به گزارش دفاع پرس، این نویسنده در گفتوگویی که به تازگی انجام داده همچنین از امیدواری به آینده، ویراستاری داستان، فرار از سیاست و... سخن گفته است که بخشهایی از آن در پی میآید.
تجربه جبهه و جنگ
امیرحسن چهلتن درباره تجربهاش در سالهای جنگ و حضورش در جبهه گفته است: «در اولین سفرم وقتی به ایران برگشتم جنگ شروع شده بود و میدانستم که اگر به ایران برگردم باید سربازی بروم. موضوع به این مهمی مرا از بازگشت منصرف نکرد. من آمدم و سال بعد هم رفتم سربازی.»
او که از سال 61 تا 63 به عنوان سرباز در جبهه بوده گفته است: «آن موقع جاده (جنگ) یکطرفه بود. طبقه متوسط به بالایی که امکاناتش نسبتاً فراهمتر است تا طبقه فرودست، دنبال این بود که (از ایران) برود. اما من آمدم و رفتم جبهه جنگ و هرگز هم پشیمان نشدم.»
چهلتن در پاسخ به این سؤال که چه چیزی او را در آن سالها به جبهه کشاند گفته است: «من به عبور سرباز اجنبی از مرزهای کشورم حساسم. اما وقتی سربازیام را شروع کردم اوضاع فرق میکرد، عملیات فتحالمبین انجام شده بود و نیروهای ما دست بالا را داشتند.»
او گفته است: «آخرین روزهای خدمتم روزهای سنگینی بود. صدام با بمبهای شیمیایی به جزیره فاو حمله کرده بود. تلویزیون دولتی عراق صحنههای وحشتناکی نشان میداد، من دل و جرأت تماشای آن را نداشتم، سربازها برایم تعریف میکردند. میدانستم که نیمی از آن دروغ است، اما حتما نیم دیگر آن راست بود، چون قطار تابوت شهدای ما بیوقفه به سوی همه شهرهای ایران در حرکت بود.»
چهلتن چند داستان کوتاه با موضوع جنگ نوشته که معروفترینِ آنها داستان «مونس، مادر اسفندیار» است که روایتی از زندگی یک مادر چشمبهراه است که پسرش مفقودالاثر شده. او درباره اقتباس سینمایی این داستان گفته است: «از این داستان یک فیلم بسیار بد آقایی به نام جمشید بهمنی به سفارش سازمان عقیدتی سیاسی ناجا ساخت، بدون اینکه از من اجازه بگیرند. بعد هم در تلویزیون پخش کردند و کاش اسم من را اصلاً در تیتراژ نمیگذاشتند. تا امروز حتی یک نسخه از فیلم را هم به من ندادهاند. همه اسامی داستان و همچنین پایان آن را عوض کردند. دیگر نمیدانم چرا اسم مرا در تیتراژ گذاشتند.»
کانون نویسندگان
امیرحسن چهلتن در این گفتوگو درباره همکاری نکردنش با کانون نویسندگان گفته است: «برای فعالیت جمعی آدم مناسبی نیستم. غرایز و احساساتم از قوه استدلالم قویتر است. از سوی دیگر در من تمایلی ذاتی برای توافق وجود دارد. در عین بیاعتقادی اغلب پیشنهادها را بیچونوچرا میپذیرم. برای مخالفت باید دلایلی اختراع کرد که استعدادش را ندارم.»
ویراستاری داستان
او همچنین درباره اینکه چرا داستانهایش را برای ویرایش به ویراستاران نمیدهد گفته است: «ویراستاری داستان در ایران باب نیست یا من برخورد نکردم با کسی که در ایران بهطور حرفهیی اینکاره باشد و من رمانم را بسپارم دستش و ازش مشورت بخواهم. ممکن است از برخی دوستانم یا اطرافیانم بخواهم این کار را بکنند. اما راستش بعد از یکی دو تجربه مأیوس شدم و دیگر هرگز این کار را نکردم.»
امیدواری به آینده
در چند سال اخیر برای رمانهای چهلتن مجوز تجدیدچاپ صادر نشده و رمانهای تازهاش نیز مجوز نگرفتهاند. با اینحال او گفته است: «من خوشبین هستم. دلیلی برای بدبینی وجود ندارد. ما و غربیها کموبیش مشغول تجربه یک «زمان» مشترکیم. هر چه جلو میرویم بیشتر به یک شهروند جهانی تبدیل میشویم. نوشتن مثل هر کار دیگری در یک محیط عمومی اتفاق میافتد، یعنی کمکم به این سمت میرویم که هر عمل هنرمندانهای بالقوه با یک مخاطب جهانی روبهروست.»
او گفته است: «من هنوز ناامید نیستم. با اینکه در مورد نوشتههای خودم گشایش ناچیزی ایجاد شده، ولی هنوز ناامید نیستم. وضع من با هفت هشت سال گذشته هیچ تغییری نکرده. سه سال است که کتابهای من امکان تجدید چاپ ندارند. الان سه سال است هر کتابی که از من تمام میشود دیگر امکان تجدید چاپ ندارد.»
تفاوت یک نویسنده با مردم عادی
این نویسنده در پاسخ به این سؤال که سبک زندگیاش باعث نشده که به انزوا کشیده شود و از جامعه دور شود گفته است: «من در انزوا نیستم چون مینویسم و منتشر میکنم، امروز نشد فردا این کار را میکنم. من هنر پرسه زدن در خیابانهای تهران را بلدم و از شایعات روزانه و لطیفههای پیامکی خوشم میآید. من جزئی از جریان عمومی این شهرم. اما این را هم میدانم که رویهمرفته لذتهای من لذتهای عموم مردم نیست. چیزهایی که مردم را غمگین میکند گاهی اوقات مرا غمگین نمیکند.»
فرار از سیاست
چهلتن درباره اینکه چرا کمتر به فعالیتها و موضعگیریهای سیاسی تمایل دارد گفته است: «من آدم محتاطی هستم. تلقی عمومی جامعه ما راجع به سیاست مثبت نیست. گاهی اوقات تعجب میکنم از این دوگانگی برداشت ما و غربیها راجع به امر سیاسی. اما فکر میکنم هر آدمی که در جامعه ما نسبت به امر سیاسی محتاط است حق دارد که چنین باشد.»
او گفته است: «جریان عمومی در این شهر مثل رودخانهای است که مسیرش پیشاپیش تعیین شده و شما وقتی بهعنوان یک جویبار نازک به آن میپیوندید نمیتوانید مسیرش را تغییر بدهید. ممکن است اسمش را تقدیرگرایی بگذاریم، ولی توان ما برای تغییر اوضاع بسیار ناچیز است. ما خسته میشویم و به فرسودگی میرسیم و عاقبت تسلیم جریان عمومی میشویم.»
خبرگزاری دفاع مقدس
منبع:ایسنا