ما هميشه دير مي رسيم؛فقط لحظه اي زودتر از آنكه عاقبت درها را ببندند و بگويند،باشد براي نوبت بعد! تا به جبران اين تاخير برخيزيم،فرصت ديگري از دست رفته است،بسكه شتاب و هياهوست؛چيزهايي سر راه مي شكند،پاهايي لگدمال مي شود،موهاي آراسته به نهايت آشفتگي مي رسد،لباس هايي كه با آن همه دقت براي شركت در ضيافت تدارك شده بود،در مضحكه ي شتاب آلود دست ها از سكه مي افتد و وقتي نگاه مي كنيم،مي بينيم صاحب نامناسب ترين سر و پز ماييم.

 

و حالا هم به ناگهان به صرافت افتاده ايم،ادبيات معاصر ايران سخت منزوي ست.براي شكستن سد اين انزوا چه بايد كرد؟اين سئوالي ست كه صاحبنظران از صاحبنظران مي پرسند.( قرار است آثاري كه بر سر راه رسيدن آن به دست مخاطب همزبان هزار و يك مانع كوچك و بزرگ تراشيده مي شود،از طريق ترجمه به دست مخاطبين غيرهمزبان برسد)مشاوران از هرسو فراخوانده مي شوند و انجمن هاي جعلي يك شبه از عدم بوجود مي آيند.و براي همين هم قرار است نمايشگاه بين المللي كتاب تهران كمي شبيه بقيه ي نمايشگاه هاي كتاب شود.بنابراين نويسندگان و ناشراني از چند كشور اروپايي هم به آن دعوت مي شوند.

 

سازمان هاي دولتي رتق و فتق امور مي كنند.دعوتنامه مي فرستند،امكانات در اختيار مي گذارند و حتي مترجم مجاني و آن وقت اعلام مي شود آنها قرار است با نويسندگان ايراني ملاقات كنند.نويسندگاني كه ما مي شناسيم و نويسندگاني كه ما نمي شناسيم.بعد آنها به ناچار متواضع مي شوند و اعلام مي كنند كه نويسندگان گمنامي هستند.اما بعد معلوم مي شود ميهمانان خارجي را قبلا ملاقات كرده اند،با آنها صحبت كرده اند و قرارها براي اجراي پروژه هاي عظيم ادبي در آينده گذاشته اند.

 

چاره ي كار در داخل يافت نشده است.در صدد رفع اين انزوا در ميان صاحبان زبان هاي ديگر برآمده ايم.توضيح مي دهم:در ايران يك كانون نويسندگان وجود دارد.اما از نظر آنها انگار وجود ندارد.آن كانون مي گويد به بقيه كتاب ها هم اجازه انتشار بدهيد.آن انجمن مي گويد به كتاب هايي هم كه تا به حال اجازه داده ايد نبايد مي داديد،نويسندگان شان فراري به فلان و بهمان كشود بوده اند.در ايران نويسندگان مستقلي وجود دارد اما از نظر آنها انگار وجود ندارد.دارد وقتي كه بخواهند به آنها بد و بيراه بگويند.


ما به سمت همتراز شدن سطوح مختلف رانده مي شويم.كوتوله هارا بالا مي كشند،بلند بالاها را فرو مي غلتانند،دور تازه اي از آشفتگي از نوع ديگر.ادبياتي كه با خون دل سر برآورده و ديگر هيچ ابزاري براي انهدام آن كارساز نيست،مي بايست با غبارآلود كردن فضا،با دادن آدرس هاي عوضي،با دموكراسي يي كه مي گويد كوچك و بزرگ نداريم،همه يك قدند،همه يك راي دارند، اينك دوباره به پس و پشت رانده مي شود.وضعيت دشواري ست.


اين يك كودك صغير نيست.اگر هم باشد وظيفه تان رام كردن و تربيت كردن او نيست.وظيفه تان برداشتن موانع از سر راه اوست.تا از سينه هاي مادر طبيعي شير بنوشد،در حياط خانه اش به آرامي گردش كند،از آفتاب و آب و هوا بهره مند شود.و آنوقت به ناچار قد و بالاي او بر فراز ديوار بر خواهد كشيد،همسايه هارا متوجه خواهد كرد و براي ادبيات ايران تقاضايي طبيعي در يك بازار طبيعي به وجود خواهد آورد.

 

 

روزنامه نوروز / ۲۹ اردیبهشت ۸۱ / از زاويه اي ديگر / احسان عابدي