امیرحسن چهلتن نویسندهی پنجاه و چهار سالهی ایرانی با دوازده اثر داستانی منتشر شده به زبان فارسی برای اهل ادب ایران نویسندهای به نام است. زمستان 1385 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رمان چهلتن، «سپیده دم ایرانی» را کاندید جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی اعلام کرد. چهلتن در واکنش به این کاندیداتوری خواهان حذف اسم خود از این لیست شد و اعلام کرد حاضر نیست جایزهی دولتی را بپذیرد که به سانسور کتاب دست میزند. مرداد ِ سال ۱۳۸۸ ترجمهی آلمانی رمان «اخلاق مردم خیابان انقلاب» با عنوان «Teheran, Revolutionsstrasse» )تهران، خیابان انقلاب) با ترجمهی سوزان باغستانی توسط انتشارات کیرشهایم (Kirchheim ) در آلمان منتشر شد. تابستان سال 1388 بورس ِ اقامت یک ساله در برلین از طرف DAAD به او تعلق گرفت. پس از آن بورس بنیاد فرهنگی «هاینریش بُل» متعلق به حزب سبزهای آلمان از آن او شد. چهلتن چند هفتهی دیگر به عنوان نویسندهی میهمان در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به لسآنجلس میرود. پیش از سفر چهلتن به آمریکا گفتوگوی کوتاهی با او کردهام که شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
ناصر غیاثی
کار نویسنده
یک سال اقامت در برلین بر شما چطور گذشت آقای چهلتن؟
برلین شهری ست که آن را برای پرسه زدن ساخته اند، انرژی این شهر برای نمایش زندگی و هر سرخوشی کوچک و بزرگی که به آن مربوط می شود، پایانناپذیر است. انگار شهر را در فضای پیش از شروع یک جشن ثابت نگهداشته اند؛ زندگی در برلین خود یک کار تمام وقت است. علاوه بر شهرهای مختلف آلمان به لندن، زوریخ و پراگ نیز سفر کردم. لندن شهریست که دو سال از جوانیم در آن گذشته بود، یک بار دیگر آن را کشف کردم. کتاب خواندم، به موزه و سینما و اپرا رفتم، چند مقاله برای فرانکفورتر آلگماینه نوشتم، مقداری غصه خوردم و دوستان تازه پیدا کردم. اضطراب هم البته مونس دائمی من است، هر لحظه منتظرم خبر ناگوار دیگری برسد. این جوریهاست که میفهمم چقدر به هوای مسموم شهرم تهران وابستهام.
فرصت داشتید به مطالعهی آثار آن دست از نویسندگان ایرانی بپردازید که در ایران اجازهی انتشار نمییابند؟
بله البته.
ارزیابیتان؟
این ادبیات در طرح کلی خود با آنچه در ایران تولید می شود کاملا هم جهت است چون دغدغه ها مشترک اند. این را هم اضافه کنم که من نوع بدخیمی از روان پریشی در ادبیات چند سال اخیر مشاهده میکنم که خوشبختانه ادبیات خارج از کشور- تا حدودی که من فرصت مطالعه داشتهام- از آن تا به حال مصون مانده است.
نمودهای این به قول شما "روانپریشی ِ بدخبم" کداماند؟
گم کردن موقعیت زمانی – مکانی؛ و فکر میکنم برای کسی که مینویسد هیچ چیز بدتر از این نیست.
سهگانهی "تهران" در آلمان
رمان شما «تهران، خیابان انقلاب» با استقبال گستردهی منتقدان و خوانندگان ِ آلمانیزبان مواجه شد و در آبان همان سال، یعنی در مدتی کمتر از سه ماه به چاپ دوم رسید. چنین استقبال از یک اثر ترجمه شده از قلم یک نویسندهی ایرانی در آلمان بیسابقه است. توضیح شما برای این موفقیت چیست؟
من از چند سال پیش در یکی دو رسانه مهم آلمان حضور مستمر و موثری داشتهام که نام مرا در این کشور کم و بیش به نامی آشنا تبدیل کرده است. دلیل دیگر و شاید مهم تر هم لابد این است که خود رمان از جذابیت کافی برای چنین استقبالی برخوردار بوده است.در ضمن نباید از یاد برد که بار دیگر در یکی دو ساله اخیر ایران و هر آنچه به این کشور مربوط می شود در غرب توجه مضاعفی را به خود جلب کرده است.
شما پس از انتشار کتاب در شهرهای مختلف آلمان داستانخوانی داشتید. برخورد مخاطبان ایرانی و آلمانی به کتابتان چگونه بود؟
فضای کلی "تهران،خیابان انقلاب" فضای سنگینیست. این را مخاطبان در هر فرصتی به من یادآوری میکنند. این رمان مطلوب کسانی نیست که برای تفنن کتاب میخوانند. من به آنها حق میدهم، حتی میتوانم بگویم انصاف نیست با پرتاب آدمها به درون موقعیتهای دشوار آنها را خسته کرد و حتی آزرد. اما من به عنوان یک نویسندهی ایرانی ناچارم از تجربه زیستی خودم حرف بزنم، تجربیاتی که وقتی به مرز تخیل میرسد و قالب هنری به خود میگیرد ،یکسره بر مدار کابوس میچرخد.
شما هم مثل محمود دولتآبادی و شهریار مندنیپور به انتشار ترجمهی کتابتان اکتفا کردهاید و در انتشار متن فارسی کتابتان دست نگه داشتهاید. چرا؟
در شرایط فعلی این رمان در ایران شانس انتشار ندارد. از "سپیده دم ایرانی" و "تهران، شهر بی آسمان" که بطور ناقص منتشر شدند اگر بگذریم، رمان دیگرم،"آمریکایی کشی در تهران" نیز که در همین چند ساله اخیر آن را نوشتهام و به سه گانه "تهران" تعلق دارد، به همین سرنوشت مبتلاست. ولی خوشبختانه این رمانها به ترتیب (هر سال یک رمان) در آلمان منتشر میشوند. در آگوست امسال "آمریکایی کشی..." توسط انتشارات C. H. Beck (س. ها بِِک) در آلمان منتشر میشود.
در سهگانه "تهران" که فارغ از اجبارات انواع ِ سانسور منتشر شده و میشوند، سبک و سیاق دیگر پیش گرفتهاید؟
تا ده پانزده سال پیش ادبیاتی که من مینوشتم بیشتر حالت انتزاعی داشت، با وجود سویههای اجتماعی بسیار قوی عناصر دستسازی شده در آن بسیار زیاد بود. وانمود میشد به شدت به واقعیت وفادار است اما در حقیقت چنین نبود. واقعیت را نمیتوان در ویترین قرار داد، کار نویسنده اخلاقی کردن واقعیت نیست. کار ما شاید این باشد که واقعیت را تقطیر کنیم تا از شر زوائدی که باعث تحریف آن میشوند خلاص شویم. رمان باید حالت واکنشی فوری داشته باشد حتی اگر سالها وقت صرف نوشتنش شده باشد.
من حالا دیگرخیال می کنم بخش عمدهی جذابیت هر ادبیات خوبی به لحاظ تماتیک به خاطر آن است که گرچه بر اتفاقات روزمره و زندگی معمولی استوار است اما بر عناصری از فردیت تاکید میکند که با تجربیات جمعی در پیوند قرار دارند و به شدت افشا کننده و بی پرواست. فوت و فن های مستندسازی، تاریخ نویسی و ژورنالیسم می توانند ادبیات خلاقه را تقویت کنند. واقعیت ایرانی از هر لحاظ مواد خوبی در اختیار می گذارد. در آوردن درام از دل چنین واقعیتی کار ناممکنی نیست.
اما البته چنین ادبیاتی فضایی مطلقا آزاد طلب میکند. پس دو راه بیشتر پیش رو نیست یا باید آنها را تا فراهم آمدن یک فضای مناسب در کشوی میز نگهداشت یا آنها را در خارج از ایران منتشر کرد.
آیا نمیشود به انتشار این آثار در فضای آزاد ِ اینترنت به عنوان امکان سوم نگاه کرد؟ امکانی که در اختیار تمام خوانندهی فارسیزبان قرار میگیرد؟
چرا البته؛ من ممکن است به زودی همین کار را بکنم. به جد معتقدم در چنین عصری هیچ چیز خفت بارتر از این نیست که نویسندگان و هنرمندان به مرزهای اجتماعی موجود تن در دهند و یا بدتر از آن، آن را بپذیرند. در ضمن ادبیات اتفاقی ست که در منظری بینالمللی روی میدهد، چرا باید خود را به بایدها و نبایدهای بومی مقید کرد.
"مرزهای اجتماعی موجود" یا "بایدها و نبایدهای محدود بومی" در واقع همان سانسور دولتی و سانسوری است که اخلاق مسلط جامعه تحمیل میکند.
همین طور است، به هیچ یک از این دو نباید تسلیم شد.
ممنون برای این گفتگو و سفرتان پربار و دلنشین.
ناصر غیاثی
رادیوفردا