ادبیات هسته مرگی جهان شمول
امیرحسن چهل تن
تاریخ ادبیات روس( دو جلد)
ویكتور تراس
ترجمه علی بهبهانی
شركت انتشارات علمی و فرهنگی- تهران 1384
1469 صفحه- قیمت دوره دو جلدی شمیز 100000 ریال(گالینگور120000 ریال)

"تاریخ ادبیات روس، از انتشارات دانشگاه ییل، گزارش آثار و احوال نویسندگان و شاعران روسیه است- از دورانی كه آن دیاران به هم پیوست و بنیاد گرفت تا زمانی كه جمهوریهای شوروی از هم گسست و فرو ریخت.
كمتر كسی می توانسته است ادبیاتی چنین فراپوی از سنگ تا ستاره را چنین فراگیر بگزارد كه ویكتور تراس (متولد 1921) این استاد لیوونیایی تبارِ آمریكایی ، با بیانی پژوهشگرانه و برهانی ، شیوا و گاه پیرایه مند، پی جوی میراثی است كه از دانش عامه شكفتگی می گیرد و به گل گستران فرهنگ فخیم روزگاران میانه بالندگی می یابد. تراس دستكارِ هنرورانه داستان نویسان و شاعران نوآئین را نیز می كاود و، همگام با ادبیاتِ كوچ پس ازانقلاب 1917،به جنبش ادبی مخالفان سیاسی رو می كند..
..و، بر این سان، از اندیشه و آرمانِ نوشتاری سرزمینهای روس تصویری آینه وار در چشم می كشاند."


این پشت نوشت كتاب است كه نه تنها در باره كم و كیف مطالب آن حق مطلب را به خوبی ادا می كند بلكه از رویكرد زبانی مترجم نیز نمونه ی مناسبی در اختیار خوننده قرار می دهد.
اثر سترگ ویكتور تراس یك بار دیگر به ما گوشزد می كند كه ادبیات این كشور دیرسال نمونه ی كم نظیری از شگفتی هاست؛ ادبیاتی كه در بسترتاریخی پر هیاهو و اغلب در مواجهه با شرایطی دشوار توانسته است از طریق چهره های ممتازی همچون پوشكین، گوگول، تالستوی، داستایفسكی، پاسترناك، تسوتایوا و سولژنتسین به غنا و وسعت ادبیات جهان و لاجرم به درك ما از هستی بیفزاید.


فرهیختگان جامعه ما نه هرگز با این ادبیات بیگانه بوده اند و نه به آن بی التفات. همجواری ما با روس ها و همچنین پاره ای از مناسبات تاریخی دو سویه جایگاه بخصوصی برای ادبیات این سرزمین میان مخاطبان ایرانی آن تدارك دیده است؛در ضمن برخی همانندی ها در خصوص تجربه دردناك مقابله هنرمندان با تحدید كنندگان خلاقیت این كتاب را برای ما واجد اهمیتی مضاعف می كند.


پیش از این البته از طریق نوشته مفصل میرسكی به ترجمه ابراهیم یونسی فارسی زبانان با سیر تكاملی این ادبیات آشنایی بهم رسانده اند اما از آنجا كه نوشته میرسكی ادبیات معاصر روسیه را تنها تا سال 1925در بر می گیرد ما از بخش مهمی از تاریخ این ادبیات كه ماجرای برخوردهای خشن حزبی با نویسندگان مستقل آزاد اندیش است بی خبر می مانیم؛چیزی كه در تحقیق ویكتور تراس كه در سال 1991 به چاپ رسیده لاجرم مورد توجه قرار گرفته است.


تاریخ ادبیات روس در نخستین جلد خود از فرهنگ عامه این سرزمین به عنوان اصلی ترین ذخیره و پشتوانه زبانی این فرهنگ آغاز می كند و بعد از شرح نسبتا كوتاهی از ترانه ها و قصه ها و نمایش های آن به دورانی می پردازد كه این ادبیات در سده های یازدهم تاسیزدهم از طریق زندگینامه قدیسان، شرح مسافرت های زیارتی، رویدادنامه ها و قصه های جنگ نخستین جلوه های كهن خود را به نمایش می گذارد. سه قرن بعد( از قرن چهاردهم تا شانزدهم) علاوه برگسترش این ادبیات در حوزه های یاد شده نخستین نشانه های ادبیات داستانی نیز پا به وجود می گذارد. سده هفدهم و هیجدهم البته با ظهور شعر ، نمایش و تالیفات تاریخی همراه است.


چهره های برجسته ای چون لرمانتف و گوگول دورانی را در این ادبیات رقم می زنند كه عنوان رمانتیك برای آن قائل شده اند؛ نكراسوف، گانچاروف،تورگنیف، شدرین، داستایفسكی و تالستوی چهره ای بعدی اند. ظهور و رشد این ادبیات در بستر وقایع تاریخی و تحولات اجتماعی و تاثیر دو سویه ی آنها بر هم شیوه ای ست كه مولف بر آن همواره تاكید می كند؛ با خواندن این كتاب با تاریخ سیاسی روسیه نیز آشنا می شویم.


جلد دوم با روزگار سیمین آغاز می شود و چهر های تابناك و موثری مانند پلخانوف، بلی ، بلوك، آخماتوا، ماندلشتام، مایاكوفسكی، چخوف و گوركی مورد بحث قرار می گیرند بی آنكه جنبش های عمده ادبی و نظریه پردازی ها و پیشقراولان و چهره های اصلی آن ها از نظر دور بماند. علاوه بر آن نویسندگان بزرگی همچون تالستوی، چخوف و نظایر آن در چند مرحله مورد بحث قرار گرفته اند، در مقام بازی نویس، داستان نویس، متفكر یا ایده پرداز.


و آنگاه به دوران شوروی می رسیم ؛ باختین، رئالیسم سوسیالیستی، ادبیات مهاجرت، تسوتایوا، ناباكوف، دنباله فعالیت های ادبی مایاكوفسكی، ماندلشتام و آخماتووا،و سپس رمان های كمونیستی و بعدتر چهره هایی چون شولوخوف، بابل و سولژنتسین كه در ضمنِ آن همواره نحوه نفوذ آنچه از غرب می آمده است- و نیز وسعت آن- بر این ادبیات به خوبی مورد توجه قرار گرفته است. در این رنگین كمان نه تنها سبك ادبی نویسندگان بلكه گرایشات فلسفی شان هم واكاوی شده است.


ایدئولوژیك شدن هنر و ادبیات در این دوران و مخاطرات و فرصت هایی كه احیانا چنین وضعیتی در اختیار هنرمندان قرار می دهد در این كتاب از طریق نمونه های قابل توجهی مورد بررسی قرار گرفته اند؛ این كه چطور برخی شاعران با خط حزب خود را منطبق ساختند یا چگونه هنرخود را بر اساس فهم جامعه تغییر دادند و لاجرم سطح شعرشان به حد مردم كم سواد تنزل كرد و به تولید شعری تبلیغاتی منجر شد. در این دوران اعمال ممیزی و قوانین سخت حكومتی به انزوای نویسندگانِ مستقل انجامید و در عوض به مولفانِ مقبول حكومت مجال ابراز وجود بخشید.
در دوران سخت شوروی برخی چون پاسترناك،آخماتوا، آلشا، بابل،بولگاكوف و ماندلشتام به ناچار از ارائه آثار خلاقه دست شستند؛ اما این پایان ماجرا نبود. ماندلشتام و بابل در اردوگاه زندانیان جان سپردند، آخماتووا كه شاعر هراس و ارعاب دوران وحشت بزرگ( دوران حكومت استالین) بود به اتهام عنصر ضد شوروی از جبهه ادبی تبعید و از اتحادیه نویسندگان شوروی اخراج شد و تسوتایوا از همه جا رانده و بی كس سرانجام خودكشی كرد.


وقتی نوبت پاكسازی فرهنگی و به دنبال آن تصفیه های خونین رسید هیچ نویسنده ی مستقلی در امان نماند، برخی به علت تمایلات كولاكی، گروهی به جرم هواداری از تروتسكی و برخی دیگر بی هیچ دلیل روشنی همگی به هلاكت رسیدند.
در مورد ماندلشتام حكومت استالین فقط به علت سرودن یك شعر طنز آلود سال های سال مردم شوروی را از خواندن اشعار بزرگ ترین شاعر قرن بیستم محروم كرد. اولین چاپ كلیه آثار او سی سال بعد در ایالات متحد صورت پذیرفت.
هركس در زندگی خصوصی یا در آثارش علاقه ای به غرب نشان می داد او را"بی ریشه های جهان وطن" می نامیدند و این عنوانی بود كه معمولا برای روشنفكران یهودی به كار برده می شد.


با كشیده شدن دایره جنگ جهانی دوم به داخل مرزهای شوروی " نویسندگان روسی میدانی یافتند تا در آن چهره ی واقعی خویش را بشناسانند.سانسور به هنگام جنگ آرام شده بود....جنگ برای نسلی از شاعران و نویسندگان موضوع نوشتن فراهم آورد و موضوع بحث، البته پس از مرگ استالین كه شرایط بحث كردن به وجود آمد."


"جنگ هنوز به پایان نرسیده بود كه استالین فرمان توقف آزادیهای نسبی برای نویسندگان را صادر كرد.دستیار او ژدانوف، كه ریاست كنگره ی نویسندگان شوروی را در سال 1934 به عهده داشت، شروع به تعقیب و دستگیری نویسندگانی كرد كه از رئالیسم سوسیالیستی گامی به این سو یا آن سو نهاده بودند."
" سالهای میان پایان جنگ و مرگ استالین در 1953، در تاریخ ادبیات نوین روسیه، از همه تاریك تر است....ادبیات به اصطلاح بی كشمكش وجود داشت، كه به ستایش دستاوردهای حزب و استالین می پرداخت... به نویسندگان آن چنان آثاری جوایز پر كرم استالین تعلق می گرفت ولی كتابهایشان در كتاب فروشی ها و كتاب خانه ها خاك می خورد و خواننده ای نداشت و نمایشنامه هایشان برای تالارهای خالی به نمایش گذاشته می شد.... این وضعیت توان آن را داشت كه حتی سالها پس از حكومت استالین هم باقی بماند. زیرا نسل كاملی از نویسندگان كه پس از مرگ استالین پا به میدان ادب روسیه نهادند همگی شاگردان انستیتوی ادبی گوركی بودند. در آنجا می آموختند كه مطابق سنجه های حزبی بنویسند..."


بعد از مرگ استالین یخ ها رو به آب شدن گذشت اما فقط در دوره هایی كوتاه و موقت. اولین دوره آن فقط یك سال دوام داشت چرا كه رهبری جدید حزب آن را متوقف كرد؛ رمان كوتاه"آب شدن یخها" اثر ایلیا ارنبورگ در همین دوره منتشر شد و مورد استقبالی فوق العاده قرار گرفت. شروع دوره دوم آب شدن یخها را نطق سری خروشچف در بیستمین كنگره حزب دانسته اند در این دوره رمان " نه فقط با نان خالی" اثر ولادیمیر دودینتسف منتشر گردید كه در آن آدم های بدجنس داستان نه دشمنان جامعه بودند و نه جاسوسان خارجی، كه از ماموران دولتی رده بالا بودند. در همین دوره بود كه كتاب دكترژیواگو اثر بوریس پاسترناك اجازه چاپ گرفت، اما این دوره نیز كه فقط نه ماه دوام داشت با شورش مجارستان در نوامبر 1956 به پایان رسید و مجوز دكتر ژیواگو لغو گردید. بیست و دومین كنگره حزب در اكتبر 1961 كه به عنوان كوشش جدید خروشچف برای پاك كردن میراث استالین از جامعه شوروی شناخته شد برای بار سوم یخها را آب كرد؛ رمان كوتاه " یك روز در زندگی ایوان دنیسوویچ" اثر سولژه نیتسین كه داستان آن در زندان اردو می گذرد مهم ترین كار ادبی این دوره است. در این كار و در قطعات كوتاه دیگر از سولژه نیتسین كه اجازه انتشار گرفت بر دو نكته تاكید می شود: اول اینكه تمام زندانیان اردوگاههای شوروی بی گناه هستند و دوم اینكه سیاستهای رسمی اتحاد شوروی با اخلاقیاتی كه هر زن و مرد روس بر اساس آن تربیت شده است در تناقض است. این دوره با سقوط خروشچف در 1964 به پایان رسید و دور دیگری از دستگیری و محاكمه نویسندگان آغاز گردید. برخی از آنها به اردوگاههای كار اجباری فرستاده شدند و لاجرم نویسندگان برجسته روس بار دیگر راه تبعید در پیش گرفتند؛موج سوم مهاجرت! نویسنده معترضی به نام والری تارسیس در همین سالها و فقط به جرم تقاضا برای مهاجرت به غرب چهار سال از عمرش را در آسایشگاهی روانی می گذراند. نكته قابل توجه این است كه اكثر نویسندگان ناراضی زمان آب شدن یخها از شاگردان قدیمی انستیتوی ادبی گوركی بودند كه تربیت شده بودند تا نخستین نویسندگان رئالیسم سوسیالیستی در اتحاد شوروی باشند.


نكته قابل درنگ در وضع و حال نویسندگان و شاعران این جامعه این است كه در بخش مهمی از آنها- در هر دو دوره تزار و شوروی- جوانمرگی سرنوشت مشتركی ست؛ از پوشكین، لرمانتوف و گوگول بگیرید تا گریبایدوف،بلوك و مایاكوفسكی و حتی چخوف كه فقط چهل و چهار سال عمر كرد.
اولین كار عمده ای كه علی بهبهانی در ترجمه ارائه داد "چخوف" نوشته ای از هانری تروایا است؛ او با همین ترجمه نشان داد كه متر جمی ست سختگیر، خوش سلیقه، دقیق و در زبان فارسی ورزیده. تعهد او به زبان فارسی خود بزرگترین نشانه ی تعهد او در برابر اصلِ متن است. او استعداد زبان فارسی را برای ایجاد موسیقی پنهان نثر به خوبی می شناسد، انعطاف و سایه روشن های این زبان را هم و در عین حال با بهره گیری از گنجینه كلاسیك ادبیات فارسی در رویكردی مدرن با ترجمه هایش حد اكثر توان و مایه این زبان را به نمایش می گذارد. پهنای واژگانی زبان او در این ترجمه در مقایسه با نمونه های معاصر نثر فارسی كم نظیر است. مهارت او در انتخاب معادل هایی كه نثر او را متمایز و صاحب سبك می كند نشانه واضح دقت فوق العاده، وسواس و كوشش مداوم او در دست و پنجه نرم كردن با زبانی ست كه اگر با قدرت تمام در برابرش ظاهر نشوی الكن و لجوج و سر بهوا نشان می دهد و چون رام شد زیباترین تجربه های تمام هستی را در اختیار می گذارد؛ این است استعداد فوق العاده زبان فارسی! استعدادی كه علی بهبهانی از عهده نمایش آن به خوبی برآمده است. نثر آهنگین او بی ادا و اصول و پر از پیشنهاده های جدید است، پیشنهاده هایی كه گرچه خود مبتكر آن نیست اما استفاده ی به جا از آن را به ما یادآوری می كند. دل مشغولی های او از یك سو پیشنهاده های واژگانی داریوش آشوری را در بر می گیرد و از سوی دیگر معادل سازی های فرهنگستان یا حتی زبان كوچه و بازار را؛او از هیچ سطحی از سطوح زبان فارسی غافل نبوده است، چه آنجا كه از"دُم لابه كردن" به معنای چاپلوسی، "دست و گریبان" به جای " دست به گریبان" یا "بسا كسا" به جای " بسیار كسانی" سود می جوید و چه در جایی كه "پاری" را جانشینِ "پاره ای " می كند. این ترجمه نشان می دهد هیچ چیز به اندازه ی غنای واژگانی مترجم نمی تواند دقت و سلامت اثر را تضمین كند.


ترجمه او در لحظاتی سخت فاخر است- بی آن كه سنگین یا متظاهر باشد- و نشان دهنده ی آن كه با مهم ترین بخش از میراث ادب فارسی، شعر، به خوبی آشناست و گاه دیگر چنان تو دهان گرمی عرضه می دارد كه دست كشیدن از خواندن را به امری دشوار تبدیل می كند، در لحظاتی نیز سخت غافلگیر كننده است از آن روی كه ناگهان با كلمه ای كمترآشنا روبرو می شوی و البته هرگز ملال آور نیست. آنجا كه ترجمه ای از متنی قدیمی- نقل شده در كتاب- را به دست می دهد همان قدر به سبك نوشته وفا دار است كه وقتی نوشته ای از نویسندگان جدید را.


" نسل نامه تبار امپراتوری در احوال فرمانروایان مطهر به فیض خداوند، دارندگان عصای خسروی،همانان كه در سرزمین روسیه به پارسایی درخشیدند، به دست خداوند كاشته شدند. چون درختان فردوس به نزدیك چشمه ای، از ایمان درست آب نوشیدند، از حكمت و فیض خداوندی خورش كردند، از جلال ربانی روشنا گرفتند..."


یا آنجا كه:" آراسته بود سراپا به نمودهای خسروانی خویش، چنانكه در محشر پر جلال مسیح:در بر كرده جوشن از سیم، بر سر هشته افسر از زر، زیور گرفته از قیمتی در و گوهر پر شمار، و خسروی جامه ارغوان بر گرد شانه هاش. و هیچ نبود كه در پای او به دیده بگذرد مگر زر و سیم، در و گوهر قیمتی.و هیچ آدمیزاده هرگز ندیده بود به جایی چنان لئالی شهوار،و هر آن كس كه بر آنها می نگریست به حیرت فرو می ماند."


علی بهبهانی دیر و كند به جرگه ی مترجمین حرفه ای ی ما پیوسته است اما دستش چنان پُر است كه گویی این دهمین یا بیستمین ترجمه ای ست كه از او می خوانیم. این اثر فراتر از یك ترجمه روشی ست كه برای این كار پیشنهاد می شود.