م. قائد شبیه اسم مستعار است، م. مراد از آن هم بیشتر. می توان تصور کرد انتخاب
اسم مستعار از دو سه حالت بیرون نیست یا طرف از مایه ای که برای کار می گذارد چندان مطمئن نیست یا اینکه از ترس عسس دست به این مخفی کاری می زند. شق دیگری هم البته موجود است؛ اینکه طرف با اختیار نامی رمانتیک بر تاثیر نوشه هایش بر مخاطب بیفزاید. بهر جهت من نویسنده مقالاتی را که خیلی زود خواننده پیگیر آثارش شدم ابتدا با نام مستعار م. مراد شناختم. او در کتاب جمعهِ شاملو از اواخر پاییز ۵۸ تا آخرین شماره آن در بهار ۵۹ نویسنده سرمقالاتی بود که صفحه آخر تاریخ یا آخرین صفحه تقویم نام داشت.این نوشته ها با آن ایجاز مفید، طنز پنهان و شور مهار شده و همچنین نگاه انتقادی شفاف به جامعه آشوبزده ای که انقلابی را پشت سر گذاشته بود و بر سر میراث آن مرافعه ای جدی در میان بود، در بحبوحه ای که کثرت صدا هرج مرج به وجود آورده بود و جامعه پر از آدرس های عوضی بود، ایستگاهی برای تامل و مداقه ایجاد می کرد.
بعد ها در باره او بیشتر دانستم و دانستم عضوی از شورای سردبیری روزنامه آیندگان بوده است و آخرین مقاله این روزنامه با این پرسش اساسی که این روزنامه در این شرایط عاقبت باید منتشر شود یا نشود به قلم او بوده است. چند روز بعد البته موظفین به پرسش او پاسخ دادند و این روزنامه برای همیشه به بایگانی تاریخ سپرده شد و قائد و برخی از همکارانش ناچار به غیبت از سطح شهر شدند؛ پس همچنین دانستم علت اختیار نام مستعار از جانب او چه بوده است.
دنبال کردن فعالیت های قلمی او تا پیش از همکاری اش با روزنامه آیندگان برایم میسر نبوده است و می توان فرض کرد که این همکاری شروع فعالیت او در موقعیت یک نویسنده است.
اما اولین ملاقات من با او موقعی دست داد که بیش از بیست سال از آشنایی ام با قلمش می گذشت و محل و موقع این ملاقات مجمع عمومی کانون نویسندگان در سال هشتاد بود که هر دوی ما را به عنوان دبیران خود انتخاب کرد.
دیگر او را از نزدیک می دیدم و هر هفته می دیم و می دیدم که او از جمله نویسندگانی ست که در سلوک شخصی و معاشرت های دوستانه و حتی رسمی اش همان شخصیتی را به نمایش می گذارد که از خلال نوشته هایش می توان دریافت و یا حدس زد. همان نگاه بدیع، همان توجه ویژه به جزئیاتی که از این طریق می توان به آنها اهمیتی استثنایی بخشید و همان طنز سرخوشانه ای که گهگاه ممکن بود به تحقیر مخاطب بینجامد! اما خب بهرجهت او آدمی ست که در سخت ترین شرایط شادی را منتقل می کند و هرگز معاشرتش کسل کننده یا بهدر دادن وقت نیست و این برای آدم سخت گزینی مثل من که از معاشرت های معمولی گریزان است همیشه مغتنم و همیشه مفید بوده است.
اما کتاب محبوب من در میان آثار او کتاب خاطره و فراموشی ست ـ ظلم، جهل و برزخیان زمین را نیز البته بسیار دوست دارم ـ، به گمان من هیچ نوشته ای در هیئت یک مقاله چند ده صفحه ای به اندازه نوشته قائد در این کتاب در ترسیم خطوط اصلی شخصیت و موقعیت شاملو در مقام یک شاعر معروف و معتبر کارساز و روشنگرانه و دقیق نیست. آنچه او در این کتاب در باره اسنوبیسم، نوستالژی، سانسور، فراموشی و شهرت به قلم آورده است همه در نوع خود کم نظیر و بسیار پر مایه اند. او از جمله نویسندگانی ست که در باره اش می توان مطمئن بود اگر یک صفحه می نویسد، مطالعه صدها صفحه مطلب را پشوانه آن قرار داده است.
تماس ما به علت گرفتاری های هر دویمان که البته چیزی جز نوشتن نیست بسیار محدود است اما دلخوشی ام این است که شماره تلفنش در دفتر من است و هر وقت که بخواهم می توانم گوشی را بردارم و حالش را بپرسم.
آقای قائد لطفا برای ما بیشتر و بیشتر بنویسید!
مجله سینما و ادبیات
شماره 59 - اسفند 95 و فروردین 96