* آقای جعفریه، مدتیست که گفته میشود رمان ایرانی فروش خوبی ندارد و کسی نمیخواندش. شما به عنوان ناشر و کتابفروش چنین وضعیتی را احساس میکنید یا برداشتتان اینطور نیست؟
محمدعلی جعفریه: تیراژ خیلی افت کرده و شاهد چاپ کتابهای 200 یا 300 نسخهای هستیم؛ کتابهایی که جدی هم هستند.
امیرحسن چهلتن: یعنی خودت الان با این تیراژ کتاب چاپ میکنی؟
جعفریه: بله. الان کتاب چاپ کردهایم با تیراژ 330 نسخه. سال 1388 مجموعهشعر با تیراژ 3 هزار نسخه چاپ میکردیم و الان با تیراژ 330 نسخه تجدیدچاپ میکنیم. البته تکنولوژی هم باعث شده که تیراژها افت کنند. با آمدن چاپ دیجیتالی ناشر فکر میکند سرمایهاش نباید خواب برود، چون چاپ دیجیتالی همیشه در دسترس است.
چهلتن: خب این امکانی است که تکنولوژی در اختیار شما گذاشته، ولی واقعیت تلخ این است که کشش بازار بیش از این نیست.
جعفریه: چاپ کتاب تا وقتی بر اساس واقعیت بازار نباشد مقرون به صرفه نیست. برای همین الان خیلی از کتابها یا چاپ نمیشوند یا تألیف و ترجمه نمیشوند، چون بُعد اقتصادی قضیه را هم باید در آن دید. وقتی نویسندهای میبیند نوشتن کتاب برایش صرف اقتصادی نمیکند طبیعتا سراغش نمیرود. الان بزرگترین مشکل ـ که به نظر من خطرناکتر از بعد اقتصادی قضیه است ـ مشکل بیرغبتی مولفان ما برای کار کردن است. این بیرغبتی بیشترین ضربه را به ادبیات و علوم انسانی میزند. البته در حوزههای فنی و پزشکی هم وضع همینطور است، چون بههرحال مؤلف باید وقت بگذارد برای تألیف کتاب.
* شما با اتحادیهی ناشران و وزارت ارشاد در رفتوآمد هستید. آنها هم این بحران را درک کردهاند؟
جعفریه: بله. این احساسی است که همه درگیرش هستند. فعلا ابر و باد و مه و خورشید همه دست به دست همه دادهاند تا تیراژ کتاب افت کند. هر کس هم راهکار خودش را برای بهتر کردن اوضاع دارد.
* مثلا شما در ثالث چه راهکاری دارید؟ یا مثلا ارشاد چه کاری میتواند بکند؟
جعفریه: ارشاد راهکار خاصی نمیتواند بدهد. هر کاری بکند به نشر مستقل ضربه میزند. اما به عنوان متولی نشر میتواند فرهنگ عمومی جامعه را ببرد بالا، چون وظیفهی اصلیاش همین است و رشد فرهنگ عمومی خودش را در کتاب و مطالعه نشان میدهد. بزرگترین شاخصهی فرهنگ و توسعهی یک کشور تیراژ بالای کتاب است. ما در این زمینه خیلی افت کردهایم و به نظرم افت زیادی هم خواهیم داشت. ارشاد کتابهای درسی و کمک درسی را وارد لیست کتابهای منتشرشده میکند و همین باعث میشود آمار عناوینِ منتشرشدهی ما در دنیا بالا برود. اما واقعیت چیز دیگری است. کتابهای درسی و کمکدرسی را وارد لیست کتابهای علوم انسانی میکنند و این کار باعث میشود ما افتِ عناوین و تیراژ را متوجه نشویم. البته کل آماری که امسال معاونت فرهنگی ارشاد در هفتهی کتاب ارائه داد نشان میداد افت کردهایم. نشر ثالث هم موسسهایست که از اول تا آخر ماه باید کتاب تولید کند، چون بسیاری وابسته به نشر ثالث هستند. ما هم هرچند به سختی کار میکنیم ولی کارمان را ادامه میدهیم. خصوصا که با باز شدن فضا تعدادی از کتابها مجوز میگیرند و این کتابها تیراژشان از تیراژ کتابهای معمولی بالاتر است و چرخ انتشارات را میچرخانند.
* آقای چهلتن، شما چیزی حدود 40 سال است که در کار نوشتناید و تجربهی دورههای مختلف را دارید. چه اتفاقی افتاده که ما به اینجا رسیدهایم؟
چهلتن: کوتاهترین پاسخ مقرون به حقیقت این است: آنچه شاهدش هستیم نتیجهی مستقیم عملکرد مسئولین فرهنگی ماست، از دور به نظر می رسد کوشش آنها برای اینکه مردم کمتر کتاب بخوانند، به نتیجه رسیده است. این تقریبا نوظهور است که در کشوری وزارتخانه ای تاسیس شود تا ببیند نویسندگان چه می نویسند و فیلمسازان چه میسازند و نقاشان چه تصویر می کنند. وقتی از من دعوت کردید در این میزگرد راجع به کتابنخوانی و مشکلات نشر صحبت کنیم با خودم فکر میکردم تا به حال چه چیزی نگفته ام که حالا لازم باشد راجع به آن حرف بزنم. من به عنوان یک نویسنده بارها نارضایتی ام را از سیاستهای فرهنگی در تمام دوران نویسندگیام اعلام کردهام، همکاران من هم همینطور؛ ولی گوش شنوایی نیست. الان هم فکر میکنم ریشهایترین دلیل این بحران سانسور کتاب و نبودِ آزادی بیان است که در یک مفهوم گسترده شامل آزادی نشر هم میشود. سیاستی که اعمال میشود برای کنترل نویسندهها اساسا از پایه پُر از تناقض است. اخیرا در مورد یکی از کتابهای من که در همهی دولتها بارها چاپ شده و در هر دولتی هم به طریقی حکواصلاح شده گفتهاند عبارت «گلوی پنج سیری» که معلوم است اشارهاش به چیست باید حذف شود. من میخواهم بدانم اینها با ترکیب جام شراب در ادبیات کلاسیکمان چه میخواهند بکنند؟ فکر میکنند اگر عبارت «گلوی پنج سیری» نباشد مشکل آلودگی هوا و فساد مالی گسترده که هر روز خبرش را در مطبوعات می خوانیم حل میشود؟ فقر و بیکاری و اعتیاد و تورم چاره خواهد شد؟ اینها چنان تأکیدی دارند که به نظر میرسد حل مشکلات بزرگ جامعه در گرو حذف این عبارتهاست. شب یلدا ظاهرا یکی از وزرا یک برنامهی تلویزیونی داشت و مورد سانسور قرار گرفت. فردای آن همهی روزنامهها دربارهاش نوشتند. خُب اگر کار زشتی است ـ که حقیقتا زشت است ـ چرا خود دولت این کار را میکند؟ تازه مگر یک وزیر میخواهد در شب یلدا چه چیزی بگوید که قبلش نگفته است؟ آیا میخواهد تبلیغات کند؟ من میخواهم شما اهمیت این مسئله را مقایسه کنید با اهمیت ادبیات. فرض کنید مولانا و حافظ و سعدی و فردوسی و خیام و نظامی نداشتیم و به جای اینها فرمایشات شاهان و صدراعظمها و وزرا را داشتیم. در نتیجه ما چه داشتیم؟ هیچ. اگر ما میگوییم دست از سر ادبیات و بهخصوص رمان ایرانی بردارید به خاطر این است که دغدغهی زبان فارسی داریم؛ زبانی که بارز ترین جلوه اش در ادبیات و در زمان ما، در رمان متبلور میشود. یکی از موارد حذف از بین موارد حذفی در رمان «تهران، شهر آخر الزمان» من حذف یک فصل است. مثل این میماند که به شما بگویند از کمر دیوار روبروتان یک ردیف آجر بیرون بکشید. خُب این دیوار میریزد و بعد هم سقف روی آن میریزد. این ساختمان که دیگر ساختمان نیست. بعضی میپرسند اگر امشب ادارهی سانسور برچیده شود آیا از روز بعد شاهکارهای در کشو مانده منتشر خواهد شد؟ و بعد که میگوییم عملاً و منطقاً چنین اتفاقی نمیافتد بلافاصله نتیجه میگیرند که پس سانسور لطمه چندانی نمیزند. من میخواهم بگویم سانسور تخریبی عمیق و درازمدت و همهجانبه است، ریشه ها را می خشکاند و دست ها را ناتوان می کند. مثلا اگر میکروبی از بدن دفع شود، شما نباید فکر کنید که همان لحظه بیمار بلند میشود و هرکولوار کشتی میگیرد. فردِ بیمار باید دورهی نقاهت را طی کند تا به وضع طبیعی خودش برگردد. ارقام و آماری که آقای جعفریه داد فاجعه است. فکر نمیکردم تیراژ 300 نسخهای عمومیت داشته باشد. احساس مردم این است که تمام کتابهای بازار دستخورده است و مرتباً از آنها حذف میشود. من ناچارم از تجربیات شخص خودم حرف بزنم. تا سالها اجازه نمیدادند از آثار من اقتباس سینمایی و تئاتری بشود. حالا ظاهرا میگویند عیبی ندارد، اما بدون ذکر نام باشد. بعضی از اقتباسها به قدری واضح اند که کارگردان بعد از اجرا میگوید فلان کار را از فلان کار نویسنده برداشته بودم، اما بنا به ملاحظاتی نتوانستیم در بروشور از او نام ببریم. یک موردش در همین سه چهار روز اخیر اتفاق افتاد. خُب سر ما چند جوره دارد کلاه میرود.
* خُب خانم انصاری شما چه؟ شما مسئلهی سانسور را چهقدر در وضعیتی که به وجود آمده پُر رنگ میبینید؟
رضیه انصاری: به نظر من سانسور قبل از اینکه شامل موضوعی بشود که در موردش صحبت میکنیم پروسهی تولید ادبیات را میتواند مختل کند. نویسندهای که به قصد نشر مینویسد خودش را ملزم به رعایت چیزهایی میداند که نوشتهاش مجوز بگیرد. درحالیکه مردم ما نجیب هستند و اگر چیزی به نام سانسور هم وجود نداشت حرمتشکنی نمیشد. این را میشود از ادبیاتمان فهمید که مستقیم حرف زدن را بیاحترامی و بیادبی میدانیم و در لفافه حرف زدن را جزوی از فرهنگمان میدانیم. اما الان قبل از اینکه نوشتهی نویسنده به مرحلهی نشر برسد سانسور میشود. ضمن اینکه ما تعریف مشخصی از خط قرمزها نداریم. باید حدس بزنیم. یک وقتی تصور این بود که نسبت به بعضی از کلمات حساسیت هست. خُب نویسندهها با خلاقیتشان مابهازایی برای آن کلمات میگذاشتند که منظور را برساند و آن کلمه خیلی بارز نباشد و حساسیتها از بین برود. اما باز هم فکر میکنم تضمینی نیست، یعنی برخورد سلیقهای میشود.
* شما از زاویهی نویسنده به قضیه نگاه میکنید. اما ما میخواهیم از زاویهی مخاطب به این مسئله نگاه کنیم. فکر میکنید چهقدر مسئلهی سانسور برای مخاطب دغدغه است. یعنی افت تیراژ و مخاطب صرفا به خاطر سانسور است؟
انصاری: فکر میکنم عرضهی خوب میتواند تقاضا را تحریک کند. کاملا موافق مسئلهی بیاعتمادی هستم، چون در پروسهی تولید بلایی سر کتاب میآید. یعنی نویسنده به جایی میرسد که باید تصمیم بگیرد اصلاحات را به معنای قطع کردن دستوپای موضوعی که در حال تولد است بپذیرد یا نه. بعضی وقتها نویسندهها خودشان را راضی میکنند. اما اگر فکر کنند نوزاد ناقصالخلقهای متولد میشود تن نمیدهند به سانسور. کاری که درمیآید قاعدتا از نظر نویسنده بهناچار شاید سر و تهی داشته باشد ولی مخاطب هوشمند ـ که فکر میکنم مخاطبان ما هوشمند هستند این روزها ـ به کتاب سطحِ نازل راضی نمیشود، میفهمد که خلائی در کار هست و نویسنده ممکن است قبل از چاپ ترفندی به کار برده باشد و از روی ماجرایی که اجازهی بیانش به او داده نشده پریده باشد. اما همهی اینها به تدریج موجب بیاعتمادی میشود قطعا. چون سطح کار وقتی تنزل پیدا میکند مخاطب دلزده میشود.
* اگر این استدلال را قبول کنیم که سانسور موجب بیاعتمادی مخاطب میشود چرا اقبال نسبت به رمانهای خارجی بیشتر است. ما میدانیم دربارهی رمانهای خارجی بعضاً سانسور قویتر است و متن آشولاش میشود. پس مخاطب چرا میرود سراغ آنها؟
چهلتن: حساسیت روی رمان خارجی نسبت به رمان ایرانی کمتر است.
* اما خواننده باز هم با یک متن سانسورشده روبروست.
چهلتن: درست است. اما من به عنوان مخاطب یا نویسنده میدانم ایرادهایی که از رمان من میگیرند بسیار بیشتر است از ایرادهایی که از یک رمان خارجی می گیرند، لابد تصور میشود مسائلی که او در رمانش مطرح می کند به ما ربط پیدا نمی کند، این موضوع مربوط بودن موضوع بسیار مهمی ست. می خواهند ادبیات را به چیزی تبدیل کنند که به ما ربط پیدا نکند! تازه شما نمیتوانید استدلال کنید و با آمار و ارقام بگویید همهی رمانهای خارجی از رمانهای ایرانی بیشتر خوانده میشوند. شکی نیست به دلایلی که گفتهام یا به دلایلی که نگفتهام آنها گاهی بهتر از ما مینویسند. دلیلی ندارد که ما در بازار جنس مرغوبتر را انتخاب نکنیم. اگر میانگین بگیریم رمانهای فرنگی از رمانهای ایرانی بهتراند. می خواهم چیزی هم در باره اخلاق در رمان بگویم، من نمیدانم این سوءتفاهم را چهطور موذیانه وارد این فضای سانسورزده کردهاند. مسئله این است:آیا اگر در کتاب پزشکی راجع به اندامهای پنهان انسان بنویسد ما میتوانیم نویسنده آن کتاب را به بیاخلاقی متهم کنیم؟ وقتی شخص بیمار برای معاینه پیش پزشک میرود و پزشک بنا به ضرورت همه اندامهای بیمار را لمس کند ما میتوانیم آن پزشک را به بیاخلاقی متهم کنیم؟ اگر مولانا آن داستانهای جنسی را در مثنوی بیان میکند ما میتوانیم مولانا را به بیاخلاقی متهم کنیم؟ وقتی هشتاد، نود درصد معشوقههای ما در ادبیات کلاسیک معشوقههای مذکر هستند؟... چرا ما مغلطه میکنیم؟ ادبیات برای این است که به همهچیز آدمیزاد بپردازد. منِ نویسنده چهطور میتوانم یک ساعت راجعبه چای خوردن مَشحسن حرف بزنم ولی وقتی مَشحسن نامزدش را میبیند هیچی نگویم؟ درحالیکه جای طرح مواجههی مَشحسن با نامزدش توی رمان است. من دارم رمان مینویسم و در رمان هیچچیز پنهانی وجود ندارد. درست مثل این است که آدم در روابط خصوصی چیزی را از خودش پنهان کند. چرا ما قاتی میکنیم اخلاق در خیابان را ـ که چه طور باید رفتار کنیم ـ با اخلاق در رمان را؟ این سوءتفاهم از کجا آمده؟ چه کسی اختراعش کرده؟ آیا همهاش برای این نیست که منِ نویسنده در رمانم با یک زبان الکن بنویسم و مخاطب ایرانی هم کمتر بخواند؟ هرچه کمتر بخوانیم شعورمان هم به همان نسبت پایین میماند. اما من نمیدانم چه کسی از این بیشعوری منفعت میبرد؟ البته میدانیم چه کسی میبرد، همهمان میدانیم. ادبیات ما سابقهی هزار و چند صد ساله دارد. مثل اینکه متوجه نیستیم که از زبان فارسی حرف میزنیم و قیمتش برای ما چقدر است. اگر متوجه بودیم رفتارمان را تصحیح میکردیم. در معتبرترین زبانهای اروپایی که الان به آن تکلم میشود سابقهی متنِ مکتوب فقط به چند قرن پیش میرسد. آن هم متنی که مکاتبهی کشیشها با یکدیگر است. ما شعر رودکی را داریم که مال 11 قرن پیش است یا شاهنامه را داریم که مال هزار سال پیش است. ما ادبیاتی داریم که پر است از اروتیسم. «گلوی پنج سیری» چرا باید حذف شود وقتی شراب در این ادبیات به قدری زیاد است که با ورق زدن دیوان شاعران دستتان خیس میشود.
* آقای جعفریه، شما چهقدر سانسور را مهم میدانید در فروش کتاب؟
جعفریه: ما همیشه در این سی و چند سال هروقت با نویسندهای حرف زدیم گفته سانسور نمیگذارد راحت بنویسد. من نمیخواهم این قضیه را نفی کنم، چون کاملا نمود دارد. اما از آن طرف هم دولتی وجود دارد که میگوید باید سانسور کند. هر دولتی سر کار میآید میگوید خطوط قرمز دارد و باید کتابها را سانسور کند. ما همیشه این را تکرار میکنیم و فکر میکنم به جایی هم نمیرسیم. اما حالا به مخاطبی که شما گفتید برسیم. مخاطب وقتی کتابی را میخرد نمیداند که سانسور شده یا نشده. اما در پسزمینهی ذهنش جا افتاده که هر کتابی درمیآید سانسور شده است. درحالیکه اینطور نیست. فکر میکنم در کل حوزهها حدود ده درصد کتابها سانسور میشوند. در نشر ثالث فکر میکنم بیست درصد کتابهامان اصلاحیه میخورند.
چهلتن: در مورد رمانها چهطور؟
جعفریه: به بعضی از رمانها و مجموعهداستانها اصلاحیه میخورد و به بعضیشان هم نمیخورد. اما درست است. درصدِ اصلاحیه به رمانها از بقیه بیشتر است. اما صِرف اینکه فکر میکنیم رمان به خاطرِ سانسور فروش نمیرود درست نیست. فرض میکنیم رمان آقای چهلتن با سانسور پنج خط چاپ میشود و دو هزار نسخه از آن فروش میرود. اگر همان پنج خط هم سانسور نشود دلیل نمیشود که پنجاه هزار نسخه از آن فروش برود. نهایتا میشود سه هزار نسخه. من معتقدم سانسور به مسئلهی دیگری لطمه زده و آن خلاقیتِ نویسندگان است که آن را از بین برده. عوامل مختلفی دخیل است در فروش نرفتن کتاب. چندتاش را میگویم. دو سه سال پیش جایی مهمان بودیم و مرحوم محمدرضا لطفی هم بود. به آقای لطفی گفتم سی سال از انقلاب گذشته ولی شما دربارهی کدام اثر موسیقی که در این سی سال منتشر شده نقد نوشتهاید تا مردم با اطمینانی که به شما دارند آن موسیقی را بخرند. همین سؤال را از خود آقای چهلتن دارم. آقای چهلتن به عنوان یک نویسندهی پیشرو تا حالا چند نقد نوشتهاند روی رمانهای جوانها ـ که اتفاقا خیلی هم کارهای خوبی هستند ـ تا منِ خواننده با اطمینانی که به آقای چهلتن دارم فلان رمان را بخوانم؟ ببینید ما نه رادیوتلویزیون داریم، نه مجلهی نقد تخصصی و نه محافل ادبی سالم و متنوع. دخالتهایی بیرون از فضای ارشاد وجود دارد که باعث شده جلوی خیلی از این کارها گرفته شود و برای نویسنده و ناشر دردسر درست شود. منِ ناشری که همهی کارهام زیر نظر وزارت ارشاد است و برای هر کاری مجوز میگیرم چرا بعد از انتشار کتاب باید جوابگوی فلان نهاد باشم؟ خُب اگر قرار است جوابگوی فلانجا و فلانجا باشم مجوز کتاب را هم بدهید دست خودم. منِ ناشر آنقدر شعور دارم که سرمایه و سیستم کاریام را به خطر نیندازم و وقتی کتابی چاپ کردم مثل مطبوعات جوابگو باشم. مشکل دیگر این است که ما تقریبا تنها کشوری هستیم که محقق و خوانندگانمان هر کتابی را که بخواهند بخوانند باید آن را بخرند. هیچجا اینطور نیست. کتابخانههای محلی، منطقهای، شهری و ملیشان آنقدر پربار است که محقق و خواننده میتوانند کتابها را از آنجاها بگیرند و بخوانند. کتابخانههای ما خالیاند. درحالیکه درصد بالایی از کتابها را میتوانند برای کتابخانهها بخرند و تیراژ کتاب را بالا ببرند. الان این کار نمیشود. در نظر بگیرید کتابی را که الان با تیراژ هزار نسخه چاپ میشود اگر کتابخانهها میخریدند تیراژ کتابها بالا میرفت. ما دو هزار کتابخانه داریم. اگر از هر کتاب دو نسخه میخریدند طبیعتاً تیراژ کتاب به سه هزار میرسید. محققانِ ما میخواهند از کتابی مثلا دو صفحه استفاده کنند، برای آن دو صفحه باید کتاب را حتما بخرند. از طرف دیگر خانههای ما جای این همه کتاب ندارند. بعد هم 99 درصد مردم با شرایط فعلی پول خرید کتاب را ندارند. یکی از ضربههای بزرگی که به ما زده شده از اینجاست. نهاد کتابخانهها کتاب نمیخرد.
* تا جایی که میدانم نهاد کتابخانهها میخرد. اما خیلی محدود. از طرف دیگر ارشاد هم بودجهی هنگفتی برای خرید کتاب دارد و هر از گاهی فهرست کتابهایی را که میخرد منتشر میکند. اتفاقا کتابخانهها به نظرم پر از کتاباند ولی مراجعهکننده ندارند، چون پر از کتابهایی هستند که اغلبشان دغدغهی مخاطب نیستند و خواننده برای گرفتن آنها به کتابخانه نمیرود.
جعفریه: یک وقت شما آسیبشناسی میکنید که نهاد کتابخانهها کتاب نمیخرد. این یک بحث جداست. اما من میگویم با تحقیقی که کردهام بسیاری از کتابهای مهم روز به کتابخانهها راه پیدا نمیکنند. وزیر ارشاد و رئیس نهاد کتابخانهها هم باید جواب بدهند که چرا اینطور است.
* مسئله همین است. کتابهای روز که مهم هستند و مخاطب دنبال آنهاست وارد همهی کتابخانهها نمیشوند.
جعفریه: من میخوهم بگویم شرایطی به وجود آمده که اعتماد مردم به کتاب از بین رفته. بخشی از آن هم به مسئلهی سانسور برمیگردد. خواننده فکر میکند که این کتابِ منتشرشده صددرصد سانسورشده است. مثلاً مشتری به ما میگوید چاپ قدیمِ فلان کتاب را ندارید؟ بابا این کتاب هیچ فرقی نکرده. فقط حروفچینیاش جدید شده و ویرایش شده و کیفیت کاغذش بهتر شده و هزار امتیاز دیگر هم دارد. اما خواننده راضی نمیشود. این از کجا آمده؟ تا قبل از دولت آقای احمدینژاد این حساسیت و بیاعتمادی تکوتوک در ذهن مردم بود، یعنی اگر ناشر یا نویسندهای به یک رسانهای میگفت که فلان کتاب من گیر کرده طبیعتا خواننده در آن صورت متوجه مسئله میشد. اما در دولت آقای احمدینژاد این مسئله بسیار تشدید شد و ما همه درگیرش شدیم. بسیاری از کتابها به خاطر سانسورِ کور شانس انتشار پیدا نکردند. خُب الان دولت عوض شده ولی حکومت که عوض نشده. ما همه در جمهوری اسلامی زندگی میکنیم. کسی هم که به عنوان وزیر و معاون و مدیر سر کار میآید کسی است که منافع جمهوری اسلامی را در نظر میگیرد. فرقی نمیکند از جناح راست باشد یا از چپ. اما من فقط همین را میدانم که پنجاه عنوان کتاب من در دورهی قبل مجوز نمیگرفت ولی الان مجوز میگیرد. خُب، چرا اینطور است؟ طبیعیست که دچار تناقض شوم. ناشر و نویسنده و کتابفروش طبیعتاً این تناقض را به خواننده منتقل کردهاند. الان ارشاد مجوز را راحتتر صادر میکند و کتاب خوب هم منتشر میشود. اما چرا تیراژ کتاب افت کرده؟
* این همان چیزی است که ما هم دنبال دلایلش هستیم. مسلما یک حرکت تدریجی ما را به اینجا رسانده و فکر میکنم سیاستهای ضدادبیاتی در این زمینه موفق بودهاند که دلزدگی و بیاعتمادی به وجود بیاورند. یعنی عطش کتابخوانی مردم از بین برود. کتابهای سانسورنشدهی دستنخوردهی زیادی در اینترنت منتشر میشوند یا در اینترنت گذاشته میشوند. اما همانها هم خوانده نمیشوند. انتشارات نگاه کارهای غلامحسین ساعدی را بعد از سالها منتشر کرده ولی این انتشارات میگوید الان ساعدی را هم نمیخرند. انگار نوعی تصمیم جمعی برای کتابنخوانی گرفته شده یا نوعی سطحینگری تزریق شده که به همین چیزهای دمدستی اکتفا شود.
چهلتن: ما به لحاظ احساسی وارد فضای سرد شدهایم. من یادم هست ـ و آقای جعفریه هم حتماً یادشان هست ـ در مقطع انقلاب یعنی در مقطع بیدولتی تیراژ روزنامههای کیهان و اطلاعات به یک میلیون رسیده بود. الان جمعیت بیش از دو برابر شده و تیراژ روزنامهها را میدانیم که چهقدر است. ما وارد فضای سرخوردگی شدهایم. در این فضای سرخوردگی مردم رغبتشان را به امور جدی از دست میدهند. چرا نمیگویید اینقدر اقبال به سریالهای ترکی وجود دارد؟ به نظر من این یک شکست فرهنگی است برای مسئولین فرهنگی ما که مسببش هم خودشان هستند. اگر آن وزارتخانه فخیمه ماموریتی برای خودش قائل است قاعدتا این ماموریت باید این باشد که سطح شعور زیباشناسی مردم و درک آنها را از حقیقت ارتقا دهد اما با قحطی محصولات خوب فرهنگی در بازار آنها را به سمت استفاده از کالاهای بنجل فرهنگی سوق می دهد. در مورد یکی از این سریالها شنیده بودم که موقع پخشش خیابانها خلوت میشود. نمیدانم درست است یا نه. اما من با هر کس که تماس دارم این سریالها را میبیند. از یک طرف به کتابِ من و امثال من اجازهی انتشار نمیدهند و از طرف دیگر سریالهای ترکی را که سطح هنری و فرهنگیشان را میدانیم به خورد مردم میدهند. ببینید در رمانهای من نباید مرد یا زن دست همدیگر را لمس کنند. اما در سریالهای ترکی شما زنهای نیمه لخت را میبینید و وسط سریال هم کالاهایی را تبلیغ میکنند که در بازار ایران موجود هستند. چه کسی این کالاها را وارد می کند و چه کسی سفارش تبلیغات این کالا ها را به آن کانال های ماهواره ای می دهد؟ این وسط دارد کلاه گشادی سر ما میرود. هم از ادبیاتِ خوب محروم میشویم، هم یکسری بنجل فرهنگی به ما میاندازند و هم آقایان استفادهی بازاری خودشان را میبرند. دست بردن در رمان ایرانی به بی اعتمادی مطلق مخاطب منجر شده است. در ضمن اگر کمی منصف باشم باید بگویم ده پانزده درصد از این فاجعه را به یک اتفاق جهانی مربوط می دانم که نیاز به برخورداری از مقولات جدیِ فرهنگی جاش را داده به ارضای نیازهای سطحی که توسط شبکههای اجتماعی و تکنولوژیهای جدید عملی میشود. موضوع غلامحسین ساعدی که به آن اشاره کردید برمیگردد به این که ادبیات و هنر ما در جدیترین شکل خودش جنبههای قوی اجتماعی دارد. مسائل اجتماعی الان دیگر آنقدر مورد علاقهی جوانان ما نیست و این بحث جداگانهای میطلبد که چرا این اتفاق افتاده. غلامحسین ساعدی در سالهای قبل از انقلاب به عنوان نویسندهای سیاسی مطرح بود. در ردهبندیهایی که من میکنم او صاحب قویترین تخیل در میان نویسندگان ماست. اگرچه جنبههای سیاستزدهی آثارش ـ که شاید تحتتأثیر آلاحمد بود ـ مقداری به کیفیت هنری آثارش صدمه میزد، اما درعینحال موجی از جوانان طرفدار آثارش بودند. وقتی برای شما جنبههای اجتماعی دیگر مطرح نیست ضرورت خواندن آثار او را منتفی میدانید. بنابراین اتفاقی که افتاده جنبههای مختلف دارد و از جنبههای مختلف باید به آن نگاه کرد. اما به هر جهت معضلی الان وجود دارد که تعجب میکنم چهطور توسط مسئولین دیده نمیشود؟ چهطور مملکتی که تیراژ کتابش رسیده به 300 نسخه مسئولین آن فکر چاره نیستند؟ من نمیدانم. شاید همهی راههایی که من میدهم غلطاند. اما مطمئنم برای خروج از این وضعیتِ اسفناک باید راهی وجود داشته باشد. نمیفهمم که چرا دولت باید به ادبیات نگاه ایدئولوژیک داشته باشد. یک بار رفتم کتابخانهی ملی ایران و گفتم ببینم کتابهای x یا y را دارند؟ کامپیوتر نشان می داد که این کتابها اساسا در کتابخانه موجود نیستند، درحالیکه فلسفهی تشکیل ادارهی فرهنگ در حوزهی کتاب در شصت هفتاد سال پیش این بود که کتابها را به ثبت برسانند و دو نسخه از آن را هم به کتابخانهی ملی بدهند، یعنی به بهانهی ثبت اثر و موجودیت آن در کتابخانهی ملی اساس سانسور گذاشته شد. و چیزی را که جایگزین آن کار اصلی کردهاند زیر ذرهبین قرار دادن هر نوع نوشتهای است. یک نگاه سرسری به مراجعان کتابخانه ملی نشان می دهد که همه کسانی که در سالن های قرائت نشسته اند دانشجویانی هستند که در جستجوی یک فضای ساکت برای مطالعه درسی به آنجا آمده اند، یعنی فضایی که باید کتابخانه های تخصصی دانشکده ها فراهم کند. اصلا میخواهم به آقایان مستقر در وزارت ارشاد بگویم کتابهایی که شما روی آنها حساسیت دارید مخاطبانشان دیگر جوانان نیستند. مخاطبانشان روشنفکرانیاند که تصمیمات سیاسیشان را قبل از خواندنِ رمان من و امثال من گرفتهاند. میخواهم به آقایانِ تصمیمگیر بگویم شما مردم را از لذت مطالعهی ادبیات خوب محروم میکنید و به جای آن سریالهای ترکی به خوردشان میدهید.
* خانم انصاری، شما هم چنین سیاستِ برنامهریزیشدهای را میبینید که ذرهذره به بازار تزریق شده باشد و وضعیت را به اینجا کشانده باشد؟
انصاری: به نظرم دو بحث مطرح است. یکی اینکه ما اصلاً کتابخوان نداریم. چرا نداریم؟ چون به خاطر سانسور و مسائل دیگر کیفیتشان خوب نیست. بحث دوم این است که اگر کتاب خوبی داشته باشیم ما اصلاً کتابخوان نداریم. هر کدام را میشود جداگانه پی گرفت. به نظرم مسئله این نیست که فلان کتابِ خاص سانسور شده و مخاطب متوجه میشود یا نمیشود. به نظرم وقتی مسئله سلیقهای میشود و جلوی نشر یکسری کتابها گرفته میشود کتابهایی بیرون میآید که محتوای خوب ندارند و خوانندهی این کتابِ بیمحتوا را هم نداریم. اگر این حرف درست باشد که ما کتابخوان نداریم خُب این دیگر به تربیت ما برمیگردد و باید کتابخوان تربیت کنیم. اگر مشکل این است که مخاطبِ کتاب کم شده ـ چه به خاطر کیفیت پایین کتابها چه به خاطر سیاستگذاریهای غلط ـ خُب یکی از دلایلش این است که تبلیغ درستی برای کتابها نمیشود. ما تلویزیونی نداریم که تبلیغ رمان پخش کند یا برای رمانها برنامههای خاص پخش کند. ناشر هم تبلیغ نمیکند. اینها همه دست به دست هم داده و این سیر نزولی را پیش آورده. اما به نظرم سانسور عامل بسیار مهمی است که کیفیت کالاها را پایین آورده و چیزی که مانده مقدار زیادی آماتوریسم است. در مدتی که جلوی نشر کتابهای پر مخاطب گرفته شد همین آماتوریسم بود که مورد استقبال قرار گرفت. از طرف دیگر چرا ما یکدفعه باید این همه رمان داشته باشیم و مجموعهداستان کم داشته باشیم. درست است که ناشر حق دارد بازار را بسنجد و روی چیزی سرمایهگذاری کند که فروش میرود ولی شاید این را هم بشود مطرح کرد که ناشر آیا به نویسنده خط میدهد که رمان تولید کند و نه مجموعهداستان؟ چرا ناشر برای کتابی که منتشر میکند تبلیغ نمیکند و آن را خوب توزیع نمیکند و باید در انبار خاک بخورد؟ همهی اینها حلقههای این زنجیره است و نقش هر کدام جای خودشان پر رنگ است.
* نسل تازهای الان ادبیات تولید میکنند و بازار کتاب هم تا حدود زیادی در دست اینهاست. کسانی که از قبل بودهاند جای تثبیتشدهی خودشان را دارند. اما خیلی روشن است که نوشتههای نسل جوان بسیار بیشتر از نسلهای قبلی است فعلا. اینها دست و پا میزنند، آزمون و خطا میکنند و سعی میکنند خودشان را مطرح کنند. فکر میکنید علت اینکه مخاطبان کمتری دارند چیست؟
انصاری: خُب به نظر من کار چاپ کنند. اشکالی ندارد. هر طبقهای به نظرم کتاب خودش را میخواهد. اما اگر آسیبشناسانه به موضوع نگاه کنیم درست است. یکسری از نویسندگان نسل اول و دوم و سوم تثبیت شدهاند. یکسری هم کنار گذاشته شدهاند و کتابهاشان مجوز نمیگیرد. اما آیا نسل جوان همانقدر آشنایی دارد با آثار نویسندهای مثل آقای چهلتن که من؟ خُب وقتی جای این جور کارها خالی باشد طبعا جاش را کارهای تازه پر میکند. برای همین حرفتان درست است. ما مقدار زیادی کتاباولی میبینیم که به نظرم با گذشت زمان میشود برگشت و نگاه کرد که کدامشان نویسنده هستند و حرفی برای گفتن داشتهاند. البته نویسندههایی هم هستند که یکی دو رمان بیشتر ندارند و همان یکی دو تا عالی هستند. ما تجربههای نسل قبل را کنار نسل تازه میخواهیم. درست است که کتابهای نسل قبل را به صورت افستی یا پیدیافی میشود گیر آورد ولی اصل کتابها لازم است که باشند. نبودنشان به بازار صدمه میزند و انگیزهها را از بین میبرند. الان شاهدیم که خیلی از نویسندههای نسل قبل تمایلی به انتشار کتابهاشان در ایران ندارند و ترجیح میدهند کتابشان خارج از کشور منتشر شود. محرومیت ما از کارهای آنها آسیب میزند به ادبیات، چون ارتباط بین دو نسل قطع میشود.
* آقای جعفریه، عرضه و تقاضا الان به نظر میرسد خیلی با هم سازگاری ندارند. تعداد کتابفروشیها و ویترینها خیلی کمتر از تعداد ناشراناند و کتابهایی که وارد بازار میشوند چند برابر گنجایش کتابفروشیهاست. نه کتابفروش فرصت میکند به اندازهی کافی روی کتابهای تازه کار کند نه رسانهها این فرصت را دارند که به همهی آنها بپردازند. در نتیجه کتابها خیلی زود بایگانی میشوند.
جعفریه: به نظرم عوامل مختلفی برای فروش کتاب دخیل است. بیاییم اصلا بحث فرهنگی کتاب را کنار بگذاریم و از بُعد اقتصادی این قضیه را ببینیم. وقتی با یک بازار آشفته مواجه هستیم هیچ کتابی در آن فروش نمیرود که حالا بخواهیم انتظار داشته باشیم رمان فروخته شود. مگر این مردم رمان خارجی را میخوانند؟ یا مگر فلسفه و تاریخ را میخوانند. هیچکدام مخاطب ندارند. اگر نمودار رسم کنیم میبینیم همهی حوزهها مشکل دارند. اگر ناشر را به عنوان تولیدکننده در نظر بگیریم این تولیدکننده هر کالایی را که تولید میکند باید چرخهی اقتصادیاش کاملا روشن باشد. یعنی آن کالا کجا تولید شود و کجا عرضه شود و کجا دست مخاطب برسد. الان در این زنجیره هیچ حلقهای سر جای خودش نیست. مقداری از مشکلها برمیگردد به ناشر و مولف و مقدار زیادی هم برمیگردد به دولت و اتحادیهها. به نظر من قراردادی که بین ناشر و مولف بسته میشود درست نیست. چرا؟ چون ناشر با نویسنده قرارداد میبندد که کتابش را در دو هزار نسخه چاپ کند و سه ماه یا شش ماه یا یک سال بعد حقالتألیفش را بپردازد. این قرارداد از همان اولش اشکال دارد. کالایی را من به عنوان تولیدکننده با شریکم که همان نویسنده باشد تولید میکنم و از اول کار هنوز کالا فروش نرفته تعهد میدهم که پول شریکم را بپردازم. هیچجای دنیا اینطور نیست.
چهلتن: درست است، این طور نیست بلکه برعکس آن است. یعنی بخشی از پول را جلو جلو میدهند.
جعفریه: نود درصد اینطور است که بر اساس تعداد نسخههای فروشرفته حقالتألیف میدهند.
* عوامل دیگر که دستاندرکار هستند حقالزحمهشان را همان موقع میگیرند. مثل ویراستار و حروفچین و نمونهخوان و چاپخانه و اینها.
جعفریه: اینها عوامل تولید هستند.
* خُب نویسنده هم در فرمول شما جزو عوامل تولید است دیگر.
جعفریه: من میخواهم به یک نکتهی دیگر برسم. میخواهم به این برسم که چرا تیراژهای ما از دو هزار نسخه به پانصد نسخه رسیده. میخواهم دربارهی شرایطی صحبت کنم که الان باهاش درگیر هستیم. وقتی تیراژ کتاب کمتر از پنج هزار نسخه باشد نه برای مولف صرف میکند نه برای ناشر. به همین دلیل کتاب دربارهی بسیاری از موضوعات اصلاً تولید نمیشوند. من نمیخواهم جناحبندی کنم. میخواهم بگویم همهی اینها باید در یک بازار دیده شوند. اگر قرار است کتابِ x را چاپ کنم و پنج سال در انبارم بماند خُب سیصد نسخه چاپ میکنم که بتوانم بفروشمش و حقالتألیفش را بدهم.
* خُب طبق فرمول شما سیصد نسخه که برای ناشر به صرفه نیست.
جعفریه: مسلما نیست. برای همین بسیاری از کتابها چاپ نمیشوند.
* منظوم این است که همین کتابهایی که شما الان با تیراژ سیصد نسخه منتشر میکنید به صرفه است؟
جعفریه: ضررش را باید مخاطب تحمل کند، چون قیمت کتاب بالاتر از حد معمول میرود. وقتی شرایط درست بود شما دو هزار یا پنج هزار نسخه چاپ میکردید و میگذاشتید توی انبار تا به تدریج فروش میرفت. اینطور نبود که این تعداد که چاپ میکردید در طول یک ماه فروش برود، به تدریج فروش میرفت. خُب الان به خاطر انبارداری و پرداخت حقالتألیف و مسائل دیگر تیراژ را پایینتر میآورند. ما وقتی رمان چاپ میکردیم هزار و صد نسخه چاپ میکردیم. اما الان هفتصد نسخه چاپ میکنیم. اگر این تعداد را خریدند باز هم چاپش میکنم. من کتابی را در تیراژ هزار و پانصد نسخه چاپ کردهام و حقالتألیفش را هم پرداخت کردهام و مولف هم پولش را یک سال یا شش ماه پیش گرفته و هنوز هفتصد جلد از کتابش در انبار مانده.خب تجربه میگوید دیگر نباید این کار را تکرار کنم. زمانی بود که من هزار نسخه از یک کتاب چاپ میکردم و امیدوار بودم ارشاد و نهاد کتابخانهها تعدادی از آنها را بخرند که اصلش هم همین است. اما الان این کار نمیشود. اصلاً ما هرچه کتاب را با تیراژ بالاتر چاپ کنیم صرفهی بیشتری دارد. حتما میدانید هر کتابی را که زیر پنج هزار نسخه چاپ میکنیم باید پول پنج هزار نسخه به چاپخانه بدهیم یا پول دو هزار نسخه را باید به صحافی بدهیم. فیلم و زینکی که تهیه میکنم چه با آن صد نسخه چاپ کنم چه ده هزار نسخه. همهی اینها هزینهی اولیه است. حروفچینی وقتی بر پنج هزار نسخه تقسیم شود طبیعی است که بهترست از سیصد نسخه. مشکل دیگر توزیعکنندهها هستند که چون کار صنعتی نمیکنند و فضاهای محدود دارند با ناشران محدودی هم کار میکنند و نسخههای محدودی هم میگیرند. خُب حالا وقتی کتاب تولید شد باید عرضه شود. اما کجا باید عرضه شود؟
* کتابفروشیها.
جعفریه: کدام کتابفروشی؟ یک زمانی من در زمینهی توزیع هم کار میکردم. آمار درآوردم که پنجاه درصد فروش کتابهای ادبیات و علوم انسانی جلوی دانشگاه تهران بود. الان فکر میکنید این چند درصد شده؟
* باید خیلی ناچیز باشد.
جعفریه: الان شده حدود پنج درصد. کتابفروشیهای آنجا تعطیل نشدهاند ولی تغییر کاربری دادهاند.
چهلتن: شدهاند برای کتابهای درسی و کمکدرسی.
جعفریه: جلوی دانشگاه تهران فروش ما شده پنج درصد. یک زمانی بیست درصد مصرف کتاب در تهران توی خیابان شریعتی بود. از پیچ شمرون تا پل تجریش.
چهلتن: چندتا کتابفروشی بود؟
جعفریه: خیلی بود. الان شده حدود سه درصد. یک مثال بزنم. دههی شصت نشر نی خاطرات عباس قرهباغی را درآورده بود. توزیعکننده میگفت کتاب را از صحافی بار زدیم و مستقیم رفتیم که توزیع کنیم. اول رفتیم شریعتی روبهروی خیابان میردادماد که یک کتابفروشی بزرگ به اسم ارشاد آنجا بود و الان شده پردهفروشی. از کتابفروش پرسیدیم چندتا بدهیم؟ گفت 500 تا. از آنجا رفتیم کتابفروشی بزرگمهر در پاسداران. بزرگمهر گفت 500 تا بده. آن موقع موبایل نبود. تلفن کتابفروشی بزرگمهر زنگ خورد. از کتابفروشی ارشاد بود که خبر داد برگرد 500 نسخهی دیگر هم بده. ببینید دو تا کتابفروشی در یک روز هزار و پانصد نسخه از یک کتاب مصرف کردند. الان همهی اینها تعطیل شدهاند و ما کتابفروشی نداریم که کتاب را عرضه کنیم.
چهلتن: اما در عوض کانال های تلویزیونی ماهواره ای را داریم که تشویق مان می کند کالاهای وارداتی بازارمان را بخریم.
انصاری: خُب شهر کتابها الان اضافه شدهاند.
جعفریه: شهر کتابها درصدی نیستند. کلاً ده تا هستند که متأسفانه بخش زیادی از فضاشان هم برای اسباببازیفروشی است. اصلاً فاجعه است. شهر کتاب با پول بیتالمال به وجود آمد که کتاب بفروشد. اما بیشتر فضاشان اختصاص دارد به اسباببازی.
چهلتن: مدادرنگی میفروشند.
جعفریه: حالا مدادرنگی اشکالی ندارد، چون جزو لوازمالتحریر است و میشود وصلش کرد به کتاب. اما چیزهایی میفروشند که هیچ ربطی به کتاب ندارد.
چهلتن: گلدان و کاکتوس میفروشند.
جعفریه: مشکل ما الان این شده.
* خُب وقتی جایی برای عرضه نیست چرا تولید تا این اندازه بالاست؟
جعفریه: اصلا اینجور نیست. ما چون جایی برای عرضه نداریم و فضای کتابفروشیهامان کوچک است فکر میکنیم تولیدمان بالاست. درحالیکه نیست. کتابی خانهی کتاب درآورده به اسم صنعت نشر که شامل اطلاعاتِ ناشرانی است که از سال 91 تا 93 کتاب درآوردهاند. من یک کار تحقیقی روی این کتاب کردم. آمار ناشرانی را که در حوزهی ادبیات و علوم انسانی همکارم هستند و کتاب چاپ میکنند درآوردم. ما تنها 14 ناشر داریم که از سال 91 تا 93 بالای دویست کتاب چاپ کردهاند. البته امکان دارد عناوین تجدیدچاپی هم توی همین دویست تا باشد. این سیاهی لشکری که میبینید الکی است. بار تمام حوزهی ادبیات و علوم انسانی روی همین 14 ناشر است. یعنی میشود سالی هفتاد عنوان که تازه توی اینها جدیدچاپی هم هست.
* خُب شما فقط همین 14 تا را میگیرید. اما من مثلاً سال 88 را مقایسه میکنم با سال 93. آن سال رمانهای فارسی چاپاولی چیزی بین 50 تا 60 عنوان بود. اما سال 93 بالای 150 عنوان بوده.
جعفریه: خُب 150 عنوان برای جمعیت 80 میلیونی چیزی نیست.
* منظورم چیز دیگری است. میخواهم بگویم عناوین بیشتر شده و کتابفروشیها کمتر شدهاند. نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که وقتی جایی برای عرضهی اینها نیست چرا باید این همه کتاب چاپ شود؟ چرا ناشران سختگیری بیشتری نمیکنند؟
جعفریه: ببینید ناشری امکان دارد از این 150 تایی که میگویید تنها پنج عنوانش را چاپ کرده باشد. این بحث خیلی گسترده است. مسئلهی اصلی این است که چرا ما به اینجا رسیدهایم. ببینید ما ناشر حرفهای ـ همکارانم ممکن است به من خرده بگیرند که چرا این حرف را میزنم ـ شاید تنها دو درصد داشته باشیم.
* درست است. فکر میکنم زیر 30 تا هستند و البته همین 30 تا هم در مقایسه با نمونههای اروپاییشان عقب هستند.
جعفریه: حرفی میخواهم بزنم که شاید جای آن اینجا نباشد. شما در کشوری زندگی میکنید که در فضاهای مسکونیاش میتوانید پنج دفتر شغلی باز کنید: مطب پزشکی، دفتر وکالت، داروخانه، دفتر اسناد رسمی و دفتر نشر. اگر در مجتمع مسکونی هر کدام از این پنج شغل را راه بیندازید شهرداری با شما کاری ندارد. اما برای راه انداختن هر چهارتای اول باید تخصص داشته باشید. تنها کاری که تخصص نمیخواهد انتشاراتی است. با داشتن لیسانس و یکسری شرایط ساده میتوانید جواز انتشاراتی بگیرید و کارتان را شروع کنید و هیچ مالیاتی هم ندهید. یعنی تحت لوای انتشاراتی هزار و یک کار اقتصادی دیگر هم میتوانید بکنید. این دفترها آمار ناشران را بالا میبرند. اما جوازشان موقت است و باید تمدیدش کنند. این نوع ناشران یک سال تعهد میدهند که کتاب چاپ میکنند و سال بعد تا کتاب چاپ نکنند جوازشان تمدید نمیشود. خُب اینها تصمیم میگیرند کتاب چاپ کنند. اما کتاب چه کسی را؟ کتاب یکسری علاقمندِ به شعر و قصه را. ما در کشوری هستیم که از هر دو نفر یک نفرمان شاعر است و از هر دو نفر دو نفرمان نویسنده است. آقایان و خانمهای علاقمند با هزینهی شخصیشان کتاب چاپ میکنند. شما روزنامهی همشهری را باز کنید و ببینید چقدر آگهی هست که میگوید کتاب شما را در اسرع وقت چاپ میکنیم. همهی این کتابها بعد از چاپ میروند خانهی نویسنده یا میمانند در انبار همان ناشر.
* اما از150 عنوانی که مربوط به سال 93 است تعداد خیلی بالایی مال همین ده دوازده ناشر فعال ادبیات است.
جعفریه: خُب چه اشکالی دارد؟ بگذارید مثالی بزنم. برای ما روزی پنج تا ده کتاب میآید که میشود ماهی سیصد عنوان.
* که حتماً از اینها سی تا رمان است.
جعفریه: اصلاً پنجاه تا رمان است. ما از این پنجاه تا سه تا را انتخاب میکنیم. امسال حدود 20 عنوان درآوردهایم. خُب تعدادی از نویسندگان اینها شناخته شدهاند و قبلا رمان منتشر کردهاند. بیست سی تا چشمه درمیآورد و ده پانزده تا هم مرکز. خُب همین 150 تایی میشود که شما میگویید. اما اینها دیگر پالایششده است و بررسهای حرفهای اینها را خواندهاند.
* خُب این اشکال دیگری به وجود میآورد. بیایید به قضیه جور دیگری نگاه کنیم. اینطوری شاید اوضاع خیلی عجیب و غریب هم نباشد. ببینید بخش قابل توجهی از مخاطبان کتاب از طبقهی متوسط با درآمد متوسط هستند. این طبقه بودجهی مالی ثابتی برای خرید کتاب در نظر میگیرد که این رقم خیلی بالا و پایین نمیشود. اگر سال 1388 مثلا یک فرد پنج درصد از بودجهی ماهیانهاش را برای خرید کتاب در نظر میگرفت الان هم همان پنج درصد است. حالا چه اتفاقی افتاده؟ عناوین کتاب نسبت به آن سال بیشتر شده ولی بودجهی مخاطب همان پنج درصد است. از طرف دیگر تعداد مخاطبانی که به عنوان خوانندهی نسل تازه باید جذب بازار کتاب شوند کاهش پیدا کرده. میخواهم بگویم از یک طرف تعداد کتابفروشیها کم شده و از طرف دیگر عناوین بیشتر شده و به تناسبِ این افزایش قدرت خرید خواننده هم اگر کم نشده باشد به هیچ وجه بیشتر نشده.
جعفریه: من اول گفتم که شما هر کتابی میخواهید بخوانید باید بخریدش. درحالیکه وظیفهی نهاد کتابخانهها و شهرداری و ارشاد این است که کتابخانهها را تجهیز کنند تا خواننده نخواهند هر کتابی را بخرند. این هم به لحاظ مالی به نفع خواننده است هم به لحاظ فضاهای آپارتمانی. اما چون این اتفاق نمیافتد طبیعتاً دلیل نمیشود که منِ ناشر کتاب چاپ نکنم وقتی میبینم کتابِ خوبی دستم میرسد. اما در وضعیتی که شما از آن صحبت میکنید کتابِ منِ ناشر فروش نمیرود و تیراژ کتاب پایین میآید. من چهکار میکنم؟ خُب امسال بیست عنوان چاپ میکنم و وقتی میبینم فروش نمیروند سال آینده اینها را میکنم پانزده عنوان. منتها این به ادبیات و فرهنگِ مملکت لطمه میزند که دارد میزند. حالا برعکسِ قضیه را هم نگاه کنیم. یک کتاب چهطوری میتواند پرفروش شود یا تجدیدچاپ شود؟ خب اول اسم نویسنده مهم است که خوانندهها بشناسندش. اما مهمتر از آن این است که کتابها نقد شوند. خود شما اینجا سه مجله درمیآورید و وقتی روی کتابی کار میکنید آن کتاب پرفروش میشود. مجلاتِ موازی شما باعث میشوند سیصد چهارصد نسخهای به تیراژ کتابها اضافه شود. مثال میزنم. کتاب «امید علیه امید» پنجاه هزار تومان قیمت دارد. مجلهی شما نقدی منتشر کرد و «اندیشه پویا» هم چیزی نوشت و چاپ «امید علیه امید» تمام شد. خیلی مهم است. از آن طرف ما به جوایز ادبی احتیاج داریم که چهرههای تازه معرفی کنند و یکسری از کارها را برجسته کنند. اما متأسفانه تنگنظریهایی هم در حوزهی ادبیات وجود دارد. محفلگرایی باعث میشود کار خوب معرفی نشود و کار بد معرفی شود. ما اعتماد خوانندههای حرفهای را به خاطر این برخوردها از دست میدهیم. من فکر میکنم سال آینده اوضاع ادبیات بدتر از امسال بشود. امسال بسیار بدتر از پارسال بود و سال آینده هم چشمانداز خوبی نیست. بر اساس کتابهایی که میآید و شرایطی که الان هست فکر میکنم بازار کتاب بدتر شود.
* آقای چهلتن شما مطبوعات را چهقدر مؤثر میبینید؟ فکر میکنید مطبوعات کارشان را دست انجام نمیدهند یا بیرمق شدهاند و دیگر تأثیر نمیگذارند؟
چهلتن: یک وقتی فکر میکردم هر روزنامه ای لازم نیست هر روزه صفحه ای از صفحات خود را به ادبیات اختصاص دهد. نه؟ چون گاهی هم به سطح نازلی می رسیدند، معتقد بودم صفحهی ادبیات، صفحهی جدول نیست که حتما هر روزه عده ای مشتاق آن باشند. منتها الآن مطبوعاتی وجود ندارد. من شنیدهام معروف ترین روزنامهها تیراژ چند هزار تایی دارند. مگر میشود تیراژ مهمترین روزنامههای این مملکت هفت هشت هزار تا باشد؟ من سر در نمیآورم. به نظرم مطبوعات به لحاظ انعکاس کتاب بد عمل نمیکنند. اما مسئله این است که کسی روزنامه نمیخواند. فکر میکنم نتیجهای که ما از این بحث میگیریم بار دیگر تأیید میکند نظر قبلی من را که وضعیت فرهنگی ما وضعیتی قهقرایی است . وضع ما جوری شده که باید به وضع عراق و افغانستان غبطه بخوریم. دوستان پیشنهاد میدهند که چرا کتابهایم را در افغانستان منتشر نمیکنم. خُب حضور آمریکا ظاهراً برکتی هم داشته! آنجا وزارتخانه ای برای سانسور وجود ندارد و من هنوز باور نمیکنم که فعالیتهای اهل فرهنگِ یک مملکت در گرو تائید چند کارمندِ دونپایهی یک وزارتخانه باشد. یک وقتی وزیرِ دولت جدید اعلام کرده بود که میخواهد دانشمندان را دعوت کنند به ادارهی کتاب برای بررسی کتابها. واقعاً خیلی جالب است اگر دانشمندان ایران همچین کاری کنند. من متأسفم، به وضع اسفباری دچار شدهایم. تاریخ چه قضاوتی خواهد کرد؟ حتما خواهد نوشت که در ایرانِ سی و پنج میلیونی در روزهای بیدولتی تیراژ روزنامهها بالای یک میلیون بود و سال 1394 درحالیکه جمعیت بیش از دو برابر شده بود تیراژ روزنامهها چند هزار نسخه بیشتر نبود. ببینید عطش برای دانستن با فضای سیاسی متناسب است. سال 57 در شرایط بیدولتی ـ یعنی رژیم گذشته بسیار ضعیف شده یا ساقط شده بود و رژیم جدید هنوز در قدرت استوار نشده بود ـ تیراژ کتابها بسیار بالا بود ؛ من تیراژ صدهزار تا هم میشنیدم. همانطور که آمار سال 1357 در تاریخ ثبت شده آمار سال 1394 و سالهای قبل و بعد هم ثبت خواهد شد و این یک شرمساری بزرگ است برای کسانی که این وضعیت را به وجود آوردهاند.
انصاری: من فکر میکنم مطبوعات به شکلی جهتدار صفحههاشان را به عنوانهای خاصی اختصاص میدهند و نگاهشان همهجانبه نیست. در هفتهی کتاب مثلا بیلبوردهایی توی بزرگراهها و خیابانها میزنند که تبلیغ یکسری عنوانهای خاص است. فکر میکنم یک جور بیمهری هست نسبت به ادبیات مستقل و غیردولتی. اما مطبوعات مستقل در حد بضاعتشان تلاش میکنند. آقای جعفریه موردی نام بردند که میتوانند موثر باشند. اما در کل من هم اوضاع را خوب نمیبینم. اگر روی همین کتابهایی که منتشر میشوند تبلیغ شود خیلی بهتر دیده میشوند. اما واقعاً آیا ناشر همهی کتابها را برای رسانههایی که بخش ادبی دارند میفرستد؟ همیشه نمیشود همهی تقصیرها را گردن بالا انداخت. گاهی کمکاری یا بیلطفی از جانب خودمان است.
* خُب آقای جعفریه هم به این اشاره کردند که گاهی تنگنظریهای محفلی یا دوستان باعث میشود کتابی دیده نشود یا ارزشش را پایین بیاورند.
جعفریه: ببینید فضای مجازی دیگر به دولت مربوط نیست. دست خودمان است. شما به عنوان نویسنده چند کتاب را میتوانی نام ببری که روی آن کار کرده باشی؟ الان هزار نویسندهی علاقمند به حوزهی رمان داریم. من نمیگویم کتاب پنجاه هزار تومانی بخرند. اما رمان هفت هزار تومانی را که میتوانند بخرند. منِ ناشر وقتی میبینم از کتابی حمایت میشود خوشحال میشوم و سراغ تجدیدچاپش میروم و کتابهای تازه منتشر میکنم. اما وقتی میبینم اصلا از هم حمایت نمیکنند دلسرد میشوم. همین الان شرایط با شرایط یک سالِ پیش فرق کرده. وقتی قضیهی کتابگردی پیش آمد ما بلافاصله در فضای مجازی کار تبلیغاتی کردیم و خُب دو سه هزار نفر را به ثالث کشاندیم. این خبر هم در شهر پیچید و الان هم شهرداری برنامهی خاصی تدارک دیده. خُب افراد میتوانند حمایت کنند و نفعش را ببرند.
انصاری: من هم همین را میگویم.
جعفریه: الان کتاب محمد حسینی درآمده. شما به عنوان نویسنده آن را بخوان. اگر خوشت آمد در صفحهی فیسبوک و اینستاگرامت دربارهاش بنویس و به دیگران پیشنهادش کن.
چهلتن: من به عنوان یک نویسنده از شما میپرسم از کتابی که هزار نسخه چاپ میکنید برای مطبوعات و آدمهای صاحبنظر میفرستید؟
جعفریه: بله. میفرستیم.
چهلتن: این تعداد چقدر است؟
جعفریه: حدود بیست تا.
چهلتن: خُب خیلی کم است. از این بیست تا اگر یک مطلب بنویسند خیلی هم زیاد است. شما باید دویست تا بفرستی.
جعفریه: همهی اینها برمیگردد به بازگشت درآمد یک کتاب. وقتی دویست نسخه بخواهی برای دیگران بفرستی سود آن هزار کتاب ـ اگر بفروشیشان ـ این دویست تا نمیشود.
چهلتن: منظورم این است که وقتی دویست تا بفرستی حتما ده تا نقد دربارهاش نوشته میشود.
جعفریه: خُب این برای وقتی است که من از یک کتاب ده هزار نسخه چاپ کنم. وقتی از کتابی هفتصد نسخه چاپ میکنم چهطور دویست نسخه برای تبلیغ بفرستم؟
چهلتن: خُب شما پنجاه نسخه را که دیگر میتوانی بفرستی. تو از من نام بُردی که چرا دربارهی کتاب جوانها نمینویسم. خُب حتی یک کتاب هم نفرستادهای.
جعفریه: من مثال زدم.
چهلتن: من هم مثال زدم. ناشر خودم هم کتاب چاپ میکند برای من نمیفرستد. وقتی بهش سر میزنم ممکن است کتاب جدیدی روی میزش ببینم و خودم آن را بردارم. در حالی که به خاطر همین مسئلهی تبلیغ ده درصد اضافه چاپ میکند. من دیدهام که ناشران اروپایی چقدر دستودلباز هستند. آنها یک سری کتاب برای ژورنالیستها میفرستند و یکسری هم با امضای نویسنده میفرستند برای کسانی که در مجامع فرهنگی آمد و شد دارند و در باره اتفاقات فرهنگی حرف میزنند. اما اینجا ناشر ایرانی زورش میبرد که کتاب بفرستد برای مطبوعات. اصلا تبلیغات را نمیشناسد.
انصاری: جوایز ادبی هم فراخوان میگذارند و میگویند آثارتان را بفرستید. خب این کار را ناشر باید بکند، نه نویسنده.
جعفریه: الان یکسری از همکاران من این کار را میکنند. مثلا نشر هیرمند سه ماه قبل از اینکه کتاب را دربیاورد خبررسانی میکند و کتابش را وقتی چاپ میکند برای مطبوعات میفرستد. ما خودمان در ثالث یکی از کسانی بودیم که هر کتابی را که درمیآوردیم رونمایی برگزار میکردیم. اما از بیرون به قدری به ما فشار آوردند که هر دفعه باید میرفتیم اماکن جواب میدادیم. بعد هم همهی این کارها هزینهبر است. در فضای پویا میشود از این کارها کرد ولی در فضای مُرده نمیشود.
انصاری: اما در همین فضای فعلی اگر همین کارها را هم نکنیم کار بدتر میشود. چند وقت پیش جمعی داشتیم که توی آن برای هم داستان میخواندیم و کارهامان را قبل از چاپ نقد میکردیم. یکی گفت شما چه کار میکنید؟ این داستانها اگر چاپ هم بشوند کسی اصلا نمیخواندشان. وقتی آدم این حرف را بپذیرد دیگر سقف ماجراست و باید کنار بکشد. همین کارهای کوچک است که به ادبیات تداوم میبخشد. شما حتا اگر دو هزار نسخه چاپ کنید و دویست نسخه برای تبلیغات بفرستید بازخوردش را حتما خواهید دید.
جعفریه: علت اینکه الان دور هم نشستهایم همین است. اگر ما هم بگوییم نمیشود خب الان توی خانههامان نشسته بودیم. اما ما میگوییم با همین شرایط هم کار میکنیم. من کتابم را چاپ میکنم و «تجربه» هم مجلهاش را درمیآورد.
چهلتن: این موضوع هم البته یک موضوع فرهنگی است. گاهی میبینید طرف ده تا سوپرمارکت دارد ولی به شیوه ای که برای اداره یک بقالی مناسب است، آنها را اداره میکند. در زمینهی کتاب خیلی اعتقاد به تبلیغات وجود ندارد. ناشر خودم دستش باز است و ناشر بزرگی است ولی سالها توی یک بالاخانه ای کار میکرد. من گاهی که مهمان فرنگی داشتم خجالت میکشیدم ببرمش آنجا و بگویم ناشر من ایشان است. میگفتم تشکیلات آبرومندانه ای درست کن و یکی را بگذار جواب تلفنها را بدهد و سایتی راه بینداز و دفتر و دستکی درست کن. حالا البته به نصایح من عمل کرده است!!
* آقای جعفریه، گفتید کتابهایی که دستتان میرسد این نوید را میدهند که سال آینده وضع بدتر شود. خُب این یعنی همان چیزی که گفتیم تعداد کتابها بیشتر از حد گنجایش این بازار است. از طرف دیگر انتقادی که میکنند این است که چون قصههای خوب نوشته نمیشود مخاطب کم شده.
جعفریه: اینجوری نیست. من برمیگردم به فرمایشات اول آقای چهلتن. سانسورِ کور باعث شده نویسندهی ما دستش به قلم نرود. شما نمیتوانید دستوپای نویسنده را ببندید و به او بگویید شنا کن. یا باید سیاسی و اجتماعی بنویسد یا باید اروتیک هم وارد نوشتهاش کند. خُب اگر سیاسی بنویسد توی فرودگاه جلوش را میگیرند و کاری باهاش میکنند که بگوید دیگر پام را ایران نمیگذارم. اروتیک هم بنویسد اصلاً معلوم نیست چه میشود.
چهلتن: ادبیات بدون اروتیسم معنا ندارد، هزار سال ادبیات کلاسیک فارسی گواه آن است.
جعفریه: یک مثال ساده بزنم. الان همزمان سه تا سریال پخش میشود. دو تا در تلویزیون جمهوری اسلامی و یکی هم در شبکههای خانگی: «کیمیا»، «معمای شاه» و «شهرزاد». خب اصلا حیف بودجهای که برای ساخت «معمای شاه» صرف شده. تحریف تاریخ است. «کیمیا» هم آنقدر ابتدایی است که به درد نمیخورد. در مقابل «شهرزاد» را داریم. درست است که به نظر من نسخهی ایرانیشدهی سریال «سوپرانوز» است ولی چون دستش بازتر بوده سراغ مصدق رفته و نوشیدنی وسط فیلم گذاشته و فضایی ساخته که سریال مقبول افتاده. دوشنبهها خیلیها منتظرش هستند. مگر «شهرزاد» چه کار کرده؟ کمی برگشته به «هزاردستان» علی حاتمی. کار همان است. منتها چون دست کارگردان باز بوده سراغ شعر نیما و اخوان رفته، کافه نادری نشان میدهد و از این چیزها. درحالیکه «معمای شاه» و «شهرزاد» برای یک دوره هستند. ادبیات هم همین است. اگر دست نویسنده باز باشد میتواند کار خوب کند. من کتابی دارم از نویسندهای که راحت میتوانم ده هزار نسخه از آن چاپ کنم. اما میترسم چاپش کنم. اصلا میترسم بدهم به ارشاد. از همان اول که نویسنده مینویسد با ترس و لرز مینویسد. بعد وقتی کار را به ناشر میدهد ناشر هم باید یک مقدار از آن را بزند.
چهلتن: از ترس آنکه مبادا در ارشاد ایراد بگیرند؟
جعفریه: شما از ارشاد هم باید بروید جلوتر. چون شما با ارشاد سر و کار ندارید. ارشاد به کتاب مجوز داده ولی یک عدهی دیگر میگویند ارشاد مجوز داده که داده. شما نباید چاپ میکردید.
* خب همین هم ادبیات را بیشتر در تنگنا گذاشته. ناشران فعلا بازوی ارشاد در سانسور متن شدهاند.
جعفریه: برای اینکه شما به عنوان ناشر نمیدانید با کی طرف هستید. الان تنها با ارشاد طرف نیستید. دولت در دولت شده. به قول یکی از دوستان، ارشادی که الان هست آن ارشاد خوبه است. مجوز میدهد و شما هم به استناد مجوزش کتاب را چاپ میکنید ولی بعدش باید جوابگو باشید که چرا کتاب را چاپ کردهاید. امنیت نیست و تا وقتی امنیت نباشد طبیعتاً کار خوب هم چاپ نمیشود.
انصاری: وقتی دستوبال بسته است طبیعتا سراغ خیلی از موضوعات نمیشود رفت. اما از یک طرف کتابهایی هم هست که تقاضا برای آنها هست ولی تجدیدچاپ نمیشوند.
جعفریه: هر کتابی بستگی به سیستم ناشری دارد که چاپش میکند. اگر ناشر و نویسنده حرفهای باشند کتاب تجدیدچاپ میشود. سیستم ما کامپیوتری است. وقتی میبینیم کتابی فروشش جلو میرود طبیعتا سراغ تجدیدچاپش میرویم. مثل همین کتاب «از روزگار رفته».
چهلتن: من فکر میکنم مسائل ما فراتر از اینهاست. البته معلوم است چیزی که عرضه میشود هرچه بهتر باشد مخاطب بیشتری جذب میکند.از سوی دیگر هر کدام از اقشار جامعه ادبیات بهخصوصی میخواهد. این حرف در مورد موسیقی خیلی ملموستر است. یکی موسیقی کلاسیک غربی گوش میدهد، یکی موسیقی سنتی، یکی موسیقی لالهزاری و یکی هم موسیقی لسآنجلسی. ادبیات هم همین است. بنابراین همه نوع کتابی باید نوشته شود و نوشتن اصلا یک نوع تجربه است. از آن کارهاست که قرار نیست شما اوستا شوید و بعد انجامش دهید. و اصلاً کی قرار است اوستاگری را در شما به رسمیت بشناسد. نویسندگانِ همهی دنیا کارهاشان را انتشار میدهند. بعضی ضعیف و بعضی قوی هستند. مگر ما اتومبیلی که ساختهایم بهتر بوده از مشابه خارجی؟ اما خب اتومبیلهای داخلی بیشتر از بنز مصرف میشوند. یک وقت در دانشکدهی فنی از فوتبالیستی پرسیده بودند کی برای ما جام جهانی میآورید. او گفته بود هر وقت شما آقامهندسها موشک فرستادید فضا. همهچیزمان به همهچیزمان باید بیاید. ما در دوره هایی از تاریخ مان ادبیات شکوفا داشتهایم. اما چرا دورهی قاجاریه دورهی انحطاط فرهنگی است و ادیب برجستهای نداریم؟ اینها همه به هم مربوط هستند و از هر جا که وارد شویم باز باید برگردیم به همان نکته اصلی که فضا را میبندند و نفس کشیدن را مشکل میکنند. مشکل همان چیزی است که الان آقای جعفریه توضیح داد. با دستوپای بسته چهطور میشود شنا کرد؟ دیگر نه نصیحت نه دلالت، نه خواهش نه تمنا، هیچکدام اثر ندارد. مشکل نویسندگان مستقل این است که بر سر زبان فارسی نمی توان معامله کرد، حقیقتا زبان فارسی را نمی توان فروخت. به همکارانم توصیه میکنم این تیراژ دویست سیصدتایی را ول کنند و همه همانطوری که فکر میکنند درست است بنویسند و بعد فکر چاپش در جای دیگر باشند. آقای جعفریه و همکارانش هم بروند دنبال کسب و کار دیگری.