1- بیش از هر چیز می خواستم بپرسم امکانات گفتگوی ما چقدر است؟

تا بی نهایت؛ از نظر من هیچ محدودیتی وجود ندارد. من تا مرز اندیشه هایم برای خودم میدان قائلم. اما می دانم که نشریات چنین میدانی برایشان فراهم نیست.

2- سالها پیش در مصاحبه ای گفته بودید تا ما در گیر چنین وضعیتی هستیم( به یک سری مسائل اجتماعی اشاره کرده بودید) صحبت کردن در مورد شگردها و تمهیدات داستان محلی از اعراب ندارد. امروز چی؟
به نظر من هر وقت که صحبت از داستان به میان می آید، ما می توانیم- و باید- از تکنیک های داستان نویسی صحبت کنیم. برای گفته ام دلیل واضحی دارم:بدون این تکنیک ها داستان به وجود نمی آید. در ضمن به یاد نمی آورم بر چه زمینه ای من آن موضوع را مطرح کرده ام. شاید در مقطعی بوده که –مثلا- بحث امنیت جانی نویسندگان مهم تر از بحث تکنیک های د استان نویسی بوده است.

3- داستان فارسی امروز کجا ایستاده؟ از تحولات داستان نویسی از دوره ای که داستان هایتان را منتشر کرده اید تا امروز گزارشی ارائه بدهید.

یعنی از سال 1355 تا امروز. به گمان من داستان نویسی ما به شدت تحت تاثیر تحولات جامعه متلاطم ماست. لازم به یادآوری نیست که در سه دهه اخیر ما یکی از متلاطم ترین مقاطع تاریخی را پشت سر گذاشته ایم. می توانم بگویم غیر از دو سه سال حول و حوش انقلاب، دوره ای که حکومت قبلی ضعیف شده بود و حکومت جدید هم هنوز بنیان هایش را مستقر نکرده بود، ما در زمینه انتشار کتاب بطور کلی دوران سختی را سپری کرده ایم. در ده سال اول این دوران سی ساله پدیده ای به نام ادبیات هیچ محلی از اعراب نداشت و هنوز هم احیانا ندارد. ادبیات بطور کلی حاشیه باریکی ست بر زندگی. شاید در همه دنیا همین طور باشد و شما اصلا نمی توانید آن را با فوتبال یا موسیقی مقایسه کنید. در ضمن ما در ایران همیشه دو سه جور ادبیات داریم؛ یک جورش همین ادبیات رسمی ست که چهره های آن در رسانه ملی ظاهر می شوند. نوع دیگری از ادبیات هم هست که با آن مخالفت می شود. این ادبیات را چهره های مستقل تولید می کنند و معتقدم جریان اصلی ادبیات را همین چهره ها می سازند. اخیرا اتفاق جالبی افتاده است، دو فرهنگ فارسی منتشر شده است که برای لغات موجود در آنها از ادبیات معاصر فارسی شاهد آورده اند، از چهره هایی که حتی برای یک بار هم که شده تصویر آنها را تلویزیون سراسری نشان نداده است. یک ناظر بی طرف حتما به این نتیجه می رسد که انگار در این مملکت دو نوع ادبیات وجود دارد، یک نوع ادبیاتی که پدید آورندگان آن مدام در رادیو و تلویزیون معرفی و تبلیغ می شوند و دیگری هم ادبیاتی ست که در فرهنگ های زبان فارسی از آن شاهد آورده اند. من اگر بخواهم از خودم بعنوان نمونه ای از یک داستان نویس صحبت کنم باید بگویم از سال 57 تا 77 یعنی در عرض بیست سال فقط امکان انتشار دو کتاب به من داده شد اما در نُه ساله بعد از آن یعنی از 77 تا 84 من نُه عنوان رمان و داستان منتشر کردم، کتاب هایی که عمدتا سالها منتظر انتشار مانده بودند.این مقدمه برای آن بود تا گفته باشم در چنین وضعیتی کار زیادی نمی توان کرد. دو سه سال پیش از یک فوتبالیست معروف در دانشکده فنی دانشگاه تهران پرسیده بودند شما کی جام جهانی را برای ما به ایران می آورید، پاسخ داده بود همان وقتی که شما مهندسین ایرانی موشک فضا پیما به کره ماه فرستادید! چنین قیاسی را می توان به همه حوزه ها بسط داد. در اسفند سال 85 یک نویسنده آلمانی به تهران آمد تا با من یک تور داستان خوانی برگزار کند. هیچ یک از مراکز فرهنگی محل خود را در اختیار ما نگذاشتند و ناچار در یک کتابفروشی آن را برگزار کردیم. در چنین شرایطی می خواهید که نویسنده ایرانی در کدام نقطه از ادبیات جهان بایستد؟
در شروع دهه دوم بعد از انقلاب در انتشار کتاب گشایش محدودی ایجاد شد که یکی دو سالی بیشتر نپایید و در پی آن دوباره یک جبهه هوای سرد داخل شد، در حال حاضر هم که البته دوره تازه ای از یخ بندان را سپری می کنیم. به نظر من ارتباط مستقیمی وجود دارد میان گرفت و گیر نشر و شکوفایی فضای ادبی.

4- ما همیشه در همین شرایط حاد بوده ایم، تاریخ ادبیات را که نگاه می کنیم، هنرمند، شاعر، نویسنده با این وضعیت بحرانی رو در رو بوده، فردوسی با حکومت مشکل داشته، حافظ هم همینطور. مسئله من این است که با توجه به چیزهایی که منتشر شده باز این تقسیم بندی ها از اعتبار برخوردارند؟

بگذارید بی رو دربایستی بگویم که ادبیات معاصر ما از یک مشکل اساسی رنج می برد، مولفه های اصلی زندگی ایرانی در این ادبیات غایب است و دلیلش شاید این باشد که انسان معاصر ایرانی از روبرو شدن با خودش و تاریخش وحشت دارد. بزرگترین گناه هدایت این بود که می خواست این انسان را با خودش روبرو کند. شما به ادبیاتی که در این سالها پر فروش بوده نگاهی بیندازید، می بینید جز فانتزی چیزی دیگری نیست. یا دست بالا حرکتی ست در یک دایره محدود، چیزی که گاه روشنفکران هم از آن استقبال کرده اند. در صورتیکه همین مولفه های اساسی ست که ممکن است برای جهانیان جالب توجه باشد. نمی توان به جهان از دریچه آشپزخانه نگاه کرد، در اینصورت همه چیز بوی قورمه سبزی خواهد داد. ما هنوز نویسنده حرفه ای نداریم، نویسنده ای که از راه نوشتن زندگی اش را اداره کند. آقای دکتر ولایتی در سخنرانی اش در انجمن قلم نصیحت کرده بود که همه بیایید دولتی بشوید، هم به نفع دولت است و هم به نفع خودتان!

5- در داستان نویسی ما از دیر باز تا به امروز نمونه هایی هست که نویسنده انگار الگوهای استعاری تازه ای دارد برای داستان گفتن. مثلا نظامی می گوید من تاریخ نویس عشق بازی هستم یا سیمین دانشور می گوید من تاریخ نویس دل آدمی هستم. با وجود این نمونه ها می بینیم نویسنده های ما از الگوهای تاریخ نگارانه بسیار استفاده کرده اند. در آثار شما در وجه بیرونی و ارجاعی که به تاریخ معاصر دارید از قاجاریه بگیرید تا بیائید مشروطیت این الگوی تاریخی قابل مشاهده است. چه عواملی باعث صورتبندی قالب تاریخی در داستان ماست؟ چرا وجه غالب داستان ما به این سمت می رود؟
من البته به حضور تاریخ در داستان ها و رمان هایم جور دیگری نگاه می کنم. به نظر من هیچ داستانی جدی نیست مگر آنکه در آن تاریخ حضور داشته باشد و وجودش را بتوان احساس کرد. شاید یکی از ضعف های داستان نویسی ما در این باشد که در اغلب آنها تاریخ غایب است- منظور من البته وقایع تاریخی نیست، اشتباه نشود- در عین حال بعضی وقتها داستان هایی می خوانیم و می بینیم ماجراهای آن هم در تهران می توانسته اتفاق بیفتد، هم در یکی از دهات بندرعباس و هم احیانا در بوئنس آیرس!فقدان حس و حال مکان و زمان. در صورتیکه انسان معاصر ایرانی صد سال است که با خودش و با تاریخش درگیر است، ما این درگیری را نمی بینیم. اما آنچه از آن با عنوان اتفاقات تاریخی یاد می کنیم در رمان های من اگر وجود داشته باشد در دورنما قرار دارد، آنچه مهم است انسان است، انسانی در یک تاریخ و یک جغرافیای مشخص. گاه البته حادثه تاریخی در رمان های من جنبه تزئینی دارد.

6- به عنوان یک جامعه پیرامونی، استعمار شده،جهان سومی که بخشی از تاریخش را دیگران نوشته اند، آیا این یک انتقام گیری از تاریخ است؟ ولی با وجه روایت کابوسی این تاریخ کمتر مواجهیم. شاید در بوف کور هدایت آن را بیشتر می بینیم.
من با نظر شما موافق نیستم.فکر می کنم در کار هریک از نویسنده های برجسته معاصر ما با نوعی از برخورد با تاریخ مواجهیم ، منتهی هر نویسنده ای با سبک و سیاق ویژه ای و در حد بضاعت خودش و نوع نگاهش به جهان.شازده احتجاب هم نوعی برخورد با تاریخ است، حتی کلیدر.

7- کلیدر یک وجه بیرونی پیدا می کند، وفادار به تاریخ است.

نیست چون آدمی پاپتی مثل گل محمد را حماسی می کند. من در باره او با دولت آبادی صحبت کرده ام. همان چیزی که فردوسی در باره رستم گفته است در باره گل محمد دولت آبادی هم صادق است. یک یاغی که یکی دو ژاندارم را می کشد تا حد یک شخصیت حماسی بالا کشیده می شود. برخورد با تاریخ در آثار نویسندگان نسل های بعد هم البته دیده می شود مثلا در سمفونی مردگان. هر هنرمندی که خودش را با این جامعه و این تاریخ درگیر می بیند، همه گذشته در یک انباشت عمودی منتظر اوست، خودش را تحمیل می کند و از آن گریزی نیست. تازه این ادبیات درگیر تازه باز هم حاشیه خیلی باریکی ست بر کل فعالیت ادبی این جامعه، حاشیه ای تحت فشار و تعقیب و بایکوت. و تا این فضای بیرونی وجود دارد زمینه رشد به وجود نمی آید. در حقیقت به قول فروغ چطور می توان از یک گودال آب مروارید صید کرد. البته شک ندارم که ملت ما مثل هر ملت دیگری صاحب تجربه منحصر به فردی ست و حالا دو سه دهه ای ست که خیلی هم مورد توجه و کنجکاوی جهان قرار گرفته است که امیدوارم تحمل این وضعیت دشوار دست کم تا حدودی باعث فراهم آمدن بازاری برای این ادبیات باشد. شما ببینید مثلا رمان عتیق رحیمی نویسنده افغانی که در پاریس زندگی می کند به چند زبان ترجمه شده؛ این رمان کپی ضعیفی از داستان بلند عقیل، عقیل اثر دولت آبادی ست در باره زلزله خراسان. افغانستان را روس ها اشغال می کنند و بعد طالبان در آنجا به قدرت می رسد و ناگهان افغانستان به سوژه ای باب روز تبدیل می شود. نتیجه آن است که رمان عتیق رحیمی می آید روی پیشخوان کتابفروشی ها. حالا ایران هم سوژه ای باب روز است و توجه به ادبیاتش آغاز شده است ولی اگر بخواهد تاثیر جدی بگذارد باید مولفه های اصلی زندگی ایرانی را به نمایش بگذارد.
8- مولف های اصلی زندگی ایرانی چیست؟

یکی این است که این جامعه بر بستری از دروغ بنا شده است. زندگی ما بقدری به آن آغشته است که متوجهش نیستیم. به شکل های مختلف توصیه و توجیه می شود، بخش جدایی ناپذیر زندگی ایرانی ست چنانکه انگار ما شیوه دیگری برای روبرو شدن با زندگی و مشکلات آن نمی شناسیم.

9- این مسئله ای ریشه دار است. ریا را هم می توان کنارش گذاشت، حافظ در شعرهایش اینقدر از ریا می نالد. حتی در متون قبل از اسلام که اهورامزدا ایران را از شر دروغ حفظ کند.

حق با شماست، ریا هم البته شکلی از دروغ است که به کنش در می آید.

10- در رابطه با مولفه های زندگی ایرانی مثلا دایی جان ناپلئون را داریم که به مسئله دروغگویی واکنش نشان می دهد.

بله آن رمان بخشی از این روحیه را خیلی خوب نشان می دهد. مولفه دیگر زندگی ایرانی تمکین به قدرت است که هیچ حد و حصری ندارد و وجهی از نوکر منشی مطلق را به نمایش می گذارد. اما به محض آنکه طرف از اسب قدرت به زیر می افتد کینه کشی آغاز می شود که آنهم هیچ حد و حصری ندارد، احساسات تند و بی محمل یک مولفه دیگر است. من به عنوان یک آدم در حال حاضر از آینده این جامعه به شدت می ترسم. ما از عقلانی کردن خود عاجزیم و لذا در ادره کردن خود ناتوانیم.

11- اشاره کردید که گل محمد کلیدر شخصیتی ست متعلق به طبقات پائین اجتماعی که وارد یک روایت حماسی شده؛ یعنی شخصیت را در دو قطب خوب و بد قرار می دهیم، فاصله بین اینها را چطور می شود پر کرد؟ مثلا با توجه به شخصیت های داستان های تان، فاصله بین شمس الضحی و کرامت چگونه پر می شود؟

با شخصیت ایرج بیرشک در رمان "سپیده دم ایرانی" این فاصله پر می شود. یعنی همین آدم هایی که در خیابان های تهران می بینیم، آدم های طبقه متوسط شهری.

12- ظاهرا حرکت ما در داستان بیشتر متکی بر دو منتهی الیه قضیه است، شخصیت مثبت و شخصیت منفی. جایگاه ایرج کجاست؟

شما به ثنویت گرایی اشاره می کنید، این انتقاد ممکن است به نوع نگاه ما به جهان صادق باشد. اما ما خود را به تدریج تربیت می کنیم تا از این شیوه برخورد با جهان خلاص شویم. شخصیت های اصلی "سپیده ام ایرانی" نه کرامت اند و نه شمس الضحی؛ آدم هایی هستند که وجوهی از هر دو این شخصیت ها را دارا هستند.

13- با نگاهی انتقادی می توان گفت که تاریخ همواره تاریخ یک جغرافیاست، تاریخی که بر یک جغرافیا واقع می شود. در داستان های شما یک نقطه در این تاریخ مسلط است و آن تهران است. تاریخ ایران در تهران بازنمایی می شود. با توجه به اینکه از مشروطه به این طرف با جدال سنت و مدرنیته مواجه هستیم، مکان استبداد خودش را به این روایت تحمیل می کند. روایت های شما تهران محور است.

خب بخاطر آنکه من تهرانی هستم. من نمی توانم از شهرهایی که نمی شناسم حرف بزنم. من در رمان برای مکان اهمیتی ویژه قائلم. همانطور که با پاریس از طریق ویکتور هوگو می توان آشنا شد باید بتوانیم تهران و شیراز و اصفهان را هم در ادبیات باز بشناسیم.

14- در" ول کنید اسب مرا" اثر اصغری هم چنین مسئله ای وجود دارد، یعنی برجسته سازی یک جغرافیای خاص در این تاریخ

شما به این کار ایراد دارید؟

15- من هم اگر داستان بنویسم طبعا از شهر خودم می نویسم.

بالاخره داستان باید مکان داشته باشد. هر داستانی باید در جغرافیایی اتفاق بیفتد. نویسنده باید فضای جغرافیایی کارش را بشناسد. فقدان مکان در رمان ایرانی یکی از ضعف های آن است. البته اگر شما با تعصب ورزی مخالفید من هم مخالفم.

16- مسئله تعصب نیست. مکان امر متغیری می تواند باشد، می تواند شهر من باشد، می تواند تهران باشد. می خواهم بگویم مکان دامن می زند به آن استبداد، به آن تثبیت وضعیت، در حالیکه با آن درگیر هم هست.

من متوجه منظور شما نمی شوم. به اهمیت تهران در داستان های من ایراد دارید یا به سلطه تهران بر ایران؟

17- بیشتر وجه دوم منظور من است.

بله، این یک واقعیت است. گمان می کنم در رمان "تهران شهر بی آسمان" من آن را مورد نقد قرار داده ام. شما ببینید در بحبوحه کمبود گاز جرئت نکردند گاز تهران را قطع کنند. تهران همه چیز ایران است و تکلیف همه چیز در تهران معین می شود. امکانات محدود این مملکت همه در تهران متمرکز است. من به عنوان یک تهرانی وقتی فقط برای دو روز به شهر دیگری در ایران مسافرت می کنم افسرده می شوم. از خودم می پرسم جز ناچاری چه چیز دیگری مردم را اینجا نگهداشته است. در ضمن ببینید در شهرهای بزرگ احساس آزادی وجود دارد. این جاذبه کمی نیست. گویش تهرانی هم می دانید که فارسی معیار قلمداد می شود یعنی همین زبانی که الآن من و شما صحبت می کنیم. این اتفاقی ست که افتاده است و کاش نمی افتاد. در آینده ای نه چندان دور از ایران فقط تهران باقی می ماند و یک بیابان درندشت.

18- تصویر تهران در آثار نویسندگان تهرانی تصویری بوم زدایی شده است. تصویر بوم تهران کجاست؟ وجه بومی تهران را در کجای داستان نویسی ما می توان پیدا کرد؟

حق با شماست، بوم در ادبیات ما غایب است. من کوشش کرده ام در "تهران شهر بی آسمان" تا بوم این شهر مثل یک کاراکتر حضور داشته باشد، حتی در تالار آینه هم جغرافیای شهر کارکر دارد.من در سپیده دم ایرانی آتمسفر لاله زار را با جزئیات آن نشان داده ام. در رمان منتشر نشده ام "اخلاق مردم خیابان انقلاب" بازار تهران را ساخته ام، نه فقط حجره ها یا دیوارهایش را بلکه فضای فکری موجود در آن را.

19- سپانلو در "در جستجوی واقعیت" می گوید اگر بخواهیم در ادبیات داستانی در جستجوی شهر بزرگی مثل کرمان باشیم، چیزی دستگیرمان نمی شود. ولی در داستان نویسی بومی جنوب اطلاعات بسیاری از روستاها بدست می آوریم. در واقع سنت بوم گرایی در ادبیات معاصر ما وجود دارد.

من خیلی موافق نیستم، فکر می کنم در ادبیات جنوب ما فقط نخل و دریا را داریم، همین.

20- تاکید بر این نیست. بوم چرا حذف شده است؟

چون واقعیت را دور می زنیم، آنهم با خلق واقعیتی دیگر که پایه هایش بر واقعیت اجتماعی خودمان استوار نیست. نمی توان وارد بوم شد اما انسان در آن غایب باشد. و چون ما نمی خواهیم یا نمی توانیم طبیعت انسان ایرانی را مطرح کنیم لاجرم یک فضای فانتزی خلق می کنیم. مثلا در یک خانه در یک رمان ایرانی اتاق خواب مطلقا وجود ندارد و آیا این با واقعیت مطابقت دارد؟

21- در تهران مسئله زبان از بوم جدا شده. نویسندگان ما کمتر توانسته اند حرف در دهان مردم بگذارند، متن لغت نامه که فرمودید بیشتر یک کار آکادمیک است.

نه دیگر! آن لغت نامه ها هم با تکیه بر همین زبان جاری و روزمره شکل گرفته اند، زبان واقعا موجود. این مشروعیت گویش تهرانی را نشان می دهد و ارتباطش را با داستان معاصر ایرانی. این وضععیت قبلا در ارتباط با شعر وجود داشته، امکان گسترش شعر البته بیشتر هم هست، بخاطر ریتم و وزنش و بخاطر اینکه شعر بهتر در خاطر می ماند. ولی بهرجهت دو سه دهه ای است که چرخشی به سمت داستان ایجاد شده، تولید داستان و رمان و اقبال قشر محدود کتابخوان به آنها بیشتر شده. جلوتر مگر چقدر رمان در می آمد؟

22- نثر نویسان ما هم این امکان را داشته اند که وارد فرهنگ گفتاری شوند، ولی از سال 1300 به این طرف کمتر می بینیم. در واقع ما یکسری اصطلاح و ضرب المثل و تکیه کلام از مردم گرفته ایم و در داستان بازتاب داده ایم.

ببینید کارکرد ادبیات بطور کلی در صد سال اخیر توفیر کرده. در همه جای دنیا ادبیات جدید به تبع نو شدن روابط اجتماعی پدید آمده، یعنی اول جامعه بنیان هایش نو شده، دموکراسی،پارلمان، حقوق بشر و چه و چه و بعد ادبیات جدید تولید شده. مگر از عمر داستان کوتاه چقدر می گذرد؟ موپاسان و اُ.هنری هر دو به نیمه دوم قرن نوزدهم تعلق دارند. اما اینجا تقریبا برعکس، ادبیات جدید که در شکل و بسیاری چیزها از آن سو آمده، به عنوان ابزاری برای نو کردن جامعه عمل کرده است. یعنی تقریبا همزمان با جنبش های اجتماعی حول و حوش مشروطیت با عشقی و عارف و دهخدا ادبیاتی به وجود آمد تا طرحی نو در اندازد، پروژه ای که با نیما و هدایت تکمیل شد. شکل گیری نطفه این ادبیات به قصد تغییر شرایط شکل گرفت. از همین رو در این صد ساله اخیر هر که شعر گفت یا داستان نوشت گفتند اینها می خواهند حکومت را تغییر دهند. در این مملکت همه چیز قر و قاطی ست!

23- برگردیم به ادامه سئوال های قبلی، در آن دوره های تاریخی که داستان های شما نمایش می دهند، زن ها حضوری دارند که غالب است.مثل زنان "تالار آینه" یا شخصیتی مثل شمس اضحی در "مهر گیاه". انگار ناکامی های ما مثل ناکامی های زن هاست در یک جامعه مرد سالار. یا اینکه تحولات ما از آن مقطع تا امروز منوط به تحول در وضع زنان است.

از داستان های من استنباط شما البته قابل دریافت است، اما من به عنوان نویسنده این داستان ها و رمان ها در باره زنان می نویسم چون برای من جالب ترند. دنیای زنانه به تخیل هنری نزدیک تر است.

24- مسئله داستان شهری و محوریت داستان شهری باز تهران است.. شما هم اشاره کردید محور تهران است. این داستان ها را تا کجا می توان به عنوان یک شاخه مستقل مطرح کنیم؟

خب مستقل هم هست، چون چنین چیزی می تواند به یک اثر ویژگی ببخشد. مثلا ما داستان های روستایی هم داریم، بطور نمونه بخشی از داستان های دولت آبادی. دیگران نظیر ساعدی، گلشیری و بهرام صادقی بیشتر نویسنده داستان های شهری اند.

25- چه چیز بخصوصی به این داستانها داده است؟

تعریف داستان از جای دیگری می آید. برای اینکه نوشته ای یک اثر داستانی خوب باشد لازم نیست حتما شهری یا روستایی باشد. اما این پرسش خوبی ست اگر پرسیده شود جامعه بزرگ شهری تهران چرا در رمان های معاصر حضور ندارد. با این همه من متوجه مسئله شما نمی شوم.

26- سئوال من این است؛ آیا می توانیم رمان شهری را بعنوان چیزی که قائم به ذات داستان باشد، مطرح کنیم؟

بله، این به شرطی ست که ما در این جغرافیا چیزی به نام شهر و روابط شهری داشته باشیم. الآن در تهران فی المثل غلبه با غیر شهری هاست. انقلاب اسلامی اتفاق افتاد چون از طریق سپاه دانش پای بچه های روستا به دانشگاههای شهرها ی بزرگ باز شد و همانها بودند که مقدمات انقلاب را فراهم کردند. این انقلابی بود علیه شهر تهران، شهری با همه لوازم و ابزار و امکانات یک شهر. شهری که هم فاحشه خانه پر رونقی داشت و هم یک راسته بزرگ کتابفروشی و شما دیدید که اول شهر نو به آتش کشیده شد و بعد حمله به کتابفروشی ها رونق گرفت. در میان دو سر این طیف شما کازینو و کاباره و رستوران و کتابخانه و سینما و تئاتر و دانشگاه هم دارید. به همه آنها حمله شد. هیچکس را به جرم بدحجابی در روستا یا شهرستان های کوچک نگرفتند. الآن تهران دو سه میلیون حاشیه نشین دارد آنها منتظرند تا جانشین تهرانی های تازه شهری شده بشوند. تا شهرهای ما تکلیف شان روشن نشود، تکلیف رمان شهری هم روشن نخواهد شد.

27- آقای چهل تن کارهای جدید چه دارید؟

من یک رمان آماده چاپ دارم با عنوان" اخلاق مردم خیابان انقلاب"، هنوز اقدامی برای چاپ آن نکرده ام. باید منتظر کنار رفتن ابرها بمانم. در حال حاضر مشغول کار روی رمان دیگری هستم.

ابراهیم دمشناس
10 بهمن 1386