-«تهران خیابان انقلاب» دومین رمان از «‌سه‌گانه» شماست. آیا پیش از آن‌که «تهران شهر بی‌آسمان» را بنویسید، تصمیم گرفته بودید تا موضوعی از انقلاب را در سه رمان و با سه عنوان پی گیرید؟

راستش را بخواهید، نه! وقتیکه «آمریکایی کشی در تهران» را می نوشتم، به نظرم رسید نقش تهران در این سه رمان بمثابه یک شهر و اتفاقاتی که در طی چند دهه از آغاز قرن در آن رخ داده است، به عنوان ظرف جغرافیایی این اتفاقات به قدری پر رنگ است که این سه رمان را در ارتباطی ارگانیک با یکدیگر قرار میدهد. احساس می کردم در این سه رمان تهران شهری ناتوان و رسواست و البته این قابلیت را داراست که خود را احیا کند و هربار چنین می کند. از آن گذشته شخصیت‌های یکی از این رمان ها خارج از اراده من در دیگری تکرار می شد؛ جوری که احساس میکردم این رمان ها هرسه یکی هستند منتهی هربار تمرکز بر یک شخصیت و بر یک سری از وقایع تاریخی ست. بد نیست همین جا توضیح بدهم که برای چاپ جیبی این سه گانه در رمان آمریکایی کشی اضافاتی وارد کردم که حجم رمان را پانزده درصد افزایش داد و به پیشنهاد ناشر آلمانی نامش را به «تهران، آخرالزمان» تغییر دادم.

-«تهران خیابان انقلاب» بار نخست به زبان آلمانی در سال 2009 منتشر شد و حال به زبان فارسی دگربار در آلمان. چرا این اثر در ایران منتشر نشد؟

این رمان روایتی ست از انقلاب. در باره انقلاب در ایران فقط یک روایت رسمیت دارد؛ روایت های دیگر قابل تحمل نیست.

در این رمان و پیش از آن در «تهران شهر بی‌آسمان» حاشیه‌نشینان شهر تهران نقشی بنیادین در انقلاب دارند و هم‌آنان در ارگان‌های انقلاب بسیار فعال هستند. در واقع نیز چنین است. آیا می‌توان گفت ما با پس راندن فرهنگ شهری در جامعه روبرو هستیم؟

حاشیه نشینان معمولا عقبه روستایی دارند. ستیز میان این دو خرده فرهنگ شهری و روستایی یک ستیز جدی ست. شروع آن به آغاز ورود اسباب و لوازم مدرن شهری به ایران در آغاز قرن و حتی قبل از آن برمیگردد. می دانید که با ورود چراغ گاز به ایران مخالفت شد؛ آن را چراغ شیطان می دانستند، با ورورد چراغ برق هم همینطور، حتی با ورود دوش حمام. مشکل در این بود که آداب غسل برای آن تدوین نشده بود. پیشتر با علوم جدید همچون فیزیک و شیمی و مدارس مدرن مخالفت شده بود. منتهی با پهلوی دوم و رشد بدنه اصلی سینمای ایران اتفاق تازه‌ای افتاد. این سینما خرده فرهنگ روستا را تبلیغ می کرد و چراغ ارزش‌هایی مثل غیرت و ناموس را روشن نگه میداشت. تبلیغات چپ چریکی نیز اساسا بر محور سرکوب شهریت می چرخید.

-به همراه حاشیه‌نشینان «لمپن»ها نیز در این دو رمان نقشی ویژه دارند. آنان با احساسی خوش، فرهنگ گذشته خویش را در جامعه جدید بازآفرینی و با وفق آن در زندگی جدید، به خوشی و رضایت روزگار می‌گذرانند. رابطه فرهنگ اینان با فرهنگ حاشیه‌نشینان را در چه می‌بینید؟

لمپن ها ظاهرا با حاشیه‌نشینان و فرودستان شهری احساس همدلی دارند ولی در واقع چنین نیست چون با قدرت رابطه محکمی دارند و از جانب آن تقویت میشوند. اوباش شهری در بزنگاههای تاریخ درست در تقابل با اقشار ضعیف عمل می کنند. سینمای ایران یکی از بنیان های تقویت لمپنیسم در جامعه ماست. سینمای روشنفکری ما را از نفس انداخته است. سینمای سرگرم کننده‌يِ غیر مخرب نیز عملا وجود ندارد.

-اگر باز به همین فرهنگ بازگردیم، می‌توان با تکیه بر «سه‌گانه» شما گفت که در پی انقلاب فرهنگ روستایی بر فرهنگ شهری در ایران که در حال شکل‌گیری بود، غلبه یافته است؟

دیگر اینطور نیست. فرهنگ شهری به دنبال دو دهه سرکوبی دوباره احیا شده است.  وضعیت در شهرهای بزرگ بخصوص شهر تهران چنین برداشتی را تقویت می کند. فرهنگ روستایی در ایران که به ابزار سرکوبی مجهز است در محاصره فرهنگ شهری قرار دارد. محاصره شدگان گاه دست به حرکات ایذایی می زنند. این حرکات از سر استیصال است.

-در «تهران خیابان انقلاب» مردان همه‌کاره هستند و قدرت نیز در دست آنان است. آنان برای زنان تصمیم می‌گیرند. آیا بنیان این رفتار را باید در فرهنگ حاکم جست‌وجو کرد که بدین‌سان به رمان راه یافته است؟

فرهنگ حاکم بخشی از فرهنگ کلی جامعه ماست که با دستکاری عرف جامعه و بخصوص با استفاده از ابزارهایی که در اختیار دارد می خواهد بقیه خرده فرهنگ ها را حذف کند. آنها در دو دهه اول انقلاب کم و بیش در این راه موفق بودند. رمان به همین دو دهه نخست می پردازد.

-در همین رابطه ما از شهرزاد، شخصیت زن رمان،  به شکل مطلق صدایی نمی‌شنویم. پنداری او فقط شاهد است. می‌بیند و حتا توان اعتراض ندارد. دیگران برایش تصمیم می‌گیرند. رفتار او اما خود حرفی‌ست که شنیده نمی‌شود، اما می‌توان آن را دید. از سوی دیگر همین سکوت باعث شده که به شخصیتی ماندنی تبدیل شود. آیا سکوت او را می‌توان به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، ربط داد؟

وقتی شخصیت شهرزاد ذره ذره در ذهنم شکل می گرفت، بیش از همه او برایم مصداق و نمونه‌ای بود از جامعه‌ای که در پی خشونت بی امان دهه شصت توان ذهنی اش را بالکل از دست داده بود؛ منفعل و ناتوان شده بود، دچار یک جور فلج ذهنی که فقط در برابر خشونت و سرکوبی میتوان به آن دچار شد.

-در مقابل شهرزاد فخری را داریم که او نیز از زندگی در حاشیه‌نشینی به خیابان انقلاب راه پیدا می‌کند؛ با قمه و زنجیر و چاقو که یادآور زهراخانم، حامی قطب‌زاده، است در روزهای نخست پس از انقلاب. زن لمپن به این شکل را تاریخ ایران تنها در روزهای کودتای 28 مرداد سال 1332 به یاد دارد که فاحشگان به خیابان‌ها کشانده شدند تا به حمایت از شاه و در پناه ارتش، از سلطنت دفاع کنند. شهرزاد سکوت می‌کند و فخری به پشتگرمی مردانی که حامی او هستند، عربده می‌کشد. چه بنیانی در این رفتار فخری آن را به انقلاب در پیوند قرار می‌دهد؟

نظم گذشته مطابق میل فخری نیست؛ او به طایفه شکست خوردگان تعلق دارد و هرگز به تغییر وضعیت خود فکر نکرده است. انقلاب چشم‌اندازه تازه ای در برابرش می گشاید که به او امکان جولان می دهد. انقلاب او را به حساب می آورد و او برای دوام و تقویت این وضعیت از جان مایه می گذارد بی آنکه عواطف انسانی در او بکلی خاموش شده باشد. یکی دو بار او دخترانی را که به شدت کتک زده است، ناگهان در آغوش میگیرد و گریه می کند.

-فخری و فتاح اگرچه رفتاری لمپنی دارند و چشم‌وگوش‌بسته سرسپرده‌اند، بروز همین احساسات انسانی باعث می‌شود تا از شخصیت کلیشه‌ای فاصله بگیرند. آیا می‌توان گفت که آنان زاده موقعیت هستند؟

همه ما زاده موقعیت هستیم؛ تنها چیزی که باعث میشود یکسره تسلیم آن نشویم شعور و آگاهی‌ست. فخری و فتاح فاقد آن هستند.

-چرا شخصیت‌های «تهران خیابان انقلاب» در اکثریت خویش حاشیه‌نشین و لمپن بیکاره و بی‌پدر هستند؟ چرا شخصیت‌هایی دیگر در این رمان راه پیدا نکرده‌اند؟

من می خواستم داستان آنها را بنویسم. داستان کسانی را که از گذشته‌یِ خود بیزارند و به هنگام فرار از آن پا بر جنازه کسانی میگذارند که با آنها پیشینه مشترکی دارند.

-یکی از راه‌های «تهران خیابان انقلاب» به زندان اوین می‌رسد و از آن‌جا به «خاوران» ختم می‌شود. هراس حاکم بر جامعه را می‌توان در زندان اوین، به ویژه آنگاه که عموی شهرزاد برای شناختن مصطفی به آن‌جا می‌رود، بازیافت. آیا شما خود آن را تجربه کرده‌اید و یا این‌که در خاطرات زندان بازیافته‌اید؟

من هرگز به زندان نرفته ام. اما مملکت ما مملکت زندان رفته هاست. تا بخواهید دور و برم آدمهایی هستند که زندان را تجربه کرده اند. از کتابهای خاطرات زندان هم البته غافل نبوده‌ام.

-پایان تراژیک مثلث عشق (فتاح، مصطفی و شهرزاد) فکر می‌کنم اوج رمان هم باشد که پایانی بی‌نهایت زیباست. برای چنین انجامی و یا شبیه به آن را در خارج از رمان شنیده بودید و یا سراسر زاده خیال ناب شماست؟

این پایان بندی کاملا تخیلی ست و از نظیر تاریخی آن اگر وجود داشته باشد بی خبرم.

-«تهران خیابان انقلاب» بی آن‌که تاریخ باشد، وامدار تاریخ است. درون انسان‌هاست که در رویدادهای تاریخی بازکاویده می‌شود. این رمان به موضوعی بازمی‌گردد که گفتن از آن فرارفتن از «خط قرمز» است؛ گفتن از زندان و شکنجه، گورهای دستجمعی، پرده بکارت و اقتدار مردانه حاکم. امیرحسن چهلتن خطر کرده، با آتش بازی می‌کند؟ البته این را نیز باید به یاد داشته باشیم که شما در شمار نخستین نویسندگانی بودید که آن سال‌ها در داستانی به موضوع کشتار سال 67 در زندان‌ها نیز پرداختید.

تاریخ این چند دهه روانم را مجروح کرده است و بر قلبم سنگینی می کند. خیال می کنم با نوشتن میتوانم به آرامش برسم اما این آرامش هرگز بدست نمیآید. من وقتی در باره کرامت و طلا و فتاح و مصطفی و شهرزاد و فخری می نویسم احساس می کنم درباره خودم می نویسم؛ با حساسیت ویژه آدمی که از زخمهای تنش مینویسد.

چه شد که تصمیم گرفتید کتابتان را در خارج از کشور منتشر کنید؟

رمان هایی که از سال ۱۳۸۴ به این سو نوشته‌ام هیچیک امکان انتشار در داخل ایران را نداشته‌اند. حالا تعدادشان به هفت رمان رسیده است. گرچه هرکدام به یک یا چند زبان فرنگی ترجمه شده‌اند اما من با این ترجمه‌ها احساس خویشاوندی نمی کنم. رمان منتشر نشده به یک بار اضافی میماند که نویسنده ناچار است مدام آن را با خود حمل کند.

-به یاد دارم پیش از انقلاب، آنگاه که هنوز کتاب‌های جلد سفید به بازار راه نیافته بودند، باقر مومنی شهامت به کار گرفت و با انتشار کتاب «درد اهل قلم» اعلام کرد که دیگر تن به سانسور نخواهد داد و بدون مجوز انتشار از «اداره نگارش» کتاب خویش را منتشر خواهد کرد. حال با این‌که امکان چاپ کتاب در خارج از کشور و در کنار آن، جهان مجازی که امکانی‌ست بزرگ برای انتشار آثاری که به تیغ سانسور گرفتار می‌آیند، چرا نویسندگان هم‌چون شما از این امکان کمتر استفاده می‌کنند؟

نمیدانم. لابد هرکدام دلایلی شخصی برای تصمیمات‌شان دارند.

-موقعیت چاپ و نشر را در داخل کشور چگونه می‌بینید؟

در یک کلمه اسفبار! کاغذ قیمتی نجومی پیدا کرده است، کلیه لوازم و خدمات صنعت چاپ هم همینطور. صنعت نشر رو به نابودی‌ست. دهه‌هاست که مسئولین صحبت از ریل گذاری فرهنگی می کنند. این ریل گذاری در قسمت چاپ کتاب به خوبی و خوشی به پایان رسیده است و نتایج مشعشع آن نورافشانی میکند.

-فکر می‌کنید ادبیات ما چه ضربه‌ای از حضور سانسور و خودسانسوری بر جامعه متحمل شده است؟

ضربه ای بسیار سنگین! سانسور در بهترین حالت باعث ایجاد زبان و فرمی در ادبیات ما شده است که جز در کشور سانسور زده ما در هیچ کجای دیگر جهان مفهوم نیست. یکی از نتایج مهلک سانسور لاغرشدن زبان است. مردم این کشور فقط با صد کلمه امورات روزانه خود را رتق و فتق می کنند.

-آیا امیرحسن چهلتن دیگر آثارش را نیز که اجاز انتشار دریافت ندارند، در خارج از کشور منتشر خواهد کرد؟

بله، فعلا چنین تصمیمی دارم.

-و در این میان «آمریکایی‌کشی در تهران» یا بهتر است بگویم «تهران، آخرالزمان» که سومین اثر است از این سه‌گانه و به زبان آلمانی منتشر شده، آیا به فارسی نیز هم‌چون «تهران خیابان انقلاب» منتشر خواهد شد؟

بله، «تهران، آخرالزمان» کتاب بعدی من خواهد بود.