آثاری که در این چهل سال دغدغه‌ی روایت انقلاب را داشته‌اند با گرایش‌های متفاوتی نوشته شده‌اند. پرداختن به تک تک این آثار در یک مقاله نه شدنی‌ست و نه ضروری. از این رو تلاش شده از میان این آثار مثال‌هایی خصلت‌نما انتخاب شوند که بتوان به میانجی آنها گرایش‌های گوناگون در روایت‌گری انقلاب را روشن کرد

امتداد نگاه گلشیری را می‌توان در دهه‌های بعد در آثار دیگران هم دید. مشخص‌ترین نمونه شاید رمان «سپیده‌دم ایرانی» از امیر حسین چهلتن باشد. کتاب، داستان زندگی ایرج بیرشک از اعضای حزب توده است که به خاطر نقش داشتن در ترور شاه در سال ۱۳۲۷، قبل از دستگیر شدن، همسر حامله‌اش را می‌گذارد و به شوروی می‌گریزد. او در بدو ورود دستگیر می‌شود و برای کار اجباری به معادن سیبری فرستاده می‌شود. پیش از آن اما سرباز مرزبان روس عکس زن زیبای او را که اتفاقاَ اسمش «میهن» است به زور از او می‌گیرد و با آن خودارضایی می‌کند. بعد از بیست و اندی سال ایرج که بعد از خلاصی از سیبری بعد از مدتی سرگردانی در کشورهای مختلف بالاخره در آلمان ساکن شده سرانجام به ایران پساانقلابی برمی‌گردد. بعد از مدتی چرخیدن در خیابان‌ها در جستجوی گذشته‌ای که دیگر وجود ندارد از طرفی سرخورده از ایران پساانقلابی و از طرف دیگر ناتوان از برقراری ارتباط با خانواده دوباره به آلمان برمی‌گردد، پشیمان و مغموم و با «یک بیچارگی مخصوص، حالتی که در همه‌ی عمر بیش از هر حالت دیگری تجربه کرده».

در نگاه چهلتن سیاست یک قمار از پیش باخته است و آرمانخواهی خبطی که آدم در جوانی می کند و بعد باید یک عمر بهای خامی و خوش‌خیالی خود را پس بدهد. به بیان دیگر، او دنبال کردن سیاست رهایی‌بخش را مترادف با ایده‌آلیسم جوانانه می‌داند. در رمان او که نوشتنش در «آذر ۱۳۸۳، سعادت آباد» تمام شده دو شخصیت آرمانخواه هست: اولی ایرج جوان است در دهه‌ی بیست که وارد شدنش به «قمار» سیاست خودش و خانواده‌اش را به تباهی می‌کشد و دومی فرزاد پسر ایرج و میهن است که در غیاب پدر بزرگ شده و حالا جوانی انقلابی و آرمانخواه است. چهلتن پنبه‌ی آرمانخواهی پسر را در مکالمه‌ای که او بعد از سال‌ها با پدرش دارد می‌زند: ایرج می‌گوید: این یک جنون جمعی‌ست … سیاست یک چیز موقتی ست … من بعد از عمری تجربه‌ی دردناک این حرف را می‌زنم . فرزاد می‌گوید: اما من آدم‌هایی را می‌شناسم که به این مردم اعتقاد دارند و عمری را بر سر آن گذاشته‌اند. ایرج می‌گوید: اما آنها همیشه در این قمار بازنده‌اند. فرزاد میگوید: فردا روشن است. ایرج می‌گوید: فردا!؟ … این اداهای پوپولیستی من را گول نمیزند. فرزاد می‌گوید: این روحیه‌ی شکست است. ایرج پیش خود فکر می‌کند: در این مملکت همه می‌خواهند دیگری را بشکنند و صف‌آرایی عمده ی آن شاید در کارزار نسل‌هاست. فرزاد می‌گوید: از روزگار تو یک نسل گذشته. ایرج می‌گوید: و من از این می سوزم که چیزی توفیر نکرده.

نویسنده چند ســال پیش در گفت‌وگو با روزنامه شرق درباره ادبیات و تاریخ گفته بود «دست وپابستگی و بیچارگی انسان معاصر ایرانی در برابر حتمیت و قاطعیت اتفاقات تاریخی موضوعی است که شاید یکی از مایه‌های اصلی کارهای من باشد». انعکاس این نگاه را در سپیده‌دم ایرانی هم میتوان دید. تو گویی تاریخ قطار غول‌آسایی ست که ماهیتی مستقل از انسان دارد و چه بخواهی و چه نه می‌آید و اگر حواست نباشد از وسط زندگی‌ات رد می‌شود، پس بهترین کاری که می‌شود کرد این است که از روی ریل کنار رفت؛ نگاهی جبرگرایانه به تاریخ که در آن عاملیت انسان و نقشش در تغییر مسیر تاریخ به کلی نادیده گرفته می‌شود. چهلتن در این رمان که نامزد جایزه‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی هم بوده پلاتی چیده که در آن طومار زندگی شخصی یک زوج عاشق، به واسطه‌ی فعالیت سیاسی مرد، چنان هولناک و برگشت‌ناپذیر در هم پیچیده می‌شود که در پایان راهی برای خواننده‌ی نگون‌بخت نمی ماند جز این که ماست‌ها راکیسه کند و برسد به این نتیجه‌ی عامیانه که: سیاست پدر مادر ندارد.