چرا زندگینامه نویسی در ایران رونقی ندارد و از آنچه نوشته می شود استقبال چندانی نمی شود؟
این هم یکی دیگر از مشکلات عدیده ی ماست که همچون اغلب آنها ریشه های کهن فرهنگی دارد. در کوتاه ترین عبارت پاسخ شما این است که در ایران کسی شفاف زندگی نمی کند. در حقیقت زندگی انسان ایرانی ابرگون و پر از تناقض است. ایرانی ها همزمان صاحب دو عقیده یا بیشترند. پنهان کردن عقاید و سست بودن آن هم از عوارض دیگر این بیماری است.
می دانید که زندگینامه را در باره ی اشخاص مهم اجتماعی می نویسند و آدمی که در ایران از نظر اجتماعی مهم باشد ، همیشه بر لبه ی دیوار حرکت می کند. و لذا به شیوه های مختلفی کوشش می کند تا مصونیت خود را افزایش دهد. یکی از شیوه های افزایش این مصونیت این است که هیچ سندی را نگهداری نمی کند و همه را از بین می برد حتی نامه های خصوصی اش را. چنین آدمی معمولا نیت اصلی و واقعی اقداماتش را تو ضیح نمی دهد، بخش مهمی از ارتباطاتش را مخفی می کند و حتی گاه آدرس های عوضی از خود بجا می گذارد.
در چنین شرایطی اگر کسی به نگارش زندگینامه خودش اقدام کند، معلوم است که همه ی عوامل فوق به شکل هدایت شده ای عامل تخریب اثر خواهند بود و اگر کسی بخواهد زندگینامه ی شخص دیگری را بنویسد ناچار است مواضع سیاسی حاکم را رعایت کند که باز نقض بیطرفی و موجب کاهش اعتبار نوشته خواهد بود. این استنباط عمومی فضایی را پدید آورده است که کسی رغبت خواندن زندگینامه را نداشته باشد.
بهمین خاطر توصیه ی من به موسسات دولتی بطور جدی این است که از نوشتن زندگینامه رجال عصر خودداری کنند. در دو سه دهه ی اخیر بطور مثال تعدادی زندگینامه از جانب چنین موسساتی در باره رجال پهلوی نوشته شده است که چون جمعیتی پیروز در باره ی شکست خوردگان آن را نوشته اند مورد اعتماد کامل قرار نمی گیرد و لاجرم خوانده نمی شود.
در عین حال نشانه های نادری از آغاز شکل گیری یگ حرکت درست و اصولی نیز به چشم می خورد که مثلا کتاب معمای هویدا نوشته عباس میلانی یکی از آنهاست که کاری ست آکادمیک و حساب شده.