به آثاری که از روی دست من نوشته شده اند جایزه می دهند. دخیل بر پنجره فولاد سالهای درازی است که در انتظار مجوز تجدید چاپ به سر می برد.
** کمی از اثر جنجال برانگیز «روضه قاسم» بگویید.
* نثر و سبک روضه قاسم ادامه نثر و سبک دخیل بر پنجره فولاد است. این کتاب ۱۸ سال دیر به دست خواننده رسیده است. اگر جامعه منظمی داشتیم من می توانستم شکایت کنم و بپرسم که چرا این افتاق افتاده است. جلوگیری از انتشار ادبیات معاصر لطمه به زبان فارسی است.
** «چیزی به فردا نمانده است» کمی مخاطبان تان را نگران کرده است. به اعتقاد من هم این اثر در حدو اندازه های دخیل بر پنجره فولاد نیست. در حالی که با توجه به اختلاف زمانی باید با اثری پخته تر روبرو می شدیم.
* بی انصافی نکنید. چیزی به فردا نمانده است هم حرف های زیادی برای گفتن دارد. دو داستان اول مجموعه را یکبار دیگر بخوانید. رمان «تهران شهربی آسمان» در واقع گسترش داستان «مردان تابستانی» است. به هر حال هر نویسنده ای یک درونی دارد و ممکن است احساسات خاص خواننده با درون نویسنده یکی نباشد.
** و اما آخرین سؤال. پدیده جدیدی در عرصه رمان نویسی مطرح است که «رمان ـ شعر» نامیده می شود. این پدیده در مملکت ما توفیق چندانی نداشته است. اما به نظر می رسد با درنظر گرفتن این نکته که شعر در ایران طرفداران بی شماری دارد می توان خوشبین بود که این ژانر جدید در ایران موفقیت آمیز باشد.
* من به اندازه شما خوشبین نیستم. تصور نمی کنم در هیچ کجای دنیا رمان ـ شعر ماندگار شود و در واقع به یک جریان مسلط و قدرتمند تبدیل شود. به هر حال نوعی از ادبیات است. شباهت هایی به شعر و رمان دارد. تا حدود زیادی منطق شعر دارد اما در شیوه روایت همسایگی هایی با رمان دارد. اینهمه نگران وضعیت ادبی ایران نباشید. اگر قرار است اتفاقی بیفتد، می افتد. ممکن نیست بتوانیم خودمان را از جریان روز منفک کنیم. اگر سیب بکاریم، میوه درخت مزه سیب دارد نه پرتقال. کاری هم به ایران و خارج ندارد. جریان روز ادبیات آنقدر قدرتمند است که فکر نمی کنم به این زودی تضعیف شود.
** حرفم را پس گرفتم. سؤال آخرم را حالا مطرح می کنم. ادبیات مهاجرت در حد انتظار ظاهر نشد. البته ادبیات در ایران هم همه گیر نیست اما وضعیت در خارج از کشور به جهت تولید ادبی بسیار نامناسب است. وضعیت ادبیات مهاجرت چگونه است و به کجا خواهد انجامید؟
* همه گیر نشدن ادبیات ما دلایل مختلفی دارد. امکانات ذهنی مردم با ظرفیت نوشته ها هماهنگ نیست. ادبیات باید ظرفیت ذهنی مردم را دو چندان کند. همین خاصیت سبب می شود که دولت آن را بایکوت کند و اما درباره ادبیات مهاجرت باید نوع نگاه عوض شود. تولید ادبی ارتباط مستقیم با تجربیات نویسنده دارد و این تجربیات باید در فضای زبان نویسنده اتفاق بیفتد.
عليرضا بندري
روزنامه ایران